زندگی دومینیک قدیس
1170-1221
تألیفی از بد ژارت، از انجمن دومینیکن
تقدیم به راهبههای دومینیکن
دیر دومینیک قدیس در کاریسبروک
که از راه دعاها و صمیمیت دوستانه خود
چه در زمان تبعید و چه در هنگام حضور در وطن
در روزهای ترس و وحشت و در روزهای پر از امید
از سپاسگزاری بی حد و مرز
برادر انگلیسی خود برخوردار گشتهاند.
تاریخهای مهم
فصل اول: سالهای جوانی
فصل دوم: 1205: انحراف ایمانی بزرگ
فصل سوم: 1206-1220: راهبهه
فصل چهارم: 1206- 1216: تأسیس انجمن
فصل پنجم: 1216-1221: برادر واعظدومینیک
فصل هفتم: 1216-1221: نظامبندی انجمن
فصل هشتم: همراهان دومینیک
فصل نهم: چهره دومینیک
فصل دهم: مرگ دومینیک
تاریخهای مهم
1170. تولد دومینیک
1177. حرکت به سوی گومیئل ایزانو
1184. حرکت به سوی دانشگاه پالنسیا
1189-1194. سومین جنگ صلیبی – ریچارد اول
1190. اتمام دوره ادبیات، دریافت درجه شماسی به عنوان بورس دانشجویی.
1194. راهب دیر کلیسایی اوسما
1199. وزارت دیر
1201. سرپرست دیر
1202-1204. چهارمین جنگ صلیبی – بودوئَن و داندولو
1203. دیدار از منطقه مارش، به نمایندگی همراه با دیئگو، اسقف اوسما
1204. رم – سیتو، لانگدوک. به همراه اسقف دیئگو
1205. مونپلیه، سرویان، بِزیئه، کارکاسون، ورفویی، فانژو
1206. مُنرئال، فانژو
22 ژوئیه: معجزه سینیادو
22 نوامبر: گردهمایی راهبههایی در پرویی
27 دسامبر: آغاز زندگی صومعهای
1207. پامیئه. بازگشت اسقف. دومینیک تنها میماند
1208. 15 ژانویه: قتل کاستلنو، و جنگ صلیبی
1209. 22 ژوئیه: تاراج بزیئه
1 سپتامبر: حضور دومونفور در فانژو
1209-1211. رک. به اسنادCartulaire (جلد اول). اقامت در فانژو به عنوان کشیش کلیسا و راهب.
1211. احاطه شهر لاوور. دومینیک و سیمون دومونفور
1212. فتح لاپن آژن (ژوئیه)
1213. پایان فوریئه: به سمت کشیش اعظم کارکاسون نائل میگردد. با اقتدار اسقفی روانه فرانسه میشود تا به دومونفر کمک کند
از 22 آوریل تا 27 می: پرویی
می: کمکها به فانژو میرسد
24 ژوئن: آموری دومونفور در حضور دومینیک در کاستلنوداری شوالیئه میگردد
12 سپتامبر: موره
1214. دومینیک ازدواج آموری دومونفور را در کلیسای بزرگ سن نَزِر در کارکاسون برکت میدهد
1215. آوریل. تولوز
اکتبر: رم.
1216. آوریل: بازگشت از رم
18 ژوئیه: وفات پاپ اینوسنت سوم در پروجیا
28 اوت: تولوز
سپتامبر: حرکت به سوی رم
22 دسامبر: نوشته کوتاه پاپ برای تصویب انجمن
23 دسامبر: نوشته کوتاه پاپ برای تأیید انجمن
1217. 21 ژانویه: نوشته کوتاه پاپی در مورد انجمن واعظان
7 فوریه: نوشته کوتاه پاپی برای تصویب ریاست کل برای انجمن
می: سن رومَن در تولوز
13 اوت: پرویی
15 اوت: اعزام برادران
اکتبر: تشدید انحرافات ایمانی
دسامبر: میلان و بولونیا
1218. ژانویه: رم – سن سیکست
11 فوریه: حکم به منظور سفارش انجمن
25 ژوئن: وفات سیمون دومونفور
اکتبر: بولونیا – اعزام زژینالد به بولونیا
دسامبر: پرویی
جشن میلاد: بورگوس و سگوویا
1219. فوریه: سگوویا، مادرید، ساراگوس، بارسلونا
مارس: تولوز و پرویی (آخرین دیدار)
بعد از عید فصح. روکامادور، اُرلئان
ژوئن: پاریس، حرکت حدود جشن پنطیکاست
فرار هنوریوس از رم به ویترب
ژوئیه: میلان، بولونیا
نوامبر: فلورانس، رم
1220. فوریه: تأسیس صومعه راهبههای سن سیکست، حرکت به سوی ویترب، سفرهای متعدد به رم
آوریل: اعزام یَسَنت و همراهانش به اروپای شمالی – ویترب، سیئنا، فلورانس
16 می: بولونیا
17 می: نخستین مجمع عمومی، جشن پنطیکاست
24 می: لومباردی، مُدَنو، رجیو، پارم، پلزانس، لودی
11 ژوئن: میلان، برگام، برشیا، ورونا، لینیانو، سن سورَن، رجیو، پادوآ
22 ژوئیه: روندزَنو، ویترب
15 اوت: بولونیا
نوامبر: ایمولا، فَئنزا، فورلی
دسامبر: رم
1221. می: بولونیا (دومین مجمع عمومی)
ویترب، بولسنا،اُرویئتو، سیئنا، فلورانس، پیز
ژوئن: ونیز
ژوئیه: بولونیا
6 اوت: وفات در بولونیا
1233. می: جابجایی بازماندههای جسد دومینیک. دومین مقبره- دادگاه بازشناسی و اعلام تقدس در رم، بولونیا و تولوز
1234. ژوئیه: اعلام تقدس توسط گرگوار نهم در ریئتی
1265. شروع سومین مقبره
1605. 25 آوریل: در کلیسای کنونی گذارده میشود.
بازگشت به بالای صفحه
فصل اول
سالهای جوانی
دومینیک قدیس انجمن خود را در قرنی تأسیس کرد سرشار از شهامت، در میان امتهایی که تعداد جوانهایشان آنقدر زیاد بود که بتوانند در راه تأسیس بنیانی جدید فعالیت کنند و تجربهشان آنقدر زیاد بودکه بتوانند پایه و اساس حکومتهایشان را از نو بسازند. وی همدوران یکی از شکوفاترین زمانهای تاریخی اروپاست؛ طرز فکر آن را به خود گرفت و در این زمینه، دو عامل نقش حائز اهمیتی ایفا کردند: رواج شدید زبان محلی نسبت به زبان کلاسیک که خاص دستهای از عالمان بود، و آغاز دموکراسی مشروطهای مسیحی که در راه کمال خود در حرکت بود. پیدایش زبانهای جدید چیزی نبود مگر نمادی از این مسیحیت نوین که کم کم به ملیتهای متمایز تقسیم میشد، و حد و مرز امتها را نسبت به یکدیگر مشخص مینمود و با ایجاد جدایی مابین گروههای سیاسی که هریک ایدهآل خود را دنبال میکرد، بر این تفرقه می افزود زیرا مانع از هرگونه تبادل نظر با گروههای دیگر میشد و لذا، از یگانگی و همپارچگی عقیدتی که نتیجه و خطر حاصل از یک زندگی بینالمللی و جهانشمول است، جلوگیری میکرد. این خطر حقیقی است زیرا از ثروت و تنوع دنیا میکاهد.
این حرکت دوگانه به خصوص در اسپانیا، زادگاه دومینیک قدیس، با شدت زیاد و پیش از دیگر نقاط اروپا خود را به طور چشمگیری نشان داد. در حقیقت، پیش از دومینیک قدیس، ادبیات اسپانیا چندان زنده نبود زیرا مدتها پس از جدایی سیاسی رم و اسپانیا، زبان لاتین در طبقات روشنفکر کشور نقش اول را نگاه داشته بود. حتی طرز بیان زبان لاتین نیز در این مناطق، شکل اولیه خود را به مدت طولانیتری حفظ نمود تا در خود رم. ولی کم کم، در اثر تهاجمات گَتها و مُرها، و به دلیل شورشهای مذهبی و سیاسی حاصل از این تهاجمات، زبان لاتین خلوص خود را مگر در کلیسا، از دست داد، و در حکمهای قانونی و لایحههای سلطنتی و رسمی هم اشتباهات گرامری کمیاب نیستند. پس از رفع این شورشها، سه لهجه اساسی بر جا ماندند: گالیسی، که ریشه زبان پرتغالی است؛ والنسیئن یا کاتالان که شباهتهای زیادی با پرُوانسال و زبان رایج در جنوب فرانسه داشت؛ و کاستیلان، که کم کم زبان دربار مشروطه و عموم مردم شد. لهجه گالیسیئن بیشتر در غرب کشور صحبت میشد، کاستیلان در مرکز و کاتالان، در شرق اسپانیا. این گسترش عجیب زبان لاتین با اضافه شدن واژههای عربی یا گتی نیز، تغییراتی یافت و در ضمن، با مرور زمان و استفادههای مکرر این واژهها، اشکال پیچیده زبانی کم کم از میان رفت. هرچقدر زبانی قدیمیتر و ابتداییتر باشد، ترکیب کلام و گرامر آن هم به نسبت پیچیدهتر و مشکلتر است زیرا زیبایی و دقت زبان تنها با استفاده بسیار دقیق حروف رابط و افعال کمکی به دست می آید. ولی این دو نوع کلمه در جملات پرسر و صدای شخصی چون سیسرون، از اهمیت زیادی برخوردار نبودند. لیکن، از قرن دهم به بعد، نویسندگان اسپانیایی، تغییر حرف آخر کلمه بنا به جایگاهش در جمله را کنار گذاشتند و دو حرف آخر -usرا همیشه به -oتبدیل کردند: زبان اسپانیایی به وجود آمده بود؛ زبانی با ریشه رمی، لیکن بسیار انعطافپذیرتر از آن، با تنوع بیشتر، غنیتر، با آواز بیشتر. امروزه احتمال میدهیم که سرود مشهور سید - که با سرود رُلان از نظر قدمت و درجه قهرمانی سرودهای مسیحی رقابت میکند – به قرن دوازدهم برمیگردد و با دومینیک قدیس همدوره است، لیکن از همه نوشتههای این دوره زیباتر است و تا پایان قرن سیزدهم، هیچ نوشتهای با چنین ارزش ادبی یافت نمیشود زیرا آلفونس دهم، به رغم استفاده از لهجه گالیسی که از زیبایی و وزن شعر میکاهد، حقیقتاً نخستین شاعر اسپانیایی است که تاریخ از او یاد میکند. قبل از این اشعار غزلی، قصیدههای اسپانیایی از همه جای دیگر اروپا از مقام بیشتری برخوردار بودند. آنها تنها نمایانگر شعرهای قشری و سنتی محلی نبودند بلکه از مضحکهای که در کشورهای دیگر حتی به تراژیکترین این اشعار نیز تقریباً همیشه آمیخته است، به دور بود. در حقیقت، این قصیدهها ارزش تاریخی دارند، سرشار از احساسات و غرور ملی و بیانگر روح کشورشان هستند و وقتی میدانیم که اتحاد ملی این کشور به این زودی در این منطقه حاصل نشد، بر تعجب و تحیر ما افزوده میشود.
در همان زمان، کُُرتِس (هیئت حکومتی سلطنتهای کاستیل، آراگون، ناوار و لئون) نماد آزادی را در دیگر مناطق اروپای غربی به نمایش میگذاشت. ولی برخلاف آنچه تا چند سال پیش هم در مورد دامنه وسیع حکومتی این مجمعهای عمومی رواج داشت، به نظر میرسد که توقعات نویسندگان اسپانیایی در این مورد همیشه ثابت نشده باشد. به عنوان مثال، کتاب فوئِرُس دِسُبرَبه، که گزیدهایست از آداب و رسوم آراگون (منطقه سلطنتی که حد و مرز آن از نواحی کاستیل تا ساحل شرقی کاتالونی گسترش داشت) و همیشه آن را مثال میزنند، هرگز پیدا نشده است، و شاید هیچ وقت به عنوان یک کتاب کامل وجود نداشته است؛ هرچه باشد، نمایانگر نوعی آزادی فکری و عقیدتی است که کاملاً با شخصیتهای اسپانیایی آن دوره زمانه سازگار است. منطقه کاستیل تحت سلطه شدیدتری نسبت به قدرت سلطنتی بود، آراگون، بسیار کمتر و با رجوع به برخی از نشانههای کاتالونی به نظر می آید که در این منطقه، حرکتهای جمهوریخواه وجود داشته است. با این وجود، عالیترین مقام قضایی کشور – یوستیتسیا، عدالت – در همین منطقه آراگون واقع بود و قدرت آن تا حدی بود که میتوانست حتی لایحههای پادشاه را نیز، در صورتی که آنها را با قوانین اساسی کشور مغایر تشخیص میداد، لغو نماید. البته در عمل، از دامنه این قدرت تا حدود زیادی کاسته میشد زیرا پادشاه اختیار تام داشت که این قوه قضایی را به هر دلیل درست یا نادرست، به حکم ارتکاب جرم مهم، از سمتش بر اندازد. و این اختیار، این امکان را به پادشاه میداد که در صورت لزوم، تقریباً به آسانی، اطاعتی سریع و بدون چون و چرا از جانب آن هیئت به دست آورد زیرا در غیر این صورت، میتوانست شکایتهایی علیه آن ارائه دهد که مسلماً به خاموشی این قدرت قضایی می انجامید.
کرتسها (یا به عبارتی، انجمنهایی که از حزبهای مذهبی، از بزرگان و نمایندگان شهرها کنار کشیده بودند) در سال 1133 در آراگون از قدرتی مجزا لیکن حقیقی برخوردار بودند؛ در سال 1169، کرتسهای کاستیل در بورگُس، نخستین پارلمان خود را تشکیل دادند و هرچند کاندیدهای کُمونیداد به طور غیر دموکراتیک انتخاب شده بودند ( به انتخاب تصادفی در شهرهایی که به اختیار پادشاه انتخاب شده بودند)، با اقتدار زیادی حکومت کردند، و چه در زمینه حکومت داخلی در استانهایشان، چه در زمینه اخلاق اجتماعی، جلوی زیادهرویها را گرفتند، و این اتفاقها حداقل یک قرن پیش از اجازه رسمی حضور نمایندگان ملت به پارلمان مرکزی در انگلستان به وقوع پیوست.
گسترش ادبیات و توسعه گام به گام دموکراسی در داد و ستد در اسپانیا، راه را برای دومینیک هموار نمود.
در یکی از لطیفترین صفحات اثرش، دانته از زیبایی سرزمین کالروئگا یاد میکند (که امروزه، روستای کالروئگا واقع در ایالت بورگُس، در سی کیلومتری اوسماست):″ در آن، نسیمی لطیف با زمزمه دلنوازش بر جوانههای تازه شکفته شده باغ اروپا میوزد، در فاصلهای نه چندان دور از ساحلی که امواج بر آن میشکنند و شامگاهان، آفتابی درخشان، از دیدگاه پنهان میشود″. در این اشعار زیبا و دلنشین، پیشگوی مشهور رؤیتهای قرون وسطی، مشخصه اساسی لطافت اخلاقی قدیسمان را ترسیم مینماید، و او را یک ″قهرمان″ حقیقی میخواند که″ پرجمال، دوستداشتنی، سراپا معطر از تقدس است″.
هرچند این امر خیلی سریع به اثبات نرسید، لیکن امروزه تقریباً همه پذیرفتند که دومینیک قدیس از تبار نجیبزاده گوسمان بود. نشانههای حتمی آن با دقت زیاد توسط برِمون در دوره زمانهای که مسائل مربوط به اصل و نسب بزرگترین نویسندگان را به خود مشغول میکرد، در اثری تحت عنوان De Guzmani Stirpe St. Dominici، رم، 1740، گردآوری و نظمبندی شد. بُلاندیستها خواستند با این سنت مبارزه کنند اما هرگز نتوانستند چنین جمعآوری و دفاعیه دقیقی را منکر شوند. افسانهها و سطور، اصل و نسب دومینیک قدیس را تباری سلطنتی نمایش دادهاند اما اولین تاریخنگاران دومینیک در این مورد هیچ نگفتهاند. لیکن، این تخیلات که به کثرت در زندگینامههای افراد صاحبنام به وجود میآیند نمیتوانند دلیل کافی برای انکار آن شوند که فلیکس دو گوسمان، پدر دومینیک و ژان دازا (که توسط پاپ لئون دوازدهم سعادتمند اعلام شد و انجمن دومینیکن جشنش را روز هفتم اوت برگزار میکند) مادر او بوده باشد. گویا ایشان، حاکمان سلطنتی روستای کوچک گوسمان بودند و در برج عظیمی میزیستند که هنوز هم پا برجاست و در آن زمان، به غیر از کلیسا، تقریباً تنها ساختمان عظیمالجثه آن منطقه بود. ایشان دو پسر دیگر نیز داشتند: آنتوان، که کشیش شد و خود را وقف بیچارگان و بیماران در کنگرگاسیون سن ژاک نمود و مَنِس، که شاگرد و پیرو دومینیک شد و به انجمن واعظان پیوست (وی توسط پاپ گرگوار شانزدهم سعادتمند اعلام شد، جشن او سیام ژوئیه است). یکی از نویسندگان معاصر، گالوانوس دلافلاما از یک خواهر نیز نام میبرد که چیزی در مورد او نمیدانیم[1] اما گویا حقیقتاً وجود داشته است زیرا ژرار دو فلاشه (1256 میلادی) نیز در اثرش از دو خواهرزاده دومینیک یاد میکند ″ که با تقدس زیادی در همان انجمن زندگی کردند.″[2]
نخستین تاریخنگاران[3] رؤیای مادرش را، زمانی که آبستن او بود، به ثبت رساندهاند. ″ در رؤیا دید که آبستن یک طوله سگ است که با شدت زیاد خود را به جلو انداخت و در پوزهاش مشعل روشنی داشت که به واسطه آن، تمامی جهان را روشن میکرد″.[4] مادر خواندهاش شهادت دیگری در این مود میدهد و میگوید هنگام تعمیدش، او را همچون در رؤیایی نظاره کرد که ستاره درخشانی بر پیشانیاش داشت که درخشندگی آن همه دنیا را روشنایی میبخشید.[5] این رؤیاها، که در بیشتر مجسمهها یا شمایل دومینیک قدیس به نمایش گذاشته شدهاند، از مشخصات او در هنر مسیحی است و دادههای نخستین سالهای طفولیت او را کامل میکنند.
میدانیم دومینیک تا سن هفت سالگی نزد مادرش در خانه ماند، در آن روستای کوچک و بدون تفریحی که مساحت آن از 7000 متر مربع تجاوز نمیکرد. پس از آن نزد یکی از عموهای مادرش فرستاده شد، گومیئل ایزانو، که کشیش بود و هفت سال تمام پیش او ماند. احتمال میرود که دومینیک را به این خاطر نزد آن کشیش فرستاده بودند که میخواستند او را روانه دانشگاه و شاید به سمت کشیشی، تشویق نمایند. برخی از کودکان از همین سالهای کودکیشان گرایش خاصی به دعوت روحانی از خود نشان میدهند و تا آخر، بدون لغزش، به آن وفادار میمانند. دومینیک یکی از این کودکان بود که به خوبی میدانست چه میخواهد و تصمیم خودش را در مورد آیندهاش گرفته بود. پِدرو فرناندی، نخستین تاریخنگار دومینیک، در مورد او میگوید:″ بچهای بود با استعداد″[6] که دوست داشت نقش راهبان مرتاض را بازی کند، به خصوص شب هنگام، از زیر پتوهایش بیرون میآمد ″ و ترجیح میداد روی زمین بخوابد تا در تخت خوابش″؛ این عادت را همیشه حفظ کرد. همچنین در مورد او آمده است که علاقه چندی به بازی نشان نمیداد در حالی که از کتاب خواندن لذت میبرد؛ لذا طول نکشید که از دیگر بچههایی که زبان لاتین را همراه او نزد عموی کشیشش میآموختند، جلو زد.[7] به نظر میرسد بچه نسبتاً پخته و آرامی بوده باشد، احتمالاً بسیار حساس و تأثیر پذیر. خیلی زود نسبت به دردهای دیگران احساس دلسوزی کرد، و عادت گرفت خود را به احساسات دیگران وفق دهد؛ اصلاً اخلاق شخصیت مرد اسپانیایی بی احساس که در نظر همه مردم است در او دیده نمیشود، بلکه پسرکی بود با درک و احساسات بسیار لطیف، که همه چیز او را آماده میکرد تا روزی از واعظان بزرگ گردد. هنرمند بود و عطیه ترحم سریع که از الزامات این دعوت روحانی است، به او عطا شده بود. همسفرهای دلنشین، که در مورد هرآنچه به خود او مربوط میشد، همواره ابراز شادی مینمود و غمی نداشت مگر غم دیگران.
در سن چهارده سالگی، عازم دانشگاه پالنسیا شد تا در امتحانات ادبیات شرکت کند.[8] آنجا، مکان مناسبی برای شروع دوره آموزشی کشیشی بود زیرا در آن زمان، آموزش ادبیات برای آموزش الهیات الزامی بود. جوانان ابتدا در مدرسه صومعهای یا در کلیسا اعظم شهر یا در دانشگاه، با فرهنگ زمانه آشنا میشدند. در نزدیکی محل سکونت دومینیک، دیر بندیکتن سیلو و دیر پرِهمُنترهها بود لیکن ادامه تحصیلات او به هیچکدام از این دیرها واگذار نشد. شاید تیزهوشی او باعث شد که با وجود فاصله بیشتری که از ایالت لئون داشت، عازم پالنسیا شود. پالنسیا در حقیقت دانشگاه نبود زیرا نخستین لایحه رسمی برای تأسیس یک دانشگاه اسپانیایی تنها در سال 1209 و در زمان پادشاهی آلفونس نهم صادر شد، لیکن به گفته دِنیفل[9] در این مکان همیشه یک جو خرد اندیش وجود داشته است که به جوانان اجازه میداد″ حکمت را در محیط صلح و آرامش بیاموزند″. در آن زمان، منظور از حکمت، دستور زبان، علم فصاحت و منطق بود که پایه و اساس بسیار مناسبی برای پرورش یک جوان را تشکیل میداد زیرا این تمرینها، هوسهای نفسانی و تخیلات جوانان را مهار و اصلاح میکرد. هدف از علم فصاحت، تشویق احساسات ماجراجو و افسانهگر بود و کمک بزرگی بود در راه پرورش حافظه. دستور زبان، جوان را به تمرینهای سخت و خستهکننده وا میداشت و منطق، چیزی از قوانین و طرز کار تفکر را به او میآموخت. فرض کنید بخواهید فرزندتان را به گونهای تربیت کنید که مردی با فصاحت کلام گردد، مردی که بتواند به راحتی گفتگو نماید، با اشتیاق، بدون مکس و تردید، مردی که بتواند کلماتش را به گونهای انتخاب کند که دیگران تحت تأثیر سخنانش واقع شوند (و اینها، همه ملاکهایی بود که قرون وسطی در پرورش جوانان به دنبال آنها بود)، آیا شما نیز تصمیم نمیگرفتید منطق، دستور زبان و علم فصاحت را به او بیاموزید؟ پس از این دوره آموزشی سهگانهtrivium، نوبت دوره آموزشی چهارگانهquadrivium فرا میرسید: حساب، هندسه، موسیقی و ستارهشناسی. مشاهده میکنیم که در قرون وسطی، تعالیم سعی بر آن داشت تا افکاری علمی و دقیق پرورش دهد. تا جایی که میتوان قضاوت کرد، آموزش آن زمان بیش از حد خود را به زمینههایی از علم محدود میکردکه احتمالاً به دلیل ارزش پرورشیشان انتخاب شده بودند زیرا مسیحیت، از یونانیان و رم آموخته بود که آموزش علم نباید جوانان را در راه تخصص در یک زمینه محدود، تشویق کند. لذا آنچه دنبال میشد، آموزش چیزهایی بود که با ذات طبیعی انسان تطابق زیاد ندارند و نظر این بود که باید این زمینهها را گسترش داد، پستی و بلندیهایش را هموار نمود، کامل کرد و این کار از آموزش علم مهمتر مینمود. در حقیقت، جوان چیز زیادی هم یاد نمیگرفت اما این را میآموخت که چگونه همه چیز را بیاموزد. در قرون وسطی، بچهها را با دنیایی آشنا میکردند که نظر آن بیشتر به سمت زیبایی متمرکز بود تا به سمت حقیقت. در اطراف خود، ساختمانهایی را نظاره میکرد که هر کدام از زینتهای ماهرانهاش، یکایک ستونهای مدور شده آن، جمله منارههای کلیسایی، صحبت از زیبایی و تناسب میزدند؛ شکوهمندی و غنا در خیابانها و بر لباسهای اشرافزادگان میدرخشید و بیش از همه، هنر رنگآمیزی همه جا به چشم میخورد. هیچکدام از بچههای این دوره زمانه نمیتوانست نسبت به زیبایی ادبیات و دنیا بی تفاوت بماند لیکن به همین خاطر نیز، میتوانست از پایه و اساس علمهای دقیق دور بماند و لذا میبایست برای جلوگیری از این خطر، او را در زمینه علمهای دقیق: حساب، جبر، موسیقی و ستارهشناسی، پرورش دهند.
دومینیک جوان را تصور کنید که پا به چنین مکتب دقیق میگذارد... ذات ترحمآمیز او، توجه و دقت محبتآمیزش نسبت به دیگران، همه به کمک تمرینهای دقیقی که هم اکنون استعدادش را باید به آنها عادت دهد، هم قویتر شدند و هم انعطافپذیرتر گردیدند. وی همیشه گرایش زیادی به سمت موسیقی داشت، صدا و گوشش با همبستگی نزدیکی با هم کار میکردند تا همنوازی افکارش را ادا کند. سالها بعد، هنگام تشکیل دادگاه تشخیص و اعلام تقدس او، یک شاهد از آواز شادانی که به هنگام راهپاماییهایش و سرودن درود به تو، ای ستاره دریا از عمق قلبش میخروشید، یاد کرده است. در این سالها، تنها راه فرار و پاسخ به گرایشهای طبیعی او، همین علم موسیقی بود، اما منفعت زیادی از این شش سال آموزش متفرقه عاید او شد و در ضمن، دقت و درستی قضاوت و روشنی بیان که از استعدادهای ذاتی او بود، پرورش یافت؛ و طبیعت هنرمند، قدرت وفقپذیری، درک و فهم سریع و ترحم نسبت به دردها یا شادیهای دیگران را نیز در او قوت بخشید. این سالها، او را قویتر، استوارتر و با ثباتتر ساختند و در یک کلام، تعادل شگفتانگیز اخلاقی او را که تقریباً همه شاهدان به آن شهادت دادند، در او پرورش داد. این ثبات اخلاقی کامل که هیچ چیز قادر نبود آن را به لغزش درآورد، مهمترین مشخصه اوست که همه شاهدان به آن اشاره کردند.
پس از اتمام این شش سال، به آموزش الهیات پرداخت.[10] تصور میرود که در طی این سالها، خانوادهاش جوابگوی نیازهایش بوده باشد لیکن از آغاز دوره الهیاتشناسی، خود را برای کشیش شدن آماده کرد و لذا، این مسؤلیت به اسقف منطقه محول گشت. لیکن در آن زمان، غیر از حقوق شخصی اسقف، منبع درآمد دیگری برای کمک به تعلیم و تربیت کشیشان نوآموز وجود نداشت و اسقفهایی که دانشجویان خود را خارج از محوطه کلیسای اعظم تعلیم میدادند یا دانشجویان جوانی را برای دوره کشیشی میپذیرفتند، از نظر مالی با مشکلات زیادی مواجه میشدند.
در آن زمان رسم بر این بود که بهرههایی به ایشان عطا میشد و این درآمدها اجازه میدادند تا حقوقی برای دانشجویان و کشیشانی که آنان را به انجام وظایف مربوط به این بهرهها مسؤل میگرداندند، در نظر گرفته شود. تردیدی نیست که برای دومینیک قدیس نیز چنین کرده باشند. در سن چهارده سالگی به پالنسیا آمد و شش سال به آموزش ادبیات اختصاص داد (1184-1190) و میدانیم که اسقف، که تعریفات زیادی در مورد او شنیده بود، دومینیک را تشویق کرد تا کشیش منطقه اسقفی او گردد. طی دادگاه تشخیص و اعلام تقدس، اتیئن لومبارد چنین شهادت داد که طی دوره آموزشی الهیاتیاش در دانشگاه، راهب اوسما نیز بود و این نشانهایست از اینکه اسقفش، مارتین دو بازَن، او را به این سمت خوانده بود تا بتواند از این راه، کمکهای لازم برای ادامه تحصیلات الهیاتی دومینیک را به دست او برساند.
در حقیقت، دومینیک نیاز چندانی به اموال این دنیا نداشت و چند ماجرا که در این زمان اتفاق افتاد و به ثبت رسیده است، حاکی است از یک زندگی فقیر و دشوار. به مدت ده سال به شراب دست نزد، در هیچکدام از سرگرمیهای همدورهایهایش سهیم نشد (و حقیقت آن است که علاقهای هم به این سرگرمیها نداشت)، تخت دیگری جز زمین نداشت و در بسیاری از مواقع، از بهر آموزش، شب را به روز میرساند و زمانی که دیگر تواناییهای جسمانیاش را از دست میداد و دیگر قدرت نداشت ذهن و استعداد خود را متمرکزآموزشهای الهیاتی سنگین و دشوار نماید، به دعا میپرداخت تا فیض، جبرانکننده کمبودهای طبیعت او گردد. تنها برای تهیه کتاب پول خرج میکرد اما این خرج را عدم فقر محسوب نمیکرد. به گفته نخستین تاریخنگارش، در نظر دومینیک، کتاب″ جزوی از نیازهای واقعی به شمار میرفت″.[11] چهره این جوان بیست ساله که پاسی از شب را در یادگیری میگذراند با حکایت دیگری کاملتر میشود که چنین بازگو میکند که کتابهای خود را که ″ به نکات و تذکرات شخصیاش که به دست خود به آنها افزوده بود، پر شده بود″ فروخت تا بتواند پولی برای فقیران به دست آورد، و این گذشت را در هر دورهای از زمانه، به ندرت میتوان در میان دانشجویان مشاهده کرد. توضیحی که در مورد گذشت خود میدهد به لطافت خود عملش است:″ چگونه میتوانستم برای پوستهای مرده ارزش قائل شوم آنگاه که موجوداتی زنده از گرسنگی هلاک میشدند و حقیقتاً، نیازمند بودند؟″[12] حتی تصمیم گرفته بود خود را به عنوان خدمتکار بفروشد تا بتواند با پول حاصل آن، به فقیران کمک کند.
به نظر میرسد در سال 1195 از راز دستگزاری و کشیشی بهرهمند گردید و برای انجام وظایف کاهنی خود در سن بیست و چهار یا بیست و پنج سالگی، به اوسما بازگشت. نه سال دیگر در این خلوت سپری شد تا آمادگی لازم برای انجام رسالتی که خدا برای او در نظر داشت، حاصل شد. در طی این نه سال کاملاً در زندگی روحانی غرق گشت زیرا راهبان اوسما، به تشویق و سرمشق اسقفشان مارتین دو بازن، به درجه والایی از زهد و ریاضت دست یافته بودند. قوانین زندگی این راهبان چند سال بعد (در سال 1199) با اشتیاق زیاد مورد تأیید پاپ اینُسنت سوم قرار گرفت.[13] این راهبان، به رغم آنکه تحت قانون آگوستین قدیس زندگی میکردند، به هیچ فرقه روحانی خاصی - به معنای جدید کلمه- وابسته نبودند لیکن در آن زمان، در مغرب زمین به کرات اتفاق می افتاد که یک اسقف بخواهد دامنه اسقفی خود را بر پایه و اساس یک زندگی روحانی بنا کند و به خصوص، از طرز زندگی آگوستین قدیس در منطقه اسقفی خود در ایپُن، سرمشق بگیرد. در قرن هشتم، کرُدِگان قدیس این تأسیسات را تجید نظر نمود و یک سری قوانین به آنها افزود تا آنها را دقیقتر و قانونمندتر سازد زیرا راهبان در دنیا و راهبان صومعهها آمیختگی زیادی پیدا کرده بودند. پیش میآمد که در یک صومعه، راهبانی در جوار هم زندگی نمایند که قوانین زندگی روحانی متفاوت داشتند و حتی مرتب، از یک قانون به یک قانون دیگر میپیوستند. در سال 813، شورای مایانس به این قانونها نظم و ترتیب بخشید تا از این آمیختگیهای که برای پیشرفت در زندگی روحانی مضر بود، جلوگیری نماید. بدین ترتیب هر صومعه مجبور شد یک قانون زندگی دائمی برای خود انتخاب کند، خواه به سبک صومعهها، خواه به سبک راهبان کلیسایی، و موظف شد کاملاً مطابق با این قوانین، زندگی نماید. از این پس، راهبان کلیسایی یک گروه کاملاً مجزا از کشیشان صومعهای گشتند. در ابتدا، دامنه وسعتشان به کلیسای اسقفی محدود میشد اما به مرور زمان از اسقف هم مستقل شدند و این اجازه را به دست آوردند که بتوانند در صومعه یا خانههای صومعهای، به طور مستقل از حاکمیت کلیسایی منطقه، زندگی کنند.
بین این راهبان و راهبان صومعهای یک تفاوت فکری اساسی وجود داشت زیرا راهبان کلیسایی بر خلاف راهبان صومعهای، اکثراً کشیش بودند. راهبان کلیسایی که دارای زندگی قانونمند و روحانی بودند، در زمینه علوم کلیسایی تخصص مییافتند و با خدمت در روستاهای اطراف و حتی در شهر یا در کلیساهای کوچک که توانایی مالی کافی یا کار کافی برای داشتن یک کشیش را نداشتند، به زندگی ایمانداران کلیساهایشان توسعه میبخشیدند. بدین ترتیب، اکثر الهیدانان بزرگ کلیسای لاتین از میان راهبان کلیسایی به وجود آمدند در حالی که راهبان صومعهای، مفسران بزرگ کتاب مقدس و تاریخنگاران نامدار به کلیسا تحویل دادند.
بنا بر آنچه گفته شد، راهبان کلیسایی اوسما تحت سرپرستی اسقفی که خود، همه قوانین را برای ایشان در نظر گرفته و نظم و ترتیب بخشیده بود، جمع شده بودند و به نظر میرسد این مسؤلیت را نیز داشتهاند که چند کشیش به کلیساهای همجوار تحویل دهند. از سالهایی که دومینیک قدیس در آنجا گذرانید اطلاع چندانی نداریم مگر اینکه به ندرت از حد و حدود مجاز صومعه، خارج شد،[14] و با یکنواختی به زندگیاش ادامه داد، با شرکت در مراسم دعایی در کلیسای اعظم همراه با دیگران، ″ و با ریختن اشکهای زیاد برای گناهان دیگران و با علاقه زیاد در یادگیری و سرمشق گرفتن از اثر کاسیئَن Collationes Patrum.[15] همچمنین در نخستین زندگینامههای او میخوانیم که به دلیل″ پیشرفت سریع او در تقدس″ خیلی زود، در زمان ریاست دیئگو دازِوِدو، به سمت وزارت صومعه نائل گردید (در سال 1199). هنگامی که در سال 1201، اسقف مارتین از دنیا رفت، دیئگو در سمت اسقفی، جانشین او گردید و دومینیک، ریاست صومعه را بر عهده گرفت، در حالی که تنها سی و یک سال داشت.[16]
این شروع میتواند در زندگی آیندهاش که به زودی سرشار از مسافرت و ماجرا خواهد بود، بسیار آرام و حتی یکنواخت و خستهکننده جلوه دهد، لیکن زمان بسیار حساس و قاطعی برای این قدیس خواهد بود که در این مدت توانست اعماق شخصیت خود را محک زند و لطافت اخلاقی و جمال تقدسش را کاملتر نماید. ژوردن ساکسی با کلماتی بسیار لطیف،که با طرز بیان پر لطافت یک زن بی شباهت نیست، از زندگی دومینیک در این زمان یاد میکند. خود ژوردن هم بسیار مهربان و احساساتی بود و نامههای او که به دست ما رسیدهاند آنقدر دوستانه و شاد هستند که از هرگونه امکان ترجمه، خارج هستند؛ لذا، این تشابه اخلاقی باعث شد که عمیقاً تحت تأثیر جاذبه طبیعت لطیف دومینیک واقع گردد. کمی پیش از 1234، ژوردن زندگینامه آن قهرمان را به رشته تحریر درآورد؛ و این فرصت به او داده شد که بتواند شهادتهای کسانی که دومینیک قدیس را در زمان سکونتش در اوسما شناخته بودند، جمعآوری کند:" از همان ابتدا، در میان دیگر برادران راهب کلیسایی، همچون اشعه درخشان آفتاب تجلی نمود؛ او که از نظر فروتنی، خود را آخرین میدانست، از نظر تقدس، اولین بود و عطر یک زندگی حیاتبخش را به اطراف خود منتقل میکرد، همچون عطری که از جنگل کاج و سنوبر در گرمای یک روز تابستانی، به مشام میرسد. همچون درخت زیتون با شاخ و برگهای وسیعش، یا سرو قامت اندام، از فضیلتی به فضیلت دیگر رشد میکرد، شب و روز را در کلیسا میماند، در دعایی بیوقفه، به ندرت از محدوده بسته کلیسا خارج میشد تا با آسایش بیشتری با خدا خلوت کند. خدا فیض خاصی به او عطا کرده بود: فیض اشک ریختن از بهر گنهکاران وکسانی که در اضطراب یا غم و اندوه بودند؛ و تصور رنج آنان، قلبش را با چنان دردی میفشرد که اشکهایش سرازیر میشد. عادت کرده بود (و این عادت را به ندرت کنار گذاشت) که تمام شب را در دعا بماند؛ پشت درهای بسته، با عشقی پر از احترام، با خدا راز و نیاز میکرد؛ صدای ندا و گریههای عمیق، و ناله غیر قابل وصفی که از مهار کردن آن عاجز بود، از راه دور به گوش میرسید. به کرات، این فیض را از خدا درخواست مینمود که محبتی راستین به او عطا شود، تا بتواند حقیقتاً برای نجات روانها مؤثر باشد، زیرا معتقد بود که تنها زمانی عضو واقعی تن عرفانی مسیح خواهد بود که بتواند خود را تماماً از بهر نجات انسانها تقدیم کند، همچون سرورش عیسی، که خود را از بهر ایشان بر صلیب قربانی کرد″.[17]
لذا، همچون سرورش، پیش از آغاز رسالت عمومیاش، زندگیاش را در صبر و نهان شروع کرد. وقتی به زمان مرگش و وسعت کار و فعالیتی که در دوره کوناه زندگیاش انجام داد نظر میافکنیم، در تعجب میمانیم که چگونه این مدت طولانی را در خلوت و آرامش سپری کرد: قبل از سال 1203 از خلوت صومعه خارج نشد و در سال 1221 از دنیا رفت. یعنی در عرض هجده سال، انجمن نوینی تأسیس کرد، موعظه نمود، از بهر ایمان رنج کشید و سپس، در آرامش ابدی خود به خواب رفت. و این میتواند چیزی از عمق، پری و شدت انرژی آخرین سالهای زندگیاش به ما بیاموزد. در سن سی و سه سالگی، از خفای صومعه عازم لانگدوک شد؛ به مدت سیزده سال در آنجا به موعظه پرداخت، در این مدت، آنچنان مشغول بشارت انجیل، مقابله و گفتگو با منحرفان ایمانی و مشکلات جنگهای صلیبی بود که مسلماً فرصت آن را نداشت که برای حل مسائلی که بعدهها با آنها مواجه شد، وقت صرف کند. انجمنش را در سال 1216 تأسیس نمود، به مدت پنج سال آن را رهبری کرد و آنگاه، روانش برای داوری نزد خدا بازخوانده شد.
این سرمشقی است برای روانهای مسیحی، تا بیاموزند که ثمر و استحکام فعالیتهایشان بیشتر بر پایه و اساس بنیادی آن تکیه دارد تا بر سالهای پر فعالیت. انسان باید صبورانه، با آرامش، تنها ابزار واقعی را که میتواند همه کارهایش را ثمر بخشد، شکل دهد و بتراشد. تنها چیز و تنها کسی که باید روی آن حساب کند، خود اوست: قبل از هر چیز باید خودش را بسازد: یک واعظ، یک سازماندهنده، یک مدیر، این سمتها را به تناسب عمق زندگی درونی خود، با موفقیت انجام خواهند داد. اگر بر خود تسلط یافته باشد، امید میرود که روزی بتواند بر دیگران تأثیر بگذارد؛ اگر به زندگی درونیاش نظم بخشیده باشد، میتواند آرزو داشته باشد که بتواند با درستی و دقت به اعمال و فعالیتهای دیگران نیز نظم ببخشد؛ اگر راهی که به خدا میرساند را پیدا کرده باشد، تنها در این صورت میتواند با دوراندیشی، دیگران را در این راه هدایت کند زیرا تنها در این صورت میتواند هدفی که این راه به آن منتهی میشود، ببیند. تنها انسانی که شخصیت و اخلاق خود را با دقت بنا نموده است میتواند آرزو داشته باشد که شاید روزی بتواند دنیایی که ″مطابق با آرزوی قلبش است″ بنا کند.
بازگشت به بالای صفحه
فصل دوم
انحراف ایمانی بزرگ
در این زندگی آرام و بسته صومعه، ندایی به گوش رسید که بسیار ناموزون مینمود: دومینیک قدیس را برای انجام یک رسالت دیپلوماتیک فرا خواندند. و او در سال 1203، به همراه اسقف دیئگو، بهر خواستگاری دختر ″نجیبزادهای در ایالت مارش″ برای فردینان، پسر آلفونس نهم کاستیلی، به راه افتاد. معاصران دومینیک قدیس توضیح بیشتری در این مورد نمیدهند، از این شاهزاده چیزی نمیدانیم، از نتیجه این رسالت و چگونگی انجام آن هم اطلاعی نداریم. لیکن، فرضیههای زیادی در مورد هدف نهایی این سفر ارائه داده شد. به نظر میرسد این ایالت در یکی از کشورهای شمالی واقع بوده باشد، دانمارک یا سوئد، این هم به رغم فرضیه هیجانانگیزی که برای منطقهای مارش نام در فرانسه پیشنهاد شد که در آن زمان، تحت سلطه اوگ دو لوزینیان بود و تأثیر و قدرت او، در صورت انجام این پیوند، میتوانست کمک بس بزرگی برای پادشاه کاستیل به حساب آید. فرضیه دیگری در مورد منطقه مارش در ایتالیا پیشنهاد شد زیرا در سفر بازگشت، اسقف و دومینیک از رم دیدن کردند. لیکن، جایگاه جغرافیایی واقعی این منطقه از اهمیت چندانی برخوردار نیست، اهمیت واقعی این رسالت در خود موضوع آن گنجانده نشده است بلکه به وقایعی بازمیگردد که در طی راه اتفاق افتاد زیرا باعث شد اسقف و سرپرست صومعه از منطقه تولوز که در آن زمان، انحراف ایمانی قدرتمندی در آنجا حاکم بود، عبور کنند. همان شب ورودشان به شهر تولوز، در اولین خانهای که در آن سکونت گزیدند، با این الحاد مواجه شدند زیرا مهماندارشان از ایمان راستین فاصله گرفته بود. بیدرنگ، صحبت روحانی شدیدی بین دومینیک و مهماندار آغاز شد. این بحث با دلیل و برهان، تمام شب به طول انجامید و تنها با فرا رسیدن سپیدهدم و وارد شدن نخستین اشعههای آفتاب از پنجره است که مهماندار به زانو افتاد و به آموزشهای کلیسا بازگشت. خوشبختانه، آشنایی دومینیک به لهجه کاتالان، او را بسیار کمک کرد و به او اجازه داد بتواند با کسانی که با آنان آشنا میشد، عمیقاً صحبت کند.
این نخستین موفقیت دومینیک، او را بر آن داشت که با قاطعیت بیشتر به این رسالت ادامه دهد و احتمال زیاد میرود که در همین زمان به رسالت آیندهاش فرا خوانده شده باشد. لیکن در آن لحظه میبایست به راه خود به سمت شمال ادامه دهد، رسالتش را به انجام رساند، به کاخ سلطنتی کاستیل بازگردد و آنگاه با هیئت پرتجملی که میبایست تحت سرپرستی اسقف دیئگو، همسر جوان را به اسپانیا بدرقه کند، مجدداً به راه افتد. اتفاق دیگری فکر دومینیک را به سوی اوضاع دردناک جنوب متمرکز ساخت. شاهدخت جوان پیش از رسیدن هیئت متشکل از شوالیهها و کشیشان به کاخ سلطنتی پدرش، از دنیا رفت. هیئت بدرقه متفرق شد و اسقف از فرصت استفاده کرد تا به همراه سرپرست کلیسای اعظمش روانه رم گردد. گویا در آنجا، دون دیئگو پاپ را از وضعیت فرانسه با خبر نمود و از او درخواست کرد از سمت اسقف اسپانیا برکنار گردد: اظهار داشت که شایستگی این سمت را ندارد و اعتراف کرد که تحت تأثیر شگفتانگیز نواحی شرق قرار گرفته است و میخواهد به بشارت انجیل به ترترها بپردازد. به نظر آمد که نه مورهای اسپانیا و نه منحرفان در ایمان تولوز هیچکدام، به رغم نزدیکی بیشترشان محبت او را به خود جلب نکردند، ولی پاپ با قاطعیت به او جواب داد که مسؤلیتی که بر دوش اوست تا پایان زندگیاش کفایت میکند. اینُسنت سوم که در آن زمان، کلیسا را با حکمت شگفتانگیزی هدایت میکرد، این اجازه را به او نداد که منطقه اسقفیاش را ترک کند اما از او درخواست کرد تا خود را برای بار سنگینتری آماده سازد، یک مسؤلیت کاملتر، و با عجله خود را به کلیسا و وظایف اسقفی خود برساند. این پاپ از روحانیترین و روشنفکرترین کسانی است که بر کرسی پطرس، جانشین او شدند و در عین حال، از تجربه عملی زیادی برخوردار بود. آرزوی او این بود که مشرق و مغرب را تحت سلطه مطلق پاپ درآورد (و در عین حال، با سلطه ملوکالطوایفی نسبت به پادشاهان و امتها مخالف بود) و در رسیدن به این ایدهآل از هیچ راه و روش مثبت دریغ نمیکرد. پادشاه فرانسه را سرزنش میکرد، انگلیسیها را از یوغ سلطنتی ژان آزاد کرد، تعالیم عرفانی فرانچسکو را تأیید نمود و دعوت به جنگ صلیبی بودوئَن را بجا اعلام کرد. اشتیاقها را به کار میگرفت، انرژیهایی که میتوانستند در راه تحقق بخشیدن به ایدهآلش به کار آیند را تشویق مینمود و از کوچکترین جزئیاتی که میتوانستند در این پیروزی نقش داشته باشند چشمپوشی نکرد. اشتیاقی که نسبت به جنگهای صلیبی در آن سوی دریا در قلب خود احساس میکرد هیچگاه موجب فراموشی اهمیت جنگهای صلیبی در داخل کشور نشد و عشق او به رسالتهای دوردست هرگز موجب کوتاهی او نسبت به ایمانداران کاتولیک قاره اروپا نگشت.
دیئگو، که در برنامهریزیهای بشارتی خود به شرق با پاسخ منفی مواجه شده بود، به همراه هیئت کوچکی که او را همراهی میکرد به اسپانیا بازگشت و در طی راه، در صومعه سیتو، واقع بر ساحل بورگینیون رود سُن، توقف نمود. در آنجا، دگر بار با انحراف ایمانی جنوب فرانسه مواجه شدند. پاپ از ابای صومعه سیتو خواسته بود واعظانی را جهت بشارت از بهر بازگشت مردم به ایمان کلیسا، آماده سازد.
در سال 1205، پس از شرکت در مراسم عید فصح، دیئگو[18] که عمیقاً تحت تأثیر زندگی روحانی این صومعه قرار گرفته بود، لباس روحانی سیسترسیئَنها را بر تن کرد لیکن بلافاصله با انبوهی از واعظان راهی اسپانیا شد تا به یاری تعالیم آنان، در کار بشارت از ایشان کمک بگیرد. وقتی به شهر مُنپلیه رسیدند، ابای سیتو و دو راهب در آنجا ملاقات کردند: پیئِر دو کاستلنو و رائول دو فرونفرواد که رسالتهای بشارتی در منطقه لانگدوک به سرپرستی ایشان واگذار شده بود. راهبان همه جا ناامید و مأیوس شده بودند. انحراف ایمانی ریشههای محکمی داشت، با نظم و ترتیب فوقالادهای فعالیت میکرد و با برهانهای محسوس و قانعکنندهای بر همه قشرهای آن منطقه تسلط یافته بود.
این انحراف ایمانی[19] بر مبنای این فرضیه بنا شده بود که در هر موجود زنده، دو بخش متمایز وجود دارد: یکی روح، دیگری ماده؛ ماده ذاتاً شریر است در حالی که روح، نیکو است. این باور، هم ساده است و هم ریشهدار، لذا افکار سست و تنبل را به راحتی به سمت خود میکشاند و بعید نیست این اشتباه از خیلی از اشتباهات دیگر، زیان بیشتری به دنیا وارد کرده باشد. البته این مکتب، بسیار پیش پا افتاده است و اثبات آن غیر ممکن؛ بسیاری تنها به این خاطر به آن میگروند که مشکلات زیادی را کنار میگذارد و به این اجازه را به ایشان میدهد که خیلی فکر نکنند. به همین خاطر هم طی دو قرن گذشته، نسلهایی را به سوی تفکری سست و تنبل جذب نمود و از این راه، آمیختهای از فلسفه و الهیات به نام ″علوم مسیحی″ بنا نهاد. خوشبختانه در دوره زمانه ما نتوانست با منطق کاملی رشد کند آن هم به دلیل آنکه کسانی به سوی آن گرویدند که استعدادی سست و تنبل داشتهاند و توانایی درک فرضیههای آن را نداشتند، در ضمن، با آنکه مسیحیت را خوار میشمرند، پایه و اساس تعالیم مسیحی هنوز هم به آن اندازه در ایشان ریشه دارد که مانع از آن شود که تا آخرین حد ممکن این فرضیهها و اثرات خطرناکشان پیش بروند. دیدگاه مسیحیت، دیدگاه کاملی است از آفرینش، که هم سالمتر است و هم درستتر؛ دیدگاه آن بر اساس جسمگرفتن پسر خدا، و پیوند ماده و روح، ذات الهی و ذات انسانی بنا شده، زیرا″ کلمه جسم گرفت″. دنیای کنونی، طرز فکر نسبتاً صحیح، حس تعادل و حفظ نوعی احترام نسبت به مخلوقات مادی را مدیون طفکر مسیحی است، که این اعتقاد را تا به امروز منتقل کرد که مخلوقات، هرچند به طور پوشیده، آئینهای هستند از حقیقت خدا.
در قرون وسطی، انسانها دید علمی وسیعتری داشتند، و با علاقه بیشتری به یادگیری ریاضیات و فلسفه میپرداختند، به اندازه ما، قانونمند و رسمی نبودند، بلکه شهامت و ابتکار بیشتری به خرج میدادند. دیدیم که پایه و اساس تعلیم و تربیت آن زمان تقریباً تماماً بر مبنای علوم دقیق بنا شده بود. و این عشق به علوم دقیق در راستکرداری منحرفان در ایمان و راه مطلقی که آن را در پیش گرفته بودند، باقی مانده بود. کاتولیکها نیز با منطقی یکسان در اعتقاداتشان راسخ میماندند: ایمانشان به دعا موجب میشد که زندگی تعمقی را بالاترین درجه زندگی روحانی بدانند؛ ایمانشان به قدرت مطلق خدا موجب میشد که معجزهها را راحت بپذیرند؛ ایمانشان به جسم گرفتن خدا موجب میشد که ایمان به حضور حقیقی او در نمای نان ساده، چندان برای ایشان مشکل ننماید. منحرفان در ایمان جنوب فرانسه نیز بر اعتقاداتشان راسخ بودند و شهادت آن را داشتند که مطابق آنها زندگی کنند؛ اعتقاد ایشان چیزی بود که قرن ما آن را از یاد برده است: نوعی عرفان درونی و نظمبخشیده شده، و لذا به زندگی صومعهای سخت و خارج از حد و حدود درست، فرا میخواندند.
اگر بنا بر این اعتقاد الحادی، ماده، شریر است، پس جمله مخلوقات زنده ناپاک هستند و زندگی جسمی، بزرگترین و تنها بدبختی واقعی است. ماده ذاتاً شریر شناخته شده بود و لذا بقا بخشیدن به زندگی مادی از به وجود آوردن آن هم بدتر بود. تنها عمل واقعاً نیکو، رهایی از زندگی بود. یکی از انبیاء این انحراف ایمانی بیان میداشت:″ دسترسی به نجات از راه ازدواج، امری است غیر ممکن″.[20] و دیگری:″ اندیشه زاد و ولد ذاتاً برای دنیا یک نفرین است″. و باز دیگری:″ ازدیاد روانها، معادل ازدیاد تعداد ملعونشدگان است.″ انجیل آنان در این خلاصه میشد که تقدس و مفهوم راز ازدواج را زیر سؤال ببرند و همه را به تجرد فرا خوانند، نه از بهر ریاضت شخصی، بلکه تنها به دلیل تنفری که نسبت به ازدیاد نسل و هستی در خود احساس میکردند.
خودکشی زیباترین و مقدسترین نوع مرگ جلوه مینمود و عرفان بودایی با دعوتش به فرار از زندگی محسوس، تنها نوع دعای مقدس و حقیقی به نظر میآمد. لذا ریاضت و سختگیریهای ارادی این عارفان درونی قرون وسطی حقیقی بود زیرا در نظر آنان، هواهای نفسانی، بدترین گناه مینمود، و لذا هر آنچه موجب ریاضت جسم و مهار کردن هوسهای آن میشد، به شناخت طاهرتری از خدا رهنمون میساخت. به همین دلیل نیز از گوشت کاملاً پرهیز میکردند، جسم را به سختی تازیانه میزدند: یک جسم استخوانی و مرتاض، این بود راز مقدس و اعلای این انحراف ایمانی منطقی، و نماد خارجی و قابل لمس یک فیض درونی و نامرئی. بنا بر این باور، روان نیز باید ریاضت میکشید و بدین منظور، در یک انزوای روحانی مطلق، دور از حیات و خارج از وجود خود، فرو میرفت.
جای تعجب نیست اگر این تفکر، مردم عادی را به طرف خود جذب ننمود، زیرا به راحتی نمیتوان از مردم توقع داشت که تا این حد از زندگی وارسته باشند که لذتهای یک زندگی زناشویی و خانوادگی را زیر پا بگذارند. تنها کاملان (آن دسته افراد برگزیده و نادر) بودند که در پی بکارت و تجرد و اعمال ریاضتی روحانی گام بر میداشتند. آنان نذر میکردند هرگز نه گوشت بخورند، نه تخم مرغ، نه پنیر و حتی، در غیاب همدستههایشان، هیچ چیز نخورند؛ نذر میکردند ازدواج نکنند، و اگر در قدیم، ازدواج کرده بودند، از همسر خود جدا میشدند و از این پس در تجرد زندگی میکردند. مابقی گله، حتی بزرگان و اشرفزادگانی که، به هر دلیل شخصی، طرفدار این مکتب خطرناک شده بودند، به این ریاضتها مجبور نبودند، تنها چیزی که از آنان خواسته میشد، انکار ایمان کاتولیک و رازهای کلیسایی بود. بنابراین میبایست تعمید، اعتراف، قربانیمقدس و ازدواج را دور میانداختند. و مردم این را میپذیرفتند. حتی سستترین استعداد هم توانایی آن را داشت که این را بفهمد: اگر هرچه با ماده و جسم در رابطه باشت، شریر است، پس رابطه جنسی خارج از ازدواج از خود ازدواج بدتر نیست؛ اموال کلیسا از هر مالکیت مالی دیگر جایزتر نیست، و لذا میبایست در درجه اول با خود کلیسا به مقابله پرداخت. بعد، در وقت لازم، به مالکیت افراد عادی نیز ترتیب داده خواهد شد، آنچه ضروری مینمود، ″روشن کردن″ افکار کشیشان بود. ملحدان با حیلهای وقیح و شیطانی، با تک تک قشرهای جامعه رابطه برقرار میکردند تا آنان را به طرف خود بکشانند. برای جذب ثروتمندان، امالی را که از کلیسا میگرفتند به ایشان تقدیم میکردند زیرا از کسی پوشیده نیست که افراد ثروتمند، بیش از دیگران طمع مال و ثروت دارند. کاملان برای جذب کارگران، کارگاههایی برای جوانان باز میکردند که بتوانند در آنجا شغلی بیاموزند. تمام اینها، زیر لحاف نیکی، تهاجم بسیار دقیقی نسبت به کاتولیسیسم بود و نقشههای آن توسط استعدادهای فوقالاده زیرکی ترتیب داده شده بود که کاملاً میدانستند با چه کسانی طرفاند و چگونه میتوانند آنان را جذب کنند.
نیازی نیست که بگوییم سردستههایشان از میان کشیشان و نجیبزادگان بودند. ریموند رابارشتاین، اسقف تولوز، به همین خاطر توسط پاپ اینُسنت سوم، از سمتش معزول گشته بود زیرا با گروههای الحادی که پشتیبانان قدرتمندی در شخص کنت تولوز، کنت فوآ و بزیه یافته بودند، نزدیکی و محبت زیادی داشت. انحراف ایمانی به کمک چنین پشتیبانان قدرتمندی شکل گرفته بود. این انحراف از سلسله اقتدار کاملی برخوردار بود: برای خود پاپی داشت به نام نِگینتا (یا نیسِتا) که در سال 1167 شورایی در تولوز برپا نمود؛ اسقفانی چون ایزارن دو کاستره در کارکاسون؛ و زیر نظر آنان، شماسانی چون ریموند برنارد در مونرئال، و در پایان، گروه کاملان، ایماندارانی که با قاطعیت تمام، به اعتقادات تعلیمدیدهشان پایبند بودند. این افراد در جوار ایماندارانی که احترام عمیقی برای ایشان قائل بودند و حتی آنان را ″پرستش میکردند″، زندگی میکردند، بدون آنکه برای ″حکم طرد از کلیسا″ که از طرف پاپ علیه چنینخانوادههایی صادر شده بود، کوچکترین اهمیتی قائل شوند بلکه برعکس، رسم و رسومات کلیسا را مسخره میکردند.
برنارد قدیس، سالها پیش از این، تشخیص داده بود که این انحراف ایمانی آنقدر ریشههای محکمی دارد که امکان از میان برداشتن آن را غیر ممکن میدانست:″ تقریباً همه نجیبزادگان شهر علیه من بودند″ و نفرین خدا را بر شهرهایی که نخواسته بودند به حرفهایش گوش دهند، پیشگویی کرده بود.[21] سیسترسیئنها در این نبرد ایمانی موفقتر از او نشده نبودند؛ در شورایی که در مُنپلیه تشکیل شد، دیئگو و دومینیک با ناله راهبانی مواجه شدند که کاری از ایشان بر نمیآمد. آنان با مخالفانی زیرک و تحصیلکرده روبه رو بودند، کسانی که ثروت و شکوه اجتماعی در دست ایشان بود، با تشکیلاتی مواجه بودند که کاملاً در آن منطقه جا افتاده بود.و بدتر از همه اینکه تجمل زیادی که متأسفانه، در آن میزیستند، هرگونه اقتدار کلام را از آنان ساقط میکرد: کشیشان و راهبان کاتولیک در بهترین مهمانخانهها پیاده میشدند و تمام تجملات کلیساییشان را که قانون کلیسا به دلیل سمت رسمیشان به آنان عطا میکرد، به نمایش میگذاشتند. درست است که هیچ رسوایی و بدنامی دیگری در زندگیشان یافت نمیشد ولی این رسوایی مرگبار یک زندگی عادی. آنان همچون بقیه مردم میزیستند، ولی شکایت بزرگتری هم علیه ایشان وجود نداشت و از زبان کاملان، که حقیقتاً مرتاض بودند، هیچ محکومیتی از این بزگتر نمینمود. سردسته منحرفان از چنان زندگی بیآلایشی برخودار بود که هیچکدام از ایمانداران به پای او نمیرسید، آنان راهنمایان واقعی بودند در حالی که آلمریک، ابای صومعه، پیئر و رائول زندگی روحانی خیلی عادی داشتند، و در آسایش یک زندگی پرتجمل میزیستندکه هیچ وجه تشابهی با زندگی پر ریاضت آلبیژیها نداشت. دلایل شکست راهبان و کشیشان کاتولیک برای مقابله با این انحراف ایمانی، و راه و روشی که الزاماً میبایست برای رسیدن به موفقیت در پیش گرفت، به وضوح برای کسانی که از بیرون، شاهد این مناظر بودند، به چشم آمد و اسقف دیئگو به محض آنکه سرپرستی بشارت را بر عهده گرفت، این مسائل را با مهارت تمام عنوان کرد. ژوردن ساکسی، که در این زمینه احتمالاً به سخنان خود دومینیک اشاره میکند، بخشهای اساسی برنامهریزی اسقف را به طور واضحی بازگو میکند.[22] اسقف نشان داد که کل این انحراف ایمانی سعی بر آن دارد که در زمینه ارزشهای روحانی، یکجانبه و به طور افراطی، قضاوت کند؛ لذا راهبان کاتولیک نمیتوانستند انتظار داشته باشند که با داشتن چنین زندگی پر تجملی نظر مساعدی از جانب مردم کسب کنند. چگونه ممکن بود مذهبی که اینگونه ثروت و قدرت سیاسی خود را به نمایش میگذاشت، کسانی را به حقیقی و الهی بودنش متقاعد کند، در حالی که اشتباه آنان دقیقاً در نگاه تحقیرآمیز کاملی خلاصه میشد که نسبت به همه مسائل جانبی داشتند؟ دیئگو تنها به کلام بسنده نکرد بلکه بیدرنگ هیئت همراهی پرتجملش را به اسپانیا بازگرداند و تنها چند کشیش را نزد خود نگاه داشت تا او را در این رسالت یاری کنند. از این پس، به توصیه اسقف، اباها و راهبان با ریاضتی مشابه به منحرفان ایمان به رسالت خود پرداختند. دومینیک نیز تحت تأثیر این تغییرات قرار گرفت : ″از این پس او را دیگر معاون خطاب نکردند بلکه تنها برادر دومینیک. ″[23]
برادر دومینیک با اشتیاق زیادی در این نبرد نوین وارد شد، سلاحش، روشهای جدید بود و توصیههای اسقف را بیش از حد هم به کار میبست. در روزه، از منحرفان ایمان تولوز هم سبقت گرفت و طی فصل چله و روزه بعدی، تنها آب و نان خورد. طی سفرهایش در مناطق روستایی، زمانی که از خانهای به خانه دیگری میرفت، هیچکدام از ریاضتهایش را پنهان نمیکرد. او تصمیم گرفته بود با سلاحهای دشمن وارد میدان شود و به قدری موفق شد که خود منحرفان در ایمان هم به توانایی جسمیاش حسرت میخوردند.
لازم به تذکر است که در اینجا، تنها ادعای ریاضت در کار نبود؛ زنان زاهد تولوز تلاش کردند مقداری از این سختیها بکاهند و حداقل آسایش لازم برای این زندگی فعالش را برای او فراهم کنند لیکن، در دادگاه تشخیص و اعلام تقدس او، همه شهادت دادند که چقدر ریاضتهایش سریعاً در طول این سالها، مثمرثمر واقع شده بود. ژان دوناوار[24]، یکی از دوستان نزدیکش میگوید: ″ از دیگران میخواست او را تازیانه بزنند″ و با این کار، همه از تازیانه خوردنش مطلع میشدند لیکن حقیقتاً تازیانه میخورد. دومینیک و همراهانش پا برهنه و در فقر ارادی به فعالیتهایشات ادامه میدادند. و با این کار، تابلوی جدیدی از فضایل در دید مردم به نمایش میگذاشت. لیکن، دومینیک حتی در خانه دوستانش هم تا حدودی به این ریاضتهای خارجی ادامه میداد. اگر برای او گوشت می آوردند، آن را قبول میکرد لیکن دوست نداشت آن را در بشقابش در معرض دید بگذارد و آن را زیر عدس و لوبیا قایم میکرد.[25] زمانی که میبایست جایی مهمان شود، قبل از رفتن مقدار زیادی آب مینوشید تا شراب کمتری بخورد. گییلما،[26] همسز الیاس مارتین، یکی از آن زنان جوان بود که در خانهاش همیشه به روی او باز بود. بارها او را برای شام دعوت کرده بود اما هیچ وقت موفق نشده بود بیش از یک ربع ماهی دودی یا حداکثر دو تخم مرغ به او بدهد؛ لیوانش را هم تا یک سوم شراب میریخت و مابقی را با آب پر میکرد. یک روز، درحالی که مریض بود، او را متقاعد کرد تا مدتی دراز بکشد لیکن به محض آنکه از اتاق خارج شد، از تخت پایین آمد و روی زمین دراز کشید. چه مرد سمجی! گییلما به خوبی متوجه بود لازم است کسی مراقب او باشد اما دومینیک به قدری سختگیر بود که کمتر امکان آن را میداد که دیگران به او رسیدگی کنند. یکی دیگر از زنان دوستانش که بعدها با نام خواهر بِسِدای صلیب مقدس وارد صومعه شد[27] در دادگاه تشخیص و اعلام تقدس او در سال 1233 با سخنانی مشابه شهادت داد. به گفته او شاید بیش از دویست مرتبه با او شام خورده بود اما هیچ وقت نتوانست بیش از دو تخم مرغ به او بدهد. یکی دو بار ظرفی پر از تخم مرغ آماده کرد، گرم و لذیذ، زیرا به قدری ضعیف و لاغر شده بود که احساس میکرد واقعاً باید به او رسیدگی شود! اما بیش از مقداری که برای خود معیین کرده بود نخورد. به نظر میآمد علاقه بیشتری به سیب و تربچه داشته باشد... و هیچوقت به سمت یک غذای لذیذ نرفت. بارها دیده بود که بر زمین خوابیده است و با پالتویی او را پوشیده بود تا حداقل سرما نخورد و به این نتیجه رسیده بود که احتمالاً همیشه روی زمین میخوابید. تا جایی که دومینیک به او اجازه داده بود، از وی مراقبت کرده بود چون زمانی که در خانهاش را میزد نیمه جان بود، و بنابراین آنچه با خواهش از او درخواست میکرد، میپذیرفت. یک راهب سیسترسیئن که او را بسیار خوب شناخته بود شهادت دیگری میدهد:″ به قدری کم غذا میخورد که مگر در مواقع بسیار نادر، آن هم به خاطر برادران یا کسانی که با او همسفره بودند، به غیر از نان و سوپ چیزی نمیخورد... سراغ ندارم اگر کلیسایی در اطراف وجود داشت، در جایی غیر از کلیسا خوابیده باشد و اگر کلیسایی در نزدیکی او وجود نداشت، یا بر زمین میخوابید یا روی تخته تخت خوابی که آن را برای او آماده کرده بودند و او پیش از خواب، تشک و پتوها را از روی تخت بر میداشت.″[28] شاهد دیگری میگوید:″ گاه از فرط خستگی، کنار جاده دراز میکشید و میخوابید″.[29]
در کنار این ریاضتهای خارجی که در این نبرد روحانی به عنوان سلاح از آنها استفاده میکرد، جای تردید نیست که مردانگی طبیعیاش در این نوع زندگی نیز خود را کاملاً آشکار مینمود. از همان سالهای کودکی عادت کرده بود از تختش خارج شود تا بر زمین بخوابد (و دانته در کُمدی الهی به آن اشاره میکند) و تا پایان زندگیاش به همین روال ادامه داد. زمانی که به زندگی روحانی پا گذاشت، برای خود اتاق نخواست و در اتاق برادر دیگری از دنیا رفت، لباس دومی نداشت، و لباس برادی دیگری بر تن او کردند. لیکن، طی نبرد خود علیه آلبیژیها، لازم بود دومینیک بیش از ریاضتهایش به اسقف تقدیم کند، و هر دوی آنان رسالت بشارتی خود را زیر نظر کشیشان سیسترسیئن آغاز نمودند. نخستین تجربه آنان در سال 1206 در سِرویان اتفاق افتاد. حاکم آن منطقه از دو تن از کاملان، بودوئن و تیئری، پشتیبانی میکرد و کاخ خود را به یک مرکز آموزشی کاملان در آن منطقه تبدیل کرده بود. اسپانیاییها آنان را به یک نبرد کلامی دعوت کردند و چون اهالی شهر نیز حضور داشتند، قرار بر آن شد که این گفتگو به زبان مشترک بین منطقه کاتالانی و منطقه تولوز انجام گیرد. دو واعظ خود را پیاده به شهر رساندند و بلافاصله، فقر آنان مردم را تحت تأثیر شدید قرار داد و با اشتیاق زیادی خواستار این نبرد الهیاتی شدند. شوالیهها، بانوان، روستائیان، همه با دقت زیاد این شکل دفاعی جدید کاتولیک را دنبال میکردند. نبرد کلامی هشت روز به طول انجامید و به رغم آنکه نتوانست نتیجه قطعی در زمینه اختلافی که مابین طرفین وجود داشت ارائه دهد، حاضرین تحت تأثیر زیادی قرار گرفتند زیرا در پایان، همه آنان اسقف و دومینیک را تا شهر حصارکشیده شده بعدی منحرفان ایمان، یعنی بزیئه، همراهی کردند. به نظر میرسد که واعظان موفقیت کمتری در آنجا حاصل کردند و شاید هم حاکمیت شهر، با چنان قدرت و مخالفتی عکسالعمل نشان داد که جلوی هرگونه اظهار محبت و خوشآمدگویی از طرف اهالی شهر را گرفت. پانزده روز بعد، هر دوی ایشان روانه کارکاسون شدند. هشت روز در آنجا بحث کردند و نتیجه چندانی عایدشان نشد. این نبرد، نبرد حساسی بود و جای تعجب نیست اگر دو واعظ تازهکار از همان ابتدا نتیجه چندانی به دست نیاوردند. اکنون که شهر کارکاسون، با دیوارهای حفاظتی عظیمش به شکل ابتدایی خود بازگشته است، میتوان به راحتی حدس زد که در زمان قرون وسطی، چگونه در دست حاکمیت ارتشی آن منطقه بود. حاکم آنجا، مثل حاکم بزیئه، طرفدار این انحراف ایمانی بود و حتی اگر اهالی شهر خواستار آن شده بودند، آزادی آن را نداشتند که بتوانند کاتولیسیسم را انتخاب کنند. از طرفی جای تعجب است که چگونه در آن زمان، حتی مردم ساده هم در این نبردهای الهیاتی شرکت میکردند، آنان بودند که با تشویقهای شفاهیشان، قاضی و رئیس دادگاه را تعیین میکردند و با تذکرات و تشویقهایشان، نظر خود را ابراز میکردند، لیکن نقش داوری، با داوران و قاضیان بود و باید اعتراف کرد که در اکثر مواقع، با بیطرفی کامل قضاوت میکردند. احتمال میرود که در برخی از مواقع نیز مردم با بلند کردن دستشان، رأی میدادند.
پس از کارکاسون، نوبت شهرهای وِرفویی و فانژو رسید (که در مدت زمان کمی به قرارگاه مرکزی برادر دومینیک مبدل شد)؛ و آنجا نیز نتیجه بسیار ناچیزی حاصل گشت.
در سال 1207، در پامیئه، کنت فوآ یک نبرد کلامی عمومی تشکیل داد و دو رسول را فراخواند و ایشان را تحریک نمود تا در مقابل واعظان خودش، از ایمان کاتولیک دفاع کنند. اسقف جدید تولوز، فولک، همانطور که خواهیم گفت، از دوستان دومینیک بود و به همراه اسقف ناوار دو کُنسِرانس، در این نبرد کلامی حضور داشت. بزرگترین کمک از جانب فولک رسید: در زمان جوانی، از تروبادورها بود و در سال 1199، به همراه دو پسرش، به جمع سیسترسیئنها پیوسته بود و همسرش نیز وارد صومعه شده بود. منحرفان ایمانی جنوب فرانسه علاقه شدیدی به او داشتند، رگ شاعری و سمت روحانی او باعث میشد همه جا با اشتیاق از او استقبال نمایند و شخصیت او به گونهای بود که مردم نمیتوانستند مجذوب آن نشوند. به همین دلیل نیز کنفرانس پامیئه با موفقیت زیادی همراه شد و افراد زیادی به ایمان کاتولیک بازگشتند از جمله دوران ِ اوئسکا که بعدها انجمن نوینی به نام انجمن فقرای کاتولیک تأسیس نمود،[30] و آرنولد دِکُمپرانیا که قاضی این محاکمه بود. نبردهای الهیاتی متعددی در مُنرئال و فانژو تشکیل شد و طی یکی از آنها بود که معجزه آتش رخ داد:
طی این بحثهای عمومی عادت بر آن بود که خلاصهای از برهانهایی که برای دفای از سؤالهای اساسی پیشنهاد خواهند شد، از طرفین خواسته شود و همواره نکاتی را که میبایست طی این گفتگوی الهیاتی در مورد آنها بحث شود، ارائه داده میشد. در این جلسه خاص، نوشته دومینیک در مورد دیدگاه ایمان کاتولیک مورد بررسی قرار گرفت و در مورد زمینههای متفاوتی که میبایست در آن روز مورد قضاوت واقع شوند، بحث به درازا کشید اما سه قاضی نتوانستند به توافق برسند و چون چارهای پیدا نمیکردند، خواستار آزمایش آتش شدند که در آن زمان، هنوز هم در داوری و محاکمه قاتلان، و گاه برای یقین حاصل کردن نسبت به حقیقی بودن باقیماندههای یک قدیس، به کار میآمد. نوشته دومینیک سه بار در آتش انداخته شد و هر سه بار، دست نخورده از آتش بیرون آمد در حالی که جلد خارجی آن سوخته بود و سیاهی زغالهای داغ آتش روی آن را پوشانده بود.
لیکن معجزهها، هرچند متعدد و شگفتانگیز هم باشند، تماشاگر را به ندرت متقاعد میکنند، زیرا مطمئن است با آن که آن را نمیبیند، نوعی حیله در کار است. لذا این معجزه دومینیک قدیس نیز چندان تأثیری بر جماعت نگذاشت. به همین خاطر، پس از یک سال تلاش و شکست مدام برای متقاعد ساختن افراد، دیئگو از فرط خستگی به دامنه اسقفی خود بازگشت اما هنوز هم آرزو داشت روزی بتواند به این رسالت خود ادامه دهد. لیکن، همین که به اوسما رسید، از دنیا رفت و از این پس، دومینیک سرپرستی آن گروه کوچک را بر عهده گرفت.
در آن زمان، در روز پانزدهم ژانویه 1208، پیئر دوکاستلنو به قتل رسید و این ماجرا آغاز جنگی شد که وحشت و کشت و کشتارها را به اختلاط موجود بین کاتولیکها و منحرفان در ایمان افزود. این جنگ، با وحشیگری و خونریزی غیر قابل وصفی همراه شد، تنفرهای سیاسی، جنگ مذهبی را طولانیتر و پیچیدهتر میگرداند و تفاوتهای عقیدتی مابین جنوب و شمال کشور در این اختلاط، بهانهای یافتند تا به وحشیگریهای خود شدت بخشند، و از هر دو طرف، شاهد پستترین خیانتها و وحشیترین اعمال شدیم. ریموند تولوز قهرمان جنوب محسوب میشد، مردی بود مذهبی لیکن عاری از هر گونه وجدان درونی؛ سرشار از اعمال روحانی ولی بدون شرف، بدون راستگویی و اخلاق. شاید در حق او بتوان گفت که در وضعیتی قرار داشت که برای حفظ اموال و داراییاش، ناچار به دفاع شد. حریف او، سیمون دومونفور، مسنتر بود و بدون تردید نمونه بارزتری از شوالیههای مسیحی بود اما مشکل آن بود که از هرگونه رفت و آمد دوستانه با کسانی که با او هم عقیده نبودند، عاجز بود. بعدها، با نفرتی که پادشاه فرانسه نسبت به شاهزادگان خارجی که وارد این نبرد شده بودند احساس کرد، مشکل چند برابر شد. حقیقت آن است که مدتها بود منطقه جنوب فرانسه جزوی از دامنه سلطنتی کاپسیئنها محسوب نمیشد اما فیلیپ اُگوست که تصمیم گرفته بود حاکمیت خود بر این سرزمینها را دوباره به دست آورد، از اینکه دیگری بر او تقدم یابد و مالک این زمینهای ثروتمند گردد، وحشت داشت. به این دلایل، حاکمان فرانسه و اسپانیا با حاکمیت تولوز مخالفت نمیکردند و دخالت پاپ در سیاست جنوب فرانسه را چندان خوشایند نمیدیدند. بالاخره صلح برقرار شد، نه به زور جنگ بلکه با قراردادهای صلحآمیزی که بین طرفین بسته شد. قرارداد پاریس در سال 1229، در زمان پادشاهی لویی قدیس، حاکمیت کنت تولوز را محفوظ نگاه میداشت و طبق این قرارداد، تنها دختر پادشاه و لذا تنها وارث او، میتوانست با پسر پادشاه آلفونس ادواج کند. لذا با مرگ شوهرش، سرزمین به سلطنت فرانسه برمیگشت.
در این میان، دومونفور، به همراه دومینیک، به یک سری پیروزیهایی در منطقه دست یافته بود (فانژو 1209، لاوُر 1211، لاپِن داژن 1212، موره 1213). دومونفور منطقه را راحت نمیگذاشت و برآن تسلط داشت. یک قرن بعد، تاریخنگار انگلیسی و دومینیکن نیکولا تریوه نوشت:″ اولی از راه دعا و دومی به زور سلاح میجنگید″.[31] لیکن یک پیوند دوستی میان آنان برقرار شده بود و ژوردن ساکسی در مورد دومونفور مینویسد:″ این قدیس را با علاقه زیادی محبت نمود″ و همبرت دورومان میگوید:″این دوستی و نزدیکی به حدی بود که کنت از قدیس درخواست کرد ازدواج پسرش آموری را برکت دهد و دختری که سال بعد، از این پیوند به دنیا آمد، و بعدها مادر اعظم صومعه سنت آنتوآن در پاریس شد (1250)، تعمید داد″.[32] در سال 1256، مجمع عمومی انجمن دومینیکن دستور داد:″ در جمله صومعهها، روز بعد از جشن یوحنای تعمید دهنده، در کتاب اسامی شهیدان اضافه خواهیم کرد: در این روز، در منطقه تولوز، کنت بزرگوار تولوز، سیمون دومونفور، که روانش خجسته باد، از دنیا رفت؛ او از مدافعان سرسخت ایمان و از دوستان دومینیک سعادتمند بود. از او یاد شود، برادران در این روز برای او و خاندان او که از راه چنان پیوندهای دوستی و قدرشناسی به انجمن وابسته هستند دعا کنند.″[33]
ولی دومینیک متوجه شده بود که برای بازگشت منحرفان، میبایست از راه دیگری وارد شد: نه از راه جنگ، نه به زور سلاح و نه با رجوع به قدرت حاکم در شکل قوه قهریه و جبر قانونی و تفتیش عقاید.[34]
یک شب، طی تابستان سوزان 1206، پیش از بازگشت اسقف به اوسما، دومینیک در نزدیکی دروازه شمالی فانژو مشغول قرائت بود. روز جشن مریم مجدلیه قدیس بود (22 ژویئه) و در مورد داستان این زن فاحشه که ″رسول رسولان″ گشته بود تعمق میکرد. در آنجا نشسته بود، و با ناراحتی و نگرانی به شکستهای رسالت خود میاندیشید؛ در پایین، زمین با شیب نزولی، به دره وسیع و سرسبزی منتهی میشد که کانون و پشتیبان انحراف ایمانی آلبیژی شده بود؛ چمنزارهای گسترده منطقه لوراگه، و باز دورتر از آن، منطقه تولوز، کوهستان سیاه، که خاکهای غنی و مزرعههای گندم را از شمال تا مشرق احاطه میکرد و تا آسمان قامت میکشید، گویا آفتاب در هنگام غروب، آنها را لمس میکند. از این بلندی، میتوانست شهر حصاری کارکاسون و کاستلنوداری را تماشا کند، جایی که میبایست پسر مونفور را که به درجه شوالیه رسیده بود، برکت دهد. نزدیکتر از این، مُنرئال، که همچون صخرهای مابین آن دو، خط یکنواخت را قطع میکرد و با برجهای کوچکش بر کوچکترین قسمت این سرزمین تسلط داشت. اینجا و آنجا، روستاهای کوچکی به چشم میخورد، با سقفهای کوتاه، از بالای این تپه، به بوتههای مسطح و هموار شده میماندند و در مرکز آنها، ساختمان مدور یک کلیسا دیده میشد. ناخواسته، در دعا فرو رفت تا بداند رسالتش را به چه سمت هدایت کند، و درخواست کرد تا مادر خدا با نشانهای به او بفهماند چه انتظاری از او دارد و مرکزیت رسالتش باید کجا باشد. در حالی که به تاریکی شب که یکمرتبه فرا رسیده بود، خیره میشد، و به بلند شدن سایهها نگاه میکرد که منظره و مزرعهها، فعالیت روستاییان و خندههای مردان و زنان دره را از چشمان او میپوشاند، کرهای از آتش از آسمان پایین آمد، لحظاتی نوسان کرد، گویا هنوز تصمیم خود را نگرفته است، سپس، شکوهمندانه بر رأس کلیسای پرویی که دیگر مورد استفاده قرار نمیگرفت، ساکن شد. دومینیک، در حالی که هنوز نشسته بود، به این منظره نگاه میکرد و از خود میپرسید آیا دچار سراب شده یا به خواب رفته و در رؤیا میبیند، یا اینکه آنچه میبیند حقیقت دارد. دو شب متوالی به آنجا رفت و همان صحنه تکرار شد؛ بار سوم، خادم سعادتمند خدا از شک و تردید بیرون آمد و تصمیم خود را گرفت. نشانه آسمانی را که از باکره قدیس خواسیته بود، همین بود: میبایست فعالیت خود را از روستای کوچک پرویی با آن کلیسای بستهاش شروع کند تا به هدف زندگی خود برسد. بعدها، مردم این رؤیت را به خاطر آوردند و تپهای را که این نشان بر آن ظاهر شده بود را در لهجه خود به این نام نامیدند:″ سینیادو: آیت خدا″.
و این آغاز فعالیت نوین او شد، و از میان تاریخهای مهم زندگی او، شاید لحظهای که بزرگترین فیضش را در آن لحظه دریافت کرد.
زمانه رومانهای شوالیهری بود. اِلِئونور آکیتنی انگلستان را به مرکز این سبک نگارش نوین مبدل کرده بود و رومانهای آرتور و همه داستانهای عرفانی آن زمان در انگلستان آغاز شد. در بلندیهای منطقه فانژو، مقابل دروازه شمالی شهر، شعر نوینی از وراء مه غلیظ و شرجی شب و سایههای ارغوانیرنگ شامگاهان به رشته تحریر درآمده بود، شعری که زمانهای از تاریخ را آغاز خواهد کرد. در بلندی تپه سینیادو، برادران واعظ به دنیا آمدند.
آنگاه که دومینیک هنوز پسر بچه بود، کسانی او را در رؤیتهای آیندهنگر مشاهده کرده بودند و در همه آنها، نماد آتشی درخشان حضور داشت و اینک، این آتش را خود، برای نخستین بار، نظاره کرد.
بازگشت به بالای صفحه
فصل سوم
راهبهها
صفحات پیش به اندازه کافی ثابت کردند که منحرفان ایمان در جنوب فرانسه از نظم و ترتیب کاملی برخوردار بودند و تصمیم داشتند دامنه فعالیتشان را وسیعتر و محکمتر سازند. آنان حاضر بودند در برنامهریزیهای تهاجمی و دفاعی خود از هر راهی استفاده کنند و بنابراین از امکانات فوقالعادهای که قرون وسطی در اختیار زنان میگذاشت نیز، بهره بردند. تاریخ مسیحیت نمونههای زیادی از نقش زنان در پیشرفت یک ایدهآل در اختیار ما گذاشته است. تاریخ مسیحی از قهرمانان زن سرشار است که، چه در راه درست، چه در راه نادرست، در سرنوشت مسیحیان نقش اساسی داشتهاند. برای مسیحیان، نابودی رم به معنای آزادی هرچه نمایانتر زن بود و این، تا زمانی که در کشورهای پرتستان، رِفرم دگر بار قدرت اعلی مرد بر زن را شعار خود قرار داد. در کشمکشهای کلیسایی، در تاریخ نخستین شهیدان، در حرکتهای صومعهای و تغییرات مداوم آن، در گسترش سیاسی امتها، تعلیم و تربیت، در هر آنچه طرز فکر مسیحیت را حقیقتاً شکل داد، همواره به نامهای زنان برخورد میکنیم که درخشش آنان همواره بسیار است. به خصوص خانواده، کانون پرورش تعلیم مسیحی، در طول زمان مدام مورد حمایت و دفاع قرار گرفت و روز به روز استحکام بیشتری یافت و در همه مسائل تربیتی، زیر نظر مادر واقع شد که همه هنرهای شناخته شده او نمادی بود از سرمشق اعلی و کامل. تعلیم سنتی ایمان به عهده مادران بود و زمانی که انجمنهای صومعهای آنتوآن و پاکُم برای نخستین بار، زنها را پذیرفتند و صمعههای زن تشکیل دادند، این واقعیت شدت بیشتری به خود گرفت.
چه در کانون خانواده چه در صومعه، نقش زنان بسیار بود حتی در زمان اصول ملوکالطوایفی و زمانی که این نوع حکومت از میان رفت، دست نخورده در کانونهای مسیحی به راه خود ادامه داد. دلیل هرچه باشد – شاید احترام و محبت عمیق کلیسای کاتولیک به مادر خدا – جای تردید نیست که به رغم بدرفتاریهایی که نسبت به زنان وجود داشت، زنان در کلیسا همواره از جا و مقامی برخوردار بودند که هیچ نگاه تحقیرآمیز نسبت به زن بودنشان هرگز نتوانست آن را از میان ببرد، کافی است به کاترین اسکندریه و همه همراهانش بنگریم، به همه زنان شهید، به ملکههایی چون بلانش و الِئونور، کاترین سیئنا و ژاندارک. اما در جنوب فرانسه، سعی بر آن شد تا بیخدایی مجدداً در آن منطقه حاکم گردد[35]: در مُنرئال، مادر حاکم منطقه، اِمری، و خواهر او سردستههای واقعی این حرکت بودند و تازیخ به ما میآموزد که زنان نقش بزرگی در کشمکشهای عمومی فانژو و فوآ داشتهاند. طی جلسه پامیئه در سال 1207 که قبلاً به آن اشاره کردیم، یکی از همراهان دومینیک قدیس به حدی از دخالتهای بیموقع اِسکلارموند، خواهر کُنت فوآ به تنگ آمده بود که فریاد زده بود:″ با بافتنیهایتان برگردید!″ متأسفانه دقیقاً در کانون خانواده - و در حین بافتنی- بود که زنان بزرگترین ضربهها را وارد میکردند. صورتجلسههای محاکمههای انکیزیسون و تفتیش عقاید در منطقه تولوزن در سالهای 1242 و 1245 به روشنی ثابت میکنند که پایداری این انحراف ایمانی نتیجه تعلیم و تربیت مادران و مادربزرگان در کانون خانواده بود. نخستین منحرفان ایمان شهادت دادند که اگر از تعالیم این اعتقاد با خبر شدند، آن را مدیون والدین خود هستند. تعدادی از زنان نیز شهادت دادند که با آگاهی کامل و با احتیاط لازم، به تعلیم این اعتقادات پرداخته بودند تا فرزندانشان کاملاً از این مکتب آگاه گردند. در ضمن، برای اینکه هرگونه راه فرار بسته شود، صومعههایی برای راهبههایی که به جمع ″کاملان″ پیوسته بودند تأسیس شد و نخستین مسؤلیت ایشان رسالت بشارتی و سرپرستی از کودکانی بود که پدر آنان شوالیه فقیر و با امکانات کم بود. نخستین شهادتهایی که از زبان تاریخنگاران دومینیک قدیس میخوانیم تا حدود زیادی بر مبنای گزارشات محاکمههای انکیزیسیون تولوز بنا شده است؛ نخستین زندگینامه دومینیک قدیس و نوشتههای دیرینتر همه به اشرافزادگان فقیر اشاره میکنند که از روی ناچاری ″تعلیم و تربیت دخترانشان را به منحرفان ایمان میسپردند″[36] گزارشهای تولوز[37] از کودکی به نام ناگارسِن ریکول یاد میکنند که در سن دو و نیم سالگی در صومعه پذیرفته شد، سائورا دو ویلنوو در سن هفت سالگی، مائورینا دو ویلِزیسک، دو کاباره، در حالی که تازه پا به سن بلوغ گذاشته بود، و بسیاری دیگر که آزادانه شهادت دادند که مطابق مکتب این انحراف ایمانی تربیت شده بودند. این زنان اعضاء فعال انحراف ایمانی آلبیژی بودند و یا به عنوان مبشر دوره دیده فعالیت میکردند، یا برای کمک به سرکشانی که در مناطق کاتولیک فعال بودند، یا در نقش همسری و مادرانه خود در کانون خانواده. اسقف دیئگو و همراهانش از این چیزها اطلاع داشتند و بسیار متأسف بودند.
اما رؤیت دومینیک قدیس بر تپه سینیادو به منزله پاسخی برای اسقف بود. احساس کرد مادر خدا در روز جشن زن فاحشه توبهکار، راه حلی از جانب این قدیس پیشنهاد میکند. آلبیژیها در زمینههای زیادی از کاتولیکها سرمشق گرفته بودند، اینبار نوبت کاتولیکها بود که شدیداً ازآنان سرمشق بگیرند. همبرت دو رومان چنین بازگو میکند که در سال 1206، دومینیک زنان منحرف در ایمان را بارها در فانژو ملاقات نمود و ایشان را، احتمالاً در صومعه ″ کاملان″، شدیداً سرزنش کرد. در دادگاه تشخیص و اعلام تقدس او در تولوز، زنی به نام بِرانژر به یکی از این جلسات اشاره میکند که در طی آنها، دومینیک اثرات وحشتناک و نگونبخت این انحراف ایمانی را توضیح داده بود. وی سوگند میخورد که هم خودش و هم هشت تن از راهبهها، روح پلید را به چشم دیدند و ترسیمی که از آن میکند بیشتر به یک اسطوره قدیمی میماند:″ ظاهر یک گربه و چشمان یک گاو نر داشت، زبانش یک پا درازا داشت، دمش تقریباً به درشتی دم یک سگ بود و حدوداً نیم متر درازا داشت. به فرمان دومینیک، از طناب زنگ صومعه بالا رفت و از دید ناپدید شد.″[38] لیکن آن قدیس به موعظه و رؤیت بسنده نمیکرد، میخواست شرارت را عمیقاً ریشهکن سازد. موعظهها را تنها به عنوان کمک به کار میگرفت. آنچه به دنبال آن بود، راه حلی کامل و عمقی بود و این راه حل را در سینیادو پیدا کرده بود.
پروژه خود را با اسقف دیئگو که مسؤل این رسالت بود در میان گذاشت و وی بیدرنگ کار را در دست گرفت. او به رؤیت فانژو اعتقاد پیدا کرد و با اسقف تولوز – که کلیسای پرویی در منطقه اسقفی او واقع بود – و همچنین با قصرنشین آن منطقه، بانو ناکاوائرس که سرپرستی کلیسا به عهده او بود، تماس گرفت.[39] سند نذر کلیسا به دست ما نرسیده است لیکن یک کپی از اجازه اسقف فولک باقی مانده است:
″ به تمام کسانی که این حکم را میخوانند یا آن را خواهند خواند، به اطلاع میرساند که اسقف فولک، اسقف تولوز، به فیض خدا، و مطابق با آنچه سمتش به او اجازه میدهد، (به توصیه و با رضایت حاکم سنت اِتیئن و به درخواست استاد دومینیک اوسما، مطابق با زهد و رحمتی که شایسته اوست) کلیسای سنت ماری پرویی را، همراه با زمینهای مجاورش به وسعت سی پا، به عنوان نذر تقدیم میدارد، لیکن بدون بهرههای مربوط به عشریه یا نوبرها، و (مطابق با قانون کلیسا) طرفین قرار میبندند که کلیه آن از بهر زنانی باشد که در گذشته یا در آینده، توسط واعظانی که برای بشارت به منحرفان و ریشهکن کردن این انحراف ایمانی، به ایمان واقعی برگشته باشند و زندگی خود را به یک زندگی روحانی وقف کنند؛ عشریه و نوبرها که، مطابق با قانون کلیساهای محلی، تا کنون به این کلیسا تعلق داشتند، از این پس تماماً به کلیسای فانژو تعلق خواهند داشت و این کلیسا، غیر از عشریه و نوبرهای ذکر شده، هیچ بهره ملوکالطوایفی دیگری دریافت نخواهد کرد، اینها تماماً از جانب اسقف این کلیسای پرویی تقدیم میشود. در سال پر برکت 1207، در زمان پادشاهی فیلیپ، پادشاه فرانسه.″[40]
دختر ناکاوائرس، که خود او نیز از منحرفان برگشته به ایمان واقعی بود، زندگی راهبگی را انتخاب کرد و در سال 1246 وارد صومعه پرویی شد. لیکن دومینیک قدیس (که ظاهراً اسقف دیئگو سرپرستی کل ماجرا را به دست او سپرده بود، هرچند در آغاز، از او نظرخواهی شد و او را به عنوان پایهگزار این برنامه معرفی نمودهاند) نه تن از زنان را (برانژر و همراهان او که شیطان را دیده بودند) در خانه ساده و کوچکی ″ شبیه یک صومعه″ دور هم جمع کرد، ساختمانی بود با زیربنای سبک، که در جوار کلیسا تأسیس شده بود. نخستین زندگینامه[41]به ما میگوید که هر نه آنان ″ از زنان و دوشیزگان اشرافی بودند″ و اینها اسامی است که به دست ما رسیده است: آدلائید، ریموند پاسِرین، برانژر، ریشارد دوباربِرا، ژوردن، گییلمین دوبلپِک، کورتولان، کلِرِت و ژانسیئَن؛ به این بازگشتگان به ایمان به زودی دو تن دیگر پیوستند: مانِنتا و گییلمین که از خانوادههای کاتولیک فانژو بودند. به یاد داریم که معجزه تپه سینیادو در یک روز 22 ژویئه رخ داده بود؛ این نه زن در یک روز 22 نوامبر دور هم جمع شدند و 22 دسامبر، زندگی صومعهای خود را مطابق با قانون زندگی که دومینیک برای ایشان آماده کرده بود، شروع کردند. این پروژه زیبا ظرف شش ماه برنامهریزی شد و به تحقق پیوست.
نوع زندگی که دومینیک برای آنان در نظر داشت به خودی خود جالب توجه است. گویا آنچه از خواهران انتظار داشت از پیش آماده کرده بود. همبرت رومانی مینویسد:″ این خادمان مسیح را تحت قانون زندگی روحانی کامل، سکوت مطلق و صومعه بسته ابدی قرار داد. به عنوان کار دستی مابین دعا، از ایشان خواست به ریسیدن پشم مشغول شوند. پیشرفت روانهایشان را به تعدادی از برادران انجمن سپرد که ایشان را خارج از محوطه بسته صومعه جا داد و سمت سرپرست روحانی و هدایت روحانی صومعه را خود به عهده گرفت″. نخستین گزارشها تأسیس صومعه را به اسقف دیئگو نسبت میدهند[42] و بیان میدارند که بازگشت او به اسپانیا در سال 1207 دلیل دیگری جز جمعآوری سرمایه لازم برای تأسیس این صومعه نداشت. آنگاه، اسقف، دومینیک را به سمت سرپرست روحانی صومعه برانگیخت و سرپرستی بخش عملی این برنامه را به شخصی به نام گییوم کلاره سپرد. ولی هنگامی که برنارد گی (1261-1331) زندگینامه دومینیک قدیس را مینوشت[43]، از پایهگزار دیگری جز خود دومینیک یاد نمیشود؛ و حقیقت این است که دومینیک قدیس این رؤیت را داشته است، راهبان را دور هم جمع کرد، آنان را هدایت نمود و مسؤلیت آن را بر عهده گرفت که پاسخگوی نیازهای آنان گردد، و به نام اوست که در همه نذرهایی که به ایشان رسید، برخورد میکنیم.
به یقین نمیدانیم آیا یک قانون زندگی دقیق برای ایشان نوشت یا نه، به نظر میرسد تا مدت زمانی که نزد آنان بود، برای هدایت و راهنمایی روحانی ایشان بیشتر بر تأثیر خود تکیه کرده باشد و فراهم آوردن یک قانون زندگی دقیق و رسمی را به آینده موکول کرده باشد. لباس روحانی خاصی برای راهبهها در نظر گرفته شد: یک ردای سفید، یک روسری مشکی و یک ابای مشکی از پشم طبیعی. این لباس روحانی را تا زمانی نگاه داشتند که مریم مقدس به رژینالد اُرلئانی ظاهر شد و دومینیک قدیس را متقاعد کرد تا به این لباس روحانی آگوستینی، شانهبند سفید را اضافه کند.
ژوردن ساکسی مینویسد:″ به این ترتیب، این خادمان مسیح امروزه با نشانههای بارزی از تقدس و در طهارت کامل بیگناهیشان، آنطور که مورد پسند خاص اوست، نسبت به خالقشان ادای احترام مینمایند. نوع زندگی ایشان در این مکان هم آنان را مقدس میگرداند، هم موجب تقدس دیگران میشود، فرشتگان را به وجد میآورد و خداوندمان را تسلی میبخشد.″[44]
حدوداً چهار ماه پس از تأسیس (17 آوریل 1207)، اسقف اعظم ناربون، برانژه، کلیسای سن مارتَن دو لیمو را که تا کنون، به کلیسای اعظم سنت هیلِر تعلق داشت، همراه با همه سرمایههای وابسته به آن را ″ به مادر اعظم صومعه و راهبههای سنت ماری دو پرویی که چندی پیش، تحت تأثیر تعالیم دومینیک اوسما و به سرمشق او و همراهانش از انحراف ایمانی برگشتهاند″ تقدیم کرد. به زودی، نذرهای دیگری تقدیم شد و پرویی به کلیسای مرکزی تعددی از کلیساهای دیگر شد (سن ژولیئَن دو برام، نُترُدام دو فانژو، سنت آندره دو فونتازِل) که نمایندههای آنها سرپرست روحانی و مادر اعظم صومعه بودند. این نذرها از جانب تعدادی از اشرافزادگان ملوکالطوایفی: کنت ریموند تولوزی، کنت ریموند رُژه دو فوآ، کنت سیمون دو مونفور و توسط مقامات عالی واتیکان نزد راهبهها تأیید شد.[45]بدین ترتیب، زندگی راهبهها برای همیشه تثبیت گشت.
جای تردید نیست که دومینیک قدیس، در جوار تأسیس یک صومعه برای راهبهها، انجمنی نیز برای برادران تشکیل داد و به اختیار خود (و در این مورد تردیدی نیست) به گفته آن زمان، یک ″ صومعه دوبل″ – با دو بخش متمایز- تأسیس نمود. هنگامی که اسقف دیئگو در سال 1207 ه اسپانیا بازگشت، همراهان دومینیک قدیس به هیچ شکلی به او وابسته نبودند و هیچ نذری در دست او ادا نکرده بودند و در این مورد یقین کامل داریم، لیکن این هم مسلم است که به همراه او، گروهی کاملاً مشخص و مجزا تشکیل میدادند. در سندی که از اسقف ناربون در سال 1207 به جا مانده و آن را نقل کردیم، میخوانیم: ″ دومینیک و همراهانش″ ، و در سند دیگری در 15 اوت 1207 صحبت میشود از ″جناب دومینیک اوسما و همه برادران و خواهران حاضر یا آینده، که در پرویی خواهند زیست″. ژوردن ساکسی مینویسد که این انجمن ″ به رضایت پاپ″ شکل گرفت.[46]هرچه باشد، در آن زمان پرویی یک صومعه دوبل بود، که برادران و خواهران در جوار هم زندگی میکردند، هرکدام در ساختمانهای خود، لیکن در پیوند یک قانون زندگی مشترک. سرپرست روحانی موظف بود حقوق هر دو بخش صومعه را محفوظ نگاه دارد، از سند نذرها و اوقاف نگهداری کند، شوراهای مشورتی دوجانبه برادران و خواهران را زیر نظر داشته باشد، همه قراردادهای خرید را امضا کند، با رضایت مادر اعظم صومعه، در مورد طرز استفاده بهرههای متعلق به صومعه تصمیم بگیرد - البته، با رضایت اسقف. سرپرستی راهبان مستقیماً زیر نظر سرپرست روحانی بود در حالی که در هدایت و سرپرستی از راهبهها و نظارت بر طرز رعایت آنان از قانون زندگی، نقش غیر مستقیم داشت. میتوانست در صورت لزوم، مادر اعظم را سرزنش کند لیکن نمیتوانست بدون اجازه خاص، برای خواهران شورا تشکیل دهد و یا اجازهای که از جانب مادر اعظم رد شده بود، عطا کند.
پس مشخص است که دومینیک قدیس انجمن برادران و خواهران را همزمان تشکیل داد، لیکن در آن زمان، هیچکدام نذر خاصی نسبت به او ادا نکردند، و این تا زمانی ادامه داشت که مقامات عالی واتیکان انجمن را کاملاً تأیید نموده باشد. پیش از آن، هیچ تلاشی برای پایهگزاری یک قانون زندگی رسمی انجام نشد. دومینیک قدیس راه خود را با صبر و حکمت طی مینمود، برنامههایش را یکی پس از دیگری به معرض آزمایش میگذاشت و اجازه میداد تا گذشت زمان نشان دهد که کدامیک میتواند به نحو برتری به هدف او و نظام انجمنهایی که تأسیس کرده بود، تحقق بخشد. و این کاملاً جز مشخصات اوست. هیچ کس مثل او با این دید بصیرآنچه را که لازم بود ندید و هیچکس مثل او با این سرعت به هدفی که راه حل آن را یافته بود، تحقق نبخشید. همیشه میدانست چه میخواهد و به محض آنکه راه مناسبی برای رسیدن به آن یافته بود، با پشتکار و قدرت و سرعت فوقالعادهای دست به کار میشد. لیکن برای تصمیمگیری بهترین راه حل، بیشتر به تجربه متوسل میشد تا بر همه تئوریهای ممکن. برای برادران و خواهران، پیش از تدوین یک قانون زندگی کامل، ترجیح داد تا گذشت زمان خودش نشان دهد که چه چیزهایی را میبایست نگاه داشت و چه چیزهایی را میبایست کنار گذاشت. حتی در این زمان هم ترجیح میداد مطابق با نظر دیگران عمل کند، هیچگاه نظر خود را تحمیل نکرد مگر یکبار و جالب توجه است که دقیقاً همین بار ناچار شد از نظر خود بازگردد و به آنچه به او پیشنهاد شده بود رضایت دهد. همچون یک دموکرات صادق و واقعی، برای نظر برادران خود احترام قائل بود و سعی نکرد یک قانون زندگی سرسخت به ایشان تحمیل نماید بلکه منتظر ماند زمان مناسب فرا رسد و آنگاه ایشان را متقاعد کرد و برای پذیرش آنجه قانون زندگی میتوانست به آنان اجبار کند، به نظرآنان رجوع و اعتماد کرد.
آنچه مسلم است این است که به عنوان یک راهب کلیسایی، به ″صومعههای دوبل″ عادت داشت. ژیلبرت قدیس، پایهگزار این نوع صومعهها در انگلستان، از راهبان کلیسایی بود و همانند دومینیک قدیس، پیرو قانون زندگی آگوستینین. این واقعه نزدیک ( ژیلبرت قدیس در سال 1189 از دنیا رفت) به سنت کهنی پیش از او باز میگردد. در زمان پپَن و شارلمانی، آنگاه که زندگی روحانی راهبان کلیسایی تازه رسماً نقش میگرفت و از زمان تجدیدی نظر کرودگان قدیس رسماً مورد تأیید واقع شده بود و گسترش زیادی پیدا کرده بود، این صومعههای دوبل برای مردان و زنان قدمت زیادی داشتند و گاه و بیگاه مشکلاتی نیز به همراه داشت. احتمال میرود این صومعهها به زمان پاکوم قدیس بازگردند، در زمانی که برای نخستین بار به یک زندگی روحانی تنظیم شده، گروهی، و دور از دنیا، بر میخوریم.
به نظر میآید دومینیک قدیس دو شاخه انجمن خود را همزمان در پرویی تأسیس کرده باشد.[47] در ابتدا، هنگامی که برادران و خواهران هنوز گروههای بسیار کوچک و ابتدایی تشکیل میدادند و هنوز به طور خاص از دیگر خانوادههای روحانی متمایز نمیشدند زیرا کم کم در تکاپو برای جستجوی اهداف خاص خود بودند، همراه با فعالیتهایی که متناسب این اهداف باشند و پاسخگوی تواناییها و استعدادهایشان باشد، پرویی مرکز هر دو گروه برادران و خواهران بود. بعد، در مورد برادران صحبت خواهیم کرد لیکن در حال حاضر آنچه مهم است، تدوین هدف خاصی بود که از خواهران انتظار آن را داشت. خوشبختانه، در این مورد جای تردید نیست زیرا نخستین تاریخنگاران با صراحت بر این قضیه تأکید کردند که دومینیک، با مشاهده موفقیتهای حاصل توسط منحرفان در ایمان کاملاً یقین پیدا کرد که زنان میتوانند نقش عظیمی در راه بازگشت به ایمان ایفا کنند. هنگامی که به همراه دیئگو برای بشارت کلام به این منطقه رسیده بود، با شکست سیسترسیئَنها مواجه شد و خیلی زود – لااقل پس از صحبت اسقف – به این نتیجه رسید که تجمل و شکوه کشیشان موجب شکستشان در این زمینه شده است. چگونه میشد با این همه گسترش ثروت و تجمل، کسانی را مجذوب نمود که چیزهای مادی در نظر آنان، شیطانی مینمود؟ این نوع انحراف را تنها میشد به کمک دعا و ریاضت و شاید هم ریاضت بیش از حد، از بین برد.
به علاوه شکی نیست که منحرفان در ایمان از کشیشان با تجربه و تعلیمدیده برخوردار بودند، به خصوص در زمینه نکاتی از مکتب مسیحی که در مورد آنها از اعتقادات کاتولیک جدا میشدند، در ضمن در علم سخنوری و فصاحت تعلیم دیده بودند تا بتوانند با صراحت در حضور جمع در مورد مسائل مختلف، آنقدر واضح و روشن سخن گویند که توجه یک جمع پراکنده و حواسپرت را به خود جلب کنند. لازم بود به هر ترتیب که شده، به این راه و روش پاسخ داده شود و پاسخ، تأسیس انجمن واعظان شد زیرا روشی که دومینیک قدیس در پیش گرفت دقیقاً تقلید از روشهایی بود که موجب پیروزی رقیبانش گشته بود، لیکن با نظم و ترتیبی کاملتر از ایشان. در این مدت از سیر تکاملی خود، به برنامهریزی در منطقه تولوزن و جنوب فرانسه اکتفا کرد. در آن زمان، نگاهش هنوز دامنه وسیعتر از درهای را که از در شمالی فانژو در پای تپهها مشاهده نموده بود، فراتر نرفته بود.
و همانطور که به ریاضت کاملان با ریاضتی کاملتر پاسخ داده بود، و به استادان انحراف ایمانی با گروهی از کشیشان که تعلیمات باز هم وسیعتری داشتند، حال تصمیم گرفته بود برای جبران زیانهای حاصل از فعالیت زنان آلبیژی، با تأسیس یک صومعه راهبهای پاسخ دهد. آلبیژیها زنان را به عنوان معلم، آموزگار تعلیمات مسیحی، جاسوس، قاصد، به کار گرفته بودند، آن دسته از زنان را که ثروتمند بودند تشویق کرده بودند تا قصرهایشان را به مراکز تبلیغاتی تبدیل نمایند، هم به کمک آرسیتوکراتها و اشرافزادگان کار کرده بودند، هم به کمک مادران در خانوادههای فقیر تا انحراف را همه جا پخش نمایند. و پرویی دقیقاً برای مبارزه با همین فعالیت تأسیس شد. دلیل بنیادی این تأسیس نوین همین است. راهبهها از میان اشرافزادگان انتخاب میشدند و شاید دلیل آن بود که دومینیک قدیس در ابتدای کار به معلمان عالی نیاز داشت: ایشان نه نفر بودند و همه آنان از انحراف ایمانی بازگشته بودند، لذا از مکتبهایی که میبایست انکار کنند کاملاً اطلاع داشتند و از راه و روشهایی که برای گسترش سریع این انحراف به کار رفته بود نیز به خوبی آگاه بودند. مثل آن است که شخصی بخواهد تبلیغات خود را با کمال موفقیت پیش ببرد؛ برای این کار چند تن از آنانی که در پایه و اساس داخلی کار مهارت یافتهاند به خود جذب میکند تا از داخل، تشکیلات مادر را دگرگون سازد. لیکن ترس از آن داشت که این زنان تازه به ایمان برگشته ثبات نشان ندهند و یا همه ابعاد ایمانی که جدیداً به آن پیوسته بودند، ترک نکرده باشند، و به همین دلیل کسی را به عنوان مادر اعظم صومعه انتخاب کرد که از یک خانواده کاتولیک میآمد، کسی که کاتولیک به دنیا آمده بود لیکن همواره در جوار منحرفان زیسته بود.[48] اگر گفته همبرت رومانی حقیقت داشته باشد، همین نه نفر هستند که ایدهآل یک زندگی ″خدمت خدا″ را پیشنهاد دادند، او سخنان آنان را چنین بازگو میکند:[49]″ اگر آنچه در موعظه امروز بیان داشتید حقیقت داشته باشد، روح شریر و دروغ مدتها ما را کور کرده است زیرا کسانی که آنان را منحرفان ایمان مینامید تا امروز استادان ما بودهاند. ما آنان را مردانی نیکو میپنداشتیم، با تمام وجودمان به تعالیمشان باور کردیم لیکن اکنون در شک و تردید دردناکی قرار گرفتهایم. ای مرد خدا! نزد خداوند بهر ما دعا کنید تا خود او به ما بیاموزد که در کدام ایمان باید زندگی کنیم، بمیریم و به بهشت برسیم″. در پاسخ، چهره سروری را که در حقیقت تا به امروز خدمت کرده بودند برای ایشان ترسیم نمود: و این ترسیم – که ترسیم چهره شیطان بود - تا پایان زندگی در ذهن برانژر حک شد. پس از آن، آیت سینیادو آمد و کمی بعد، صومعه پرویی تأسیس شد. این صومعه هدف سهگانهای دنبال میکرد: بشارت، آموزش و پرورش، و پناهگاهی علیه نزدیکان که هنوز در الحاد ایمانی بودند.
بشارتی که راهبهها به آن دعوت شده بودند هرگز موجب خروج ایشان از محوطه بسته صومعه نمیشد زیرا همه نوشتههای آن زمان با جدیت از صومعه بسته صحبت میکنند، صومعهای کاملاً بسته. لیکن اگر ایشان اجازه خروج از صومعه را نداشتند، دیگران میتوانستند آنجا بروند. سالها بعد، پس از مرگ دومینیک قدیس، سرپرست روحانی ایشان، گییوم کلاره که جزو انجمن واعظان بود، از انجمن خارج شد و به انجمن سیسترسیئنها پیوست؛ او تلاش کرد تا خواهران را متقاعد کند که به دنبال او بیایند لیکن ایشان با شهامت و با تمام قدرت ایستادگی کردند و زندگی تارک دنیای کامل را که برای ایشان آرزو میکرد، نپذیرفتند. بشارت راهبههای پرویی به گونهای بود که افرادی که میخواستند ایمان کاتولیک را بهتر بشناسند میتوانستند نزد ایشان بروند، و به خصوص، مرکزی بود که از آن، دعای خوشآوایی به سوی بهشت روانه میشد و عطیه ایمان را برای نواحی اطراف درخواست مینمود. دعاهای درود به تو ای مریم که از زبان این زنان زاهد بلند میشد چیزی نبود مگر انعکاس صوتی مداوم به دعاهای این بیخدایان نوین؛ سه نذر فقر، بکارت و اطاعت که در صومعه پرویی ادا میشد نشانه آن بود که زهد و ریاضت، خاص آلبیژیها نیست؛ لطافت زهد وتقوی ایشان، زنگ صومعه که شب و روز به صدا در میآمد، زندگی قانونمند و منظمی که افراد فانژو هر روز شاهد آن بودند، برهانهای قانعکنندهای بود که روز به روز شاهد آنها بودند.
به علاوه، صومعه مسؤلیت آموزش و پرورش داشت؛ بچهها باید با همان امکانات و به همان سادگی که در انجمنهای لوراک پذیرفته میشدند – انجمنی که زیر نظر بلانش دو مُنرئال، مادر اِمری، سرور آن منطقه و به نفع منحرفان باز شده بود – در صومعه پرویی پذیرفته شوند. این بچهها بیشتر از طبقه اشرافزادگان طبقات پایین میآمدند که سرمایه چندانی نداشتند و توانایی مالی آن را نداشتند که برای آموزش فرزندانشان معلم خصوصی بگیرند یا دخترانشان را نزد اشرافزادگان ثروتندتر بفرستند. منحرفان ایمان صومعههایشان را بدین جهت باز کرده بودند و تعدادی از افرادشان را برای انجام همین مسؤلیت در نظر گرفته بودند؛ اگر غیر از این بود، چگونه است که ناگارسِن ریکولس را که در سال 1195 دو و نیم ساله بود، به لباس مخصوص کاملان ملبس کردند؟ چرا سائورا دوویلنوو که تنها هفت سال داشت، و گیراندا ″که هنوز بچه بود″ مطابق انحراف ایمان در کاستلنوداری، آموزش دیدند؟ و بالاخره، صومعه پرویی باید پناهگاهی میگشت برای کسانی که پس از بازگشتشان به ایمان کاتولیک، میخواستند از همسایگی سخت منحرفان فاصله بگیرند و مطابق با ایمان کاتولیک، تعلیم ببینند. انجمنهای مشابهی در میان آلبیژیها تشکیل داده شده بود: در لوراک، در کاستلنوداری، در ویلنوو؛ و غیر از راهبهها و مدارسشان که قبلاً در مورد ایشان صحبت شد، خانههایی وجود داشت که افرادی که از خانوادههای کاتولیکشان فرار میکردند میتوانستند در آنجا پناهنده شوند. دادگاه انکیزیسیون و تفتیش عقاید تولوز[50] در سال 1206 از بانویی یاد میکند، دولِیا نام که از شوهر کاتولیکش پیئر فابر جدا شده، ابتدا در ویلنوو و سپس در کاستلنوداری ″نزد بلانش و همکارانش″، و نهایتاً در لوراک ″نزد برِمیساند و همکارانش″ پناهنده شده بود. در آنجا، لباس روحانی بر تن کرد و پس از یک سال آزمایش، به عنوان نوآموز پذیرفته شد. صومعه پرویی با چنین هدف مشابهی تأسیس شد، تا مرکزی برای جمعآوری بازگشتگان نوین به ایمان گردد تا بتوانند مدتی در آنجا بمانند و پیش از تصمیمگیری برای آینده، در آنجا استراحت کنند. چنین مکانهایی برای یهودیان نیز پیش از این در تمام اروپا تأسیس شده بودند، مثلاً ″خانه منقلبان″، Domus conversorumکه یهودیان در آنجا از اهانتها و تهمتهای اردوگاههای تحمیلی در امان مانند و با کسانی زندگی کنند که از همان سختیها عبورکرده بودند. بنابراین این پروژه، پروژه کاملاً جدیدی نبود لیکن برای این منقلبان خاص، شکل خاصی به خود گرفت.
بعدها، دومینیک قدیس دامنه این فعالیتها را گسترش داد. اما در آن زمان، تمام تمرکزش بر جنوب فرانسه بود، کم کم، به خصوص پس از سفر وی به رم در سال 1216، یقین حاصل کرد که همه مشکلاتی که در تولوزن با آنها مواجه میشد، کم و بیش همه جا حضور داشت. پس متوجه شد که دامنه فعالیت انجمن او باید خیلی فراتر از آن باشد که پیشبینی کرده بود و عملاً ناچار شد تصمیمات اولیه خود را کمی تغییر دهد. پاپ اینُسنت سوم بسیار راقب بود راهبههایی را که در رم، با آزادی بیش از حد زندگی میکردند، به زندگی روحانی منظمتری بازگرداند. با این هدف، به تجدید صومعه سن سیکست پرداخت که آن را چندی پیش، به ژیلبرتنهای انگلیسی واگذار کرده بود – و این خود کمی جای تعجب است. لیکن پیش از آنکه به هدفش برسد از دنیا رفت و جانشین وی، هُنُُریوس سوم، به کمک کاردینال هوگُلَن، این فعالیت تجدیدی را در دست گرفت. پس از کمی شک و تردید، روز سوم دسامبر 1218، از دومینیک قدیس درخواست کرد تا این مسؤلیت مهم را بر عهده بگیرد.[51] خواهیم دید که در آن زمان، گرچه صومعه سن سیکست به ژیلبرتتنها تعلق داشت لیکن بیش از صد تن از برادران دومینیکن در آنجا حضور داشتند؛ جابجایی ایشان تقریباً به آسانی انجام شد زیرا هنریوس در عوض، کاخ ساولی، واقع درکوه آوانتَن، نزدیک کلیساس اعظم سنت سابین سابق را که در آن زمان، از ملکهای خانوادگی او بود، در اختیار ایشان گذاشت. ژیلبرتنها را از وظایفشان برکنار کرد و عدهای از ژیلبرتنها که برای درخواست یک سری امتیازات و مزایا نزد پاپ به رم آمده بودند، از این تصمیم مطلع ساخت. ژیلبرتنها به این نتیجه رسیده بودند که برای به تحقق رساندن این تجدید، از تعداد راهبان کافی برخوردار نبودند. این گونه شد که مسؤلیت صومعه و کلیسای سنت سابین همراه با صومعه و کلیسای سن سیکست به دومینیک قدیس واگذار گردید. تصمیم بر آن شد که بلافاصله پس از جابجایی برادران، تعدادی از خواهران پرویی نیز به سن سیکست منتقل شوند و در این صومعه جدید، همه راهبههای رم که خواستار زندگی روحانی منظمتری هستند، در این صومعه پذیرفته شوند. امید آن بود که این راهبهها بتوانند در آینده به صومعههای رم بازگردند و این تجدید نظر لازم را کم کم در صومعهها به وجود آورند. به همین خاطر است که پاپ ، از″برادران و خواهران فانژو و لیمو″ کمک خواست (و اینجا نیز به حقیقت این ″صومعه دوبل″ برمیخوریم، که شباهت کاملی با ژیلبرتنها داشت که پاپ ابتدا، به سمت ایشان روی کرده بود).
شصت سال بعد، خواهر سِسیل به خواهر آنژلیک میگفت: ″با کسب اقتدار رسالت بشارتی، دومینیک ابتدا خطاب به همه راهبههای رم سخن گفت، لیکن ایشان هم نسبت به پاپ و هم نسبت به آن قدیس سرکشی کردند...″ در آن زمان، خواهر سسیل یک دجتر جوان هفده ساله از خاندان سزارینیها بود[52] و تازه در صومعه سنت ماری دولاتور در ترانسوِبِر ، نزدیک رودخانه تیبر، و در نزدیکی کلیسای مشهور سنت سسیل پذیرفته شده بود. ″ در صومعه سنت ماری دولاتور در ترانسوبر، که جمعیت آن از همه صومعههای دیگر بیشتر بود، از آن قدیس بیشتر استقبال شد. مادر اعظم در آن زمان، خواهر محترمی بود به نام آوژنی؛ مادر اعظم و همه دخترانش تحت نأثیر فصاحت الهی آن قدیس قرار گرفتند و، به استثنای یک نفر، وعده دادند به صومعه سن سیکست وارد شوند به شرط آنکه بتوانند شمایل مریم مقدس را با خود ببرند؛ اگر این شمایل به خودی خود به صومعه تیبر بازمیگشت (گویا این واقعه پیش از آن برای ایشان اتفاق افتاده بود)، خواهران دیگر هیچ اجباری نسبت به وعده خود نداشتند. آن قدیس این شرط را با کمال میل پذیرفت؛ خواهران مجدداً و این بار در دست او، نذزهای خود را مجدداً ادا کردند و از این پس، دومینیک قدیس خروج از صومعه برای دیدار از خانواده را بر ایشان منع کرد. خانوادهها به زودی از این وضع مطلع شدند و مادر اعظم و خواهران را سخت سرزنش کردند که چرا چنین صومعه زیبایی را برای پیروی از یک برادر ساده، - آن هم پیروی مطلق - ترک کردهاند. دومینیک به الهام الهی، از این نفوذ منفی - و در پی آن، از نارضایتی روزافزون خواهران- مطلع شد؛ یک روز صبح، در حالی که برای برپایی مراسم قربانیمقدس به سنت ماری آمده بود، خطاب به خواهران گفت: دختران من، هنوز زمانی نگذشته و شما از وعده خود پشیمان شدهاید و تصمیم دارید وارد راهی شوید که شما را از خدا دور میکند. پس از آنانی که حقیقتاً و آزادانه میخواهند وارد سن سیکست شوند درخواست میکنم تا وعدههای خود را مجدداً در حضور من ادا کنند. حقیقت آن است که تعدادی از خواهران دروناً از وقف کامل خود پشیمان شده بودند لیکن، با این سخنان، به خود آمدند و همه آنان وعده خود را مجدداً ادا کردند. از این موقع به بعد، آن قدیس کلید صومعه را با خود برداشت و سرپرستی کل امور را بر عهده گرفت: برادران خادم را در نزدیکی صومعه سکونت داد و ایشان را موظف ساخت تا شب و روز از خواهران نگهداری کنند و هرآنچه مورد نیاز صومعه بسته است، برای خواهران فراهم سازند. خواهران دیگر اجازه نداشتند بدون حضور شاهد با خانواده خود یا با هر شخص دیگری، صحبت کنند.″[53]
آنچه در این صومعه رخ داده بود به سرعت همه جا پیچید و الگو قرار گرفت به گونهای که در مدت زمان کمی، در جمله صومعههای رم، درخواست اکثریت راهبهها، بازگشت به زندگی روحانی منظمتری شد. 15 فوریه 1220، نخستین یکشنبه فصل چله توبه، ساختمانهای سن سیکست برای پذیرش خواهران سنت ماری دولاتور، چند تن از راهبههای سنت بیبیان و همچنین چند نفر از بانوان محترم و صاحبنام را که خواستار یک زندگی تعمقی کامل بودند، آماده بود. بدین ترتیب، چهل و چهار راهبه تحت سرپرستی برادران و یک مادر اعظم که از صومعه پرویی میآمد، درآمدند.
این قانون زندگی به سرعت به همه صومعههای انجمن منتقل شد. یک سال پیش از این، در فوریه 1219، دومینیک یک خانه روحانی به سبک پرویی در مادرید تأسیس کرده بود. اسناد انجمن در رم نامهای را که از جانب او به خواهران نوشته شده بود، نگاه داشته است:[54]″ در شادی هستیم و از خدا سپاسگزاریم که فیض این دعوت روحانی مقدس را به شما عطا نموده است، و از این راه شما را از فساد و تباهی دنیا رهایی بخشید. دختران محبوب من، از راه روزه، با دشمن دیرینه نسل بشر مقابله کنید؛ به یاد داشته باشید که تاج پروزی تنها برای کسانی در نظر گرفته شده که وارد نبرد شدهاند. میخواهم سکوت در همه مکانهایی که به محوطه بسته صومعه تعلق دارند، رعایت شود: در سالن غذاخوری، در خوابگاه و در کلیسا؛ در همه چیز به طور دقیق و شایسته مطابق قانون آگوستین قدیس عمل شود. هیچیک از شما از صومعه خارج نشود، کسی نیز وارد آن نشود مگر اسقف یا هر مقام عالی دیگر که به منظور موعظه یا بازدید رسمی آمده باشد. در پرهیزکاری غفلت نکنید؛ خود را تازیانه بزنید؛ مطیع مادر اعظم خود باشید، وقت خود را در صحبتهای بیهوده از دست مدهید. از آنجا که نمیتوانیم یک کمک مالی یا وقف به شما تقدیم داریم، دیگر موظف به پذیرایی از برادران یا افراد دیگر نیستید. برادر مَنِس، برادر عزیزمان، که در راه رساندن شما به این درجه والا از هیچ رنجی دریغ نکرد، برای حفظ شما در این وضعیت، از همه راههایی که صلاح خواهد دید، استفاده خواهد کرد تا بتوانید یک زندگی مقدس و روحانی داشته باشید. وی برای بازدید از صومعه، اصلاح غفلتها و در صورت صلاح – و با رضایت اکثریت خواهران - تعویض مادر اعظم، از جانب ما اقتدار کامل دریافت داشته است.″
در اینجا با همان شکل زندگی صومعهای روبه رو میشویم که در پرویی مشاهده نمودیم. همان قانون زندگی، همراه با ریاضت، سکوت، محوطه بسته، اطاعت، فقر. مَنس سعادتمند کشیش وابسته به صومعه است لیکن در اینجا، صومعه دیگر دوبل نیست زیرا برادران هیچ سرمایهای در اختیار خواهران نگذاشتند؛ در پرویی و سن سیکست، صومعه و سرمایههای جانبی آن یا تنها به برادران تقدیم شد یا همزمان، هم به خواهران و هم به برادران؛ لذا از دیدگاه عدالت طبیعی بود که برادران برای زندگی و رفع نیازهای مالی خود، از عشریه و حقوق مربوط به وظایف سرپرستی خود، بهرهمند گردند. اما در مورد این صومعه، هیچ سرمایه خاصی وجود نداشت و لذا خواهران، به دلیل فقر واقعی، حتی اجبار آن را هم نداشتند که زنان بازگشته از انحراف ایمانی را در صومعه بپذیرند. به علاوه، همچنان که در ترانستِوِر، دومینیک به زندگی وقف شده آزادانه خواهران کاملاً اعتماد کرده بود و تنها کسانی را به دوره آموزشی پذیرفت که با اختیار کامل درخواست ورود به صومعه میکردند؛ در آنجا نیز اصل انتخاب سرپرستان و قانون اساسی خاص برای هر صومعه را به کار بست. به عنوان یک مرد اسپانیایی، در اسپانیا غیر از این نمیتوانست عمل کند.
لیکن تا کنون تنها از قانون زندگی آگوستین قدیس صحبت شد؛ بعدها، یک قانون زندگی رسمی و دائمی تدوین گشت و به تأیید رم ارائه داده شد. در حقیقت، این قانون از جانب سن سیکست به دست پاپ رسید و گرچه این قانون در ابتدا، قانون زندگی پرویی بود، تحت عنوان قانون زندگی خواهران سن سیکست بازشناخته شد.
راهبههای پرویی هنوز رسماً دومینیکن نبودند. ایشان نوبر دروی آینده آن قدیس بودند؛ ایشان که همزمان با برادران تأسیس شده بودند، و در ابتدا، نه نذر ادا میکردند و نه وعده دائمی، وابستگیشان را در پیوندهای عمیقتر محبت و تقوی، حفظ میکردند. و درست است که در ابتدا، به یک تشکیلات گستردهتر تعلق داشتند؛ و شاید هم برادران همانند خواهران، عضو این تشکیلات گسترده و نوین بودند (و در اینجا نباید واژه تشکیلات را در معنای اولیه خود گرفت) که اینُسنت سوم، در یک جرقه نبوغ تشکیلاتی، آن را جدیداً تأسیس نموده بود و آن را شاخه سوم، Tertius Ordo نامیده بود.
بازگشت به بالای صفحه
فصل چهارم
پایهگزاری انجمن
در سال 1207، با بازگشت دیئگو[55]، اقتدار کامل بر گروه کوچک کارگرانی که دور اسقف جمع شده بودند، به دومینیک رسید. رسماً، اقتدار این رسالت بشارتی به ابای دیر سیتو و دو نماینده او، پیئر دوکاستلنو و رائول دوفرونتفروآد سپرده شده بود، لیکن از آنچه برمیآید، بخش مهمی از این رسالت به عهده دومینیک واگذار گردید زیرا برای انجام این رسالت، در کل منطقه تولوزن، از جایی به جای دیگر میرفت. خودش سرپرستی گروهی را بر عهده گرفته بود که از میان طبقات مختلف جامعه به او پیوسته بودند. تعدادی از آنان از کاتولیکان منطقه بودند که طبیعتاً برای بازگشت به ایمان در زادگاه خود اهمیت زیادی قائل بودند؛ تعدادی نیز باقیماندهای از هیئت اسپانیایی بودند که در ابتدا به منظور یک رسالت دیپلوماتیک راه را در پیش گرفته بودند و در پایان، با رسالت یک جنگ صلیبی مواجه شده بودند. این گروه ″بسیار معدود″ بود و پس از بازگشت اسقف، دومینیک ″تقریباً تنها ماند″ زیرا بنا بر نخستین زندگینامه، همراهانش ″ به مدت ده سال توسط هیچ نذری به او وابسته نشدند″.[56]
در این هنگام، دومینیک سی و شش ساله بود و کم کم به استعدادهای ذاتی خویش پی میبرد. تا آن زمان، خود را به یک زندگی در خلوت و دور از دنیا وقف کرده بود. از زمان کودکی، تحت تأثیر شرایط و بنا بر شخصیت ذاتی خود، همیشه از دیگران دور مانده بود. حتی در پالنسیا هم جزو آن دسته دانشجویانی نبود که رابطههای زیادی با دیگران برقرار کند زیرا بیش از همه چیز به قرائت علاقه داشت و شادی او بیشتر در کتابها و یادگیری خلاصه میشد تا در هر فعالیت دیگر. جالب توجه است که چگونه در نخستین سالهای زندگیاش چنان چهره سرد و جدی از خود نشان داده باشد در حالی که در آینده، او را شخصی بسیار شاد و خوشرو ترسیم میکردند، سرشار از شادی و قوت. آیا فقر سرسخت، و مناظر خشک درههای شبیه به هم منطقه کالروئگا، پالنسیا و اوسما اینچنین بر طبیعت او تأثیر گذاشته بودند؟ هرچه باشد، نظر عمومی در مورد این دو زمان بسیار قاطع است: ساکت و درخود فرو رفته در زمان کودکی، ساکت و جدی تا زمان خروج از اوسما؛ و سپس، ده سال بشارت در لانگدوک، و در نهایت، پنج سال آخر زندگی او که در تلاشی بیوقفه و با قلبی سرشار از شادی سپری شد.
این ده سال از اهمیت حائزی در رشد و پرورش او برخوردار شدند. جوانیاش را پشت سر میگذاشت، و همچنین آسایش محوطه بسته صومعه را که روان در آن، در امان است. و آنگاه که روزهای عمر خود را در لانگدوک سپری میکرد، دومینیک، که تردیدی نسبت دعوت روحانی خود نداشد، به مردی سرشار از پروژه و ایدهآل میگردد، مردی دلیر و بیپروا، مبتکر، با رؤیتهایی شگفتانگیز، که در عین حال برای دوستانش، دوستداشتنیترین و شادترین دوستان بود، بدون هیچ تکبر یا غرور شخصی، بلکه مراقب دیگران، پر محبت و سرشار از روح خدمتگزاری و گذشت.
به راحتی میتوان حدس زد که این فاصله زمانی که چنین پختگی در او به وجود آورد، با چه درگیریهای درونی و ذهنی برای او همراه بوده است. او مدام با آزار منحرفان ایمانی درگیر بود[57] لیکن هم ایمان و هم شادی درونی او مانع از آن شدند که نا امید و مأیوس شود و از رسالت بشارتی خود دست بردارد. در حقیقت به نظر میرسید هرچه پا به سن میگذارد، جوانتر میشود:″ گاه، علاوه بر تهمت، او را به کتک و آزار تهدید میکردند لیکن در مقابل، همه اینها را با ثبات کامل میپذیرفت زیرا آرزوی او، شهادت بود.″ چند تن از منحرفان با تعجب از او پرسیدند: "مگر از مرگ هراسی نداری؟ اگر تو را دستگیر کرده بودیم، چه کار میکردی؟" - ولی او خندید و پاسخ میداد: ″از شما تمنا میکردم مرا یکباره به قتل نرسانید، بلکه مرا کم کم به شهادت برسانید، اعضای بدنم را یکی پس از دیگری شکنجه دهید، و در پایان، چشمانم را از حدقه درآورید و این تن بی عضو را در همان حالت، در خون خود بگذارید یا به زندگیام خاتمه دهید. با این مرگ کُند، اجر شهادت خونی بزرگتری به من عطا میشد." و برای آنکه ثابت کند ترس برای او معنایی ندارد، با صدای بلند آواز میخواند و در مقابل همه، از روستایی که مخالفت خصمانه آن را به خوبی میدانست، عبور کرد. در مواقع دیگری نیر در ملاء عام از مکانهایی عبور کرد که میدانست در آنجا، جانش در خطر است: میرفت، و موعظه میکرد، و شب هنگام، کنار جاده، در چمنزارهای نزدیک روستا دراز میکشید و آسوده به خواب میرفت، گویا با این رفتارش میخواست ببیند چه کسی جرأت آن را دارد که به او صدمهای برساند.[58] و از این پس، او را راحت گذاشتند. شادی همیشگی و آشکار وی بهره حاصل از شکنجه او را از میان میبرد: مشخص بود هرچه بیشتر آزار ببیند، با شادی بیشتر به زندگی ادامه خواهد داد. میبینیم که او چگونه به تمام معنا، رسول بود. هیچکدام از پدران اعظم و کشیشانی که آن همه به خود فخر میفروختند نتوانستند به موفقیتهای حاصل از جانب دومینیک دست یابند. در حقیقت، جان آنان همیشه در خطر بود لیکن این رسول، با خوشرویی ثابت و تغییر ناپذیر، به راه خود ادامه میداد، گویا هیچ چیز موجب رنج او نمیشد، و با خوشرویی تمام از اینکه ″یک میانبر به او نشان داده بودند″[59] تشکر میکرد، در حالی که عمداً راهی به او معرفی کرده بودند که مسیرش را بسیار طولانی کرده بود و او را ناچار ساخته بود از میان جنگلی از بوتههای خار، عبور کند. چنین شخصیتی با هر منحرف ایمانی فرسنگها فاصله داشت. جای شک نیست که اگر پرخاشگر و بد اخلاق میبود، صحنه عوض میشد لیکن شخصیت او به گونهای بود که هیچکس نمیتوانست او را تحقیر کند. از آن احترام ذاتی برخوردار بود که به او اجازه میداد با مردانگی کامل در مقابل تمسخرها و اهانتها بایستد و حتی خودش هم در مورد خود شوخی کند؛ ژوردن ساکسی اینطور شهادت میدهد:″ هیچ چیز آرامش درونی او را از بین نمیبرد و از ثبات اخلاقی خاصی برخوردار بود، مگر زمانی که مشاهده بدبختی، او را متأثر میساخت و او را به ترحم و رحمت میآورد. و از آنجا که شادی قلب، چهره را شادان میسازد، تعادل و آرامش قلب او در اظهارات محبتآمیز و شادابی چهرهاش نمایان میگشت. بهرغم آنکه بیدرنگ و با ملاطفت خستگیناپذیری به یاری همنوعان خود میشتافت، هیچکس نمیتوانست درخشندگی چنین سرشتی را خوار شمارد بلکه همه آنانی را که ملاقات میکرد، به سوی خود جذب مینمود و دل ایشان را به دست میآورد.″[60]
دومینیک قدیس در رسالت خود از یاری نیروهای مسلح جنگ صلیبی بهرهمند بود، به خصوص یاری سیمون دو مونفور که از شهامت و دلیری آن قدیس در تحیر بود. وقفهای زیادی از راه بهرههای شگفتانگیزی که نمایندگان پاپ تصور میکردند اجازه دارند آنها را به نمایندگان سیاسی عطا کنند، به دست او رسید؛ مثلاً کازنویی را از این راه به دست آورد؛ وقفهای دیگری نیز انجام شد که همه آنها در سال 1214 از جانب کنت مونفور ″به برادر عزیزش دومینیک″ تأیید شدند.[61] لیکن بُعد ملوکالطوایفی قضیه برای او چندان اهمیت نداشت[62] و دومینیک برای آنکه در مورد اوقاف و خیریات تضمین کامل حاصل کند، تأیید آنها را از کنتهای تولوز و فوآ نیز درخواست نمود. از آنجا که خود او نیز از کشورهای مدیترانهای بود، بعید نیست که از نظر شخصی، علاقه بیشتری نسبت به ساکنین جنوب فرانسه داشته باشد به خصوص اینکه جنگ صلیبی منجر به آن شده بود که درگیریهایی نیز مابین اشرافزادگان جنوب و شمال فرانسه به وجود آیند. در ضمن، نیروهای اسپانیایی هم طرفدار اشرافزادگان جنوب بودند. پس از شکست جنگ صلیبی در ریشهکن ساختن انحراف ایمانی، دومینیک قدیس دیگر هیچ توجهی به نبرد نکرد و با آرامش کامل ارتش روحانی خودش را ترتیب داد. این افراد جانشین گروه ارتشی شکستخورده مونفور در مقابله با انحراف ایمانی شدند، اما هرگز در نبرد جنوبی حضور نداشتند. در این مدت، رسماً هنوز فقط نمایندهای بود از جانب پیئر دوکاستلنو و ابای دیر سیتو. در برخی از اسناد قابل اعتماد، مثالهایی عنوان شدهاند که در آنها، منحرفان را میبخشد: تمام این مثالها به زمانی برمیگردند که در سمت نمایندگی خود عمل کرده است و این امر با صراحت کامل در این اسناد عنوان شده است. از حد و حدود و دامنه قدرت او اطلاع دقیق نداریم لیکن اگر از راه تشابه عمل کنیم، میتوان حدس زد که کار او، بررسی ″افراد مشکوک″ و تشخیص درجه انحراف ایمانی آنان بود. اسنادی که تا کنون به دست ما رسیدهاند همه حاکی از اجازه او برای رهایی افراد مشکوک است و سندی به دست ما نرسیده که در آن، شخصی را به قدرت قضایی آن زمان واگذار کرده باشد. لیکن هیچ بعید نیست که این کار را کرده باشد زیرا بدون شک با دستگاه قضایی مسؤل محو انحراف ایمانی، در رابطه بود. پذیرش این احتمال به معنای آن نیست که بر اشتباه بسیار رایج نویسندگان مهر بزنیم که او را پایهگزار و محرک انکیزیسیون و محاکمههای تفتیش عقاید معرفی میکنندکه یک اشتباه تاریخی کاملاً بیاساس است. و در ضمن، حتی اگر محرک و به وجود آورنده آن میبود، در آن زمان، هیچکس و منحرفان کمتر از همه، میتوانستند او را برای این کار سرزنش کنند. در آن زمان، منحرفان ایمان محکوم به مرگ بودند، همانطور که اکنون خائنان محکوم به مرگ میشوند. هرگز یک شخص منحرف در ایمان را برای نجات روانش یا برای آنکه او را مجبور کنند از عقایدش بازگردد آتش نمیزدند، زیرا همانطور که کروموِئل میگفت (و جای تأسف اینجاست که این حرف همیشه فقط یک حرف ماند):″ در اراده، هیچ اجباری نیست″؛ منحرف ایمانی را به این دلیل به قتل محکوم میکردند که از پخش مکتبهای نادرست در باب الهیاتی جلوگیری شود.[63] یک مجرم را به منظور شفا، به دار نمیآویزند بلکه بدین منظور که دیگران از تقلید از کارهای او، منصرف شوند. یک شورشگر را – چه انقلابی باشد چه سرکش- به امید آن به زندان نمیاندازند که به اشتباهش پی ببرد بلکه برای جلوگیری از جذب افراد دیگر که شاید کمتر از او نیز بتوانند در مورد چگونگی حکومت درست قضاوت کنند. در قرون وسطی، کلیسا و حکومت دست به دست هم میدادند تا از گسترش هرگونه حکمتی که آن را نادرست یا غیر اخلاقی تشخیص میدادند، در میان مردم جلوگیری کنند.
پس از مرگ دومینیک قدیس، انجمن دومینیکن مسؤلیت انکیزیسیون را از روی اجبار و با تأسف قبول کرد. همبرت دو رومان، در سمت رئیس کل انجمن (1254) به برادران دستور داد هرگاه بتوانند، این مسؤلیت را قبول نکنند. شورای منطقهای کائور (1244) ایشان را از دریافت هرگونه منفعت از جانب انکیزیسیون منع نمود. شورای منطقهای بردو (1257) بیان داشت هیچکدام از برادران اجازه ندارد در مکانی که یک خانه دومینیکن وجود دارد، با مسؤلین انکیزیسیون همسفره گردد. به خصوص، پس از قتل انکیزیتورهای آوینیون (می 1242) و پیئر دو وِرون قدیس (ژوئن 1242)، انجمن تقاضا کرد تا از چنین مسؤلیت سنگینی معذور گردد. اینُسنت چهارم این درخواست را روز 10آوریل 1243 رد کرد و سال بعد، اسقفان جنوب فرانسه از واتیکان تمنا کردند تا برادران واعظ را در این خدماتشان حفظ نماید. لیکن پاپ نشان داد که تا چه حد برای نظر ایشان احترام قائل است و به رغم میل خود، مسؤلیت انکیزیسیون را در مناطق متعلق به حکومت واتیکان، در آپولی، فلورانس، توسکان، سلاوونی و بعدها، در پرووانس، به فرانسیسکنها سپرد. از پایان قرن سیزدهم تا پایان قرن پانزدهم، انکیزیسیون فعالیت بسیار محدودی داشت. بعد، در اسپانیا، با توجه به شرایط جدید، این نیاز احساس شد که لازم است مجدداً تحت نظارت انکیزیسیون قرار گیرد، این مسؤلیت به توماس تورکمادا (1483-1498) و دیئگو دودازا (1498-1507) واگذار گردید. ایشان نخستین و آخرین دومینیکنهایی بودند که به عنوان انکیزیتورهای اعظم در اسپانیا نقش داشتهاند.[64]
به غیر از پشتیبانی صلیبیان و به خصوص مونفور، دومینیک قدیس از این فیض بزرگ برخوردار شد که بتواند در شخص اسقف فولک دو تولوز، یک دوست و یک راهبر واقعی پیدا کند. این کشیش پر اشتیاق از بهر نجات روانها که هم تروبادور بوده و هم راهب، بهترین مشاور بود؛ شباهتهایی که با دومینیک داشت به حدی بود که میتوانست نقطهنظرهای او را درک کند و در ضمن، تفاوتهایی که با او داشت، از او یک یاور واقعی میساخت که میتوانست او را کاملاً در نبردی که از بهر نجات روانها در پی گرفته بود، یاری بخشد. فولک همانند دومینیک از طبیعتی خوشرو و شاد برخوردار بود، شاید مثل خیلی از افراد مدیترانهای، کمی از او بیثباتتر بود. تا پایان زندگیاش به تشکیلات کلیسایی محلی برای مبارزه با نابسامانیهای زمانه، اعتقاد کامل نشان داد. سمت اسقفی این اجازه را به او داد که خود را کاملاً به این بُعد گسترشی کلیسا وقف نماید و اسناد دامنه اسقفی او حاکی از امکانات مالی اوست. لیکن به این نتیجه رسیده بود که برای نگاه داشتن و مجذوب ساختن این منطقه سرکش، به چیز دیگری نیازمند است. و دومینیک دقیقاً در این زمینه به او کمک کرد.
در پایان فوریه 1213، اسقف کارکاسون به فرانسه سفر کرد تا برای صلیبیان، نیروهای کمکی فراهم آورد. در مدت غیاب خود، دومینیک را به سمت نماینده کل فراخواند. دومینیک قدیس این مسؤلیت را چندین ماه به کمک اتیئن دو مِس قبول کرد و از این راه، با وظایف کشیشان وابسته به یک منطقه اسقفی، آشنا شد. در عین حال، به موعظههای خود ادامه داد و در این فاصله زمانی، کنفرانسهای زیادی در کلیسای اعظم سننذر ترتیب داد که در طی آنها، با برهانهای زیاد، اشتباهات را نشان میداد، از ایمان دفاع میکرد و شگفتیهای ایمان کاتولیک را به نمایش میگذاشت. و یقین کامل حاصل کرد که تشکیلات کلیسایی محلی به خودی خود برای مقابله با شرایط حاکم در جنوب فرانسه، کفایت نمیکنند، و نیاز تأسیس یک انجمن مبشر، در او قوت بیشتری گرفت.
پیش از آن، در سال 1206، در زمان اسقف دیئگو، سردسته یک گروه کوچک شده بود که پس از بازگشت اسقف به اسپانیا، او را به ریاست این جمع انتخاب کردند، لیکن هیچکدام از آنان با ادای نذر، به او وابسته نشد.[65] پرویی مرکز دائمی ایشان گشته بود و سپس، 25 می 1214[66]، بهرههای مالی وابسته به فانژو و سرمایه کاسنوی به ایشان تعلق یافت. در ژوئیه 1215، فولک رضایت اسقفی خود را به ایشان عطا کرد و یک ششم از بهرههای کلیسای محلی را به ایشان وقف نمود. در آینده، این بهرهها به حدی افزایش یافت که اسقف با دومینیک قدیس قرارداد دیگری بست تا این بهرهها مجدداً به منطقه اسقفی بازگردند.[67] گویا در ابتدا تصور نمیرفت که این واعظان بتوانند مسؤلیتی غیر از بشارت کلام در منطقه اسقفی و حد و حدود نیازهای تولوز داشته باشند و لذا، در نظر همه مسلم بود که با رضایت و پشتیبانی کشیشان محلی اقدام میکردند.
در طی همان سال، دو تن به همراهان دومینیک پیوستند: ابتدا، گییوم کلاره و پس از او، اتیئن دو مس و دومینیک لوپوتی از اسپانیا، که نخستین اعضای دائمی انجمن هستند که اسامی ایشان تا به ما رسیده است. دو تن آخر از اهالی تولوز بودند و خدمت زیادی به گسترش مالی انجمن رساندند. پس از آن، پیئر دو سِلا که همچون فرانچسکو داسیزی، یک بازاری جوان و ثروتمند بود، به آنان پیوست، و 25 آوریل 1215، شخصی به نام توماس عضو انجمن شد. پیئر ″چند ساختمان بزرگ″[68] در نزدیکی کاخ ناربون به دومینیک تقدیم کرد که نمای خارجی آنها نسبتاً سرد و خشن بود. ایشان زندگی گروهی خود را آنجا شروع کردند و لذا پیئر دوست داشت به شوخی بگوید که او، انجمن را در خانه خودد پذیرفته است، و نه برعکس. او از این شوخی لذت میبرد و آن را مرتب تکرار میکرد. همه تاریخنگاران او بدون شک این جمله را از وی شنیدند و آن را با دقت، بازگو کردند. و این شوخی، یک شوخی خانوادگی شد. توماس کاملاً متفاوت بود، و در بین جمع، همه او را شخصی بسیار قابل احترام میدانستند. او یک واعظ بسیار سخنور و ماهر بود، با دانش زیاد، و کمی فیلسوف: میتوان گفت شخصیت پر استعداد آن گروه کوچک بود. این گروه واعظان تحت نظارت فولک، توجه افراد را به خود جلب میکرد و سریعاً به سمت یک انجمن روحانی قدم گذاشت. نویسنده نخستین زندگینامه تنها به این نکته اشاره میکندکه این انجمن نتیجه یک سیر تکاملی بود که بدون شک با زندگی در خانه پیئر سِلا، شکل گرفت زیرا نخستین مکانی بود که این زندگی روحانی را برای آنان امکانپذیر ساخت. این نویسنده این نکته را نیز بازگو میکند که بهرههای مالی دریافتی از جانب فولک و منطقه اسقفی، بیوقفه صرف خرید ″کتاب و دیگر لوازم مود نیاز″ گشت. به محض ورود به زندگی روحانی، پا به زندگی دانشجویی گذاشتند و حقیقتاً نیاز به کتاب داشتند زیرا در دانشگاه شهر ثبتنام کرده بودند.
دومینیک قدیس کم کم متوجه میشد که انجمن را باید چگونه در نظر بگیرد، هم بازتر از سیستم تشکیلاتی کلیسای محلی و هم یک گروه منظم، فعال، متحرک و مجزا از سرمایههای محلی که هدف آن، نجات روانها باشد.[69] در حقیقت، فولک گرچه با این برنامهها موافق بود لیکن در عین حال سعی داشت این تأسیس نوین را به نیازهای منطقه اسقفی خود تطبیق دهد؛ در حالی که دومینیک برنامههایش را مطابق با نیازهای کلیسای جهانی تطبیق میداد. فولک، واعظان را برای منطقه تولوزن در نظر میگرفت، دومینیک انجمنی در نظر داشت که تا اقصای زمین برود. فولک بخشی از درآمدهای منطقه اسقفی را به دومینیک بخشیده بود لیکن زمانی که به برنامهریزیهای دومینیک برای مسؤلیتی بسیار فراتر از این منطقه پی برد، این سرمایهها را از او پس گرفت. این درخواست کاملاً به جا بود و دومینیک قدیس از حقوق خود گذشت و با این عمل، نشان داد که قضاوت او در مورد عدم کفایت یک سیستم کلیسایی تک افتاده، درست بود. پس حرف از تأسیس یک انجمن نوین زد و متخصصان قانون کلیسایی را با این درخواست جدید، با مشکل مواجه ساخت زیرا انجمنی در نظر داشت که بتواند پاسخگوی کل مسیحیت باشد، و حتی فراتر از آن.
در همان سال 1215، که برادران واعظ زندگی خود را به طور چشمگیر آغاز کرده بودند، سومین شورای لاتران برگزار شد، فولک، و به همراه او دومینیک، به عنوان راهب الهیدان، در آن شرکت کردند. زیرا در آن زمان، دومینیک هنوز راهب بود و ردای راهبان رسمی را بر تن داشت و لذا از بهرههای خاصی برخوردار بود و کلیسا برای سمت او ارزش قائل بود. نخستین اقدام او، درخواست رضایت از اینُسنت سوم برای تأسیس صومعه پرویی بود. این رضایت را 8 اکتبر دریافت نمود[70] و قرار بر این شد که راهبهها مطابق با قانون زندگی آگوستین قدیس زندگی نمایند؛ و در صومعه، از حق رأی و ادای نظر، برخوردار گشتند. آنان موظف به اطاعت از کسی نبودند مگر اسقف تولوز. در ضمن احتمال قوی میرود که دومینیک برنامهای که در نظر داشت با پاپ در میان گذاشته باشد، زیرا در دهمین حکم شورا، این قانون جدید را میخوانیم:″ از میان مناسبترین روشها بهر نجات روانها، لازمترین آنها، نان کتاب مقدس است. لیکن مشاهده میکنیم که (به خصوص در مناطق اسقفی گسترده)، کشیشان به دلایل مختلف از انجام رسالت بشارتی لازم عاجز میمانند: مسؤلیتهای بیش از حد، عدم سلامتی، سن زیاد، مخالفت شدید منحرفان ایمان، و حتی – خطای بزرگ و غیر قابل قبول برای یک اسقف – به دلیل عدم شناخت کافی. لذا، با این حکم، به ایشان توصیه میکنیم کسانی را برای موعظه انتخاب نمایند که در بشارت، تخصص یافتهاند و این مسؤلیت را بر عهده خواهند داشت که، در صورت عدم امکان ادای این وظیفه، به جای آنان از کل منطقه اسقفی دیدار کنند، در آنجا به موعظه بپردازند و از راه زندگی نمونه، سرمشق همه گلهای شوند که به ایشان واگذار خواهد شد. این واعظان باید از سرمایه کافی برخوردار گردند تا کمبود در ضروریات، آنان را وادار نکند از این رسالت عالی دست بردارند.″[71] این مورد بدون شک یا به پاپ پیشنهاد شد یا حداقل در دو گزارشی که توسط فولک و دومینیک در مورد هدف از تأسیس صومعه پرویی نوشته شد، در این جهت بسیار مؤثر واقع شد. آنان هم خواستار پشتیبانی پاپ از صومعه پرویی بودند و هم خواستار معافیت صومعه از پرداخت باج. چنین به نظر میرسد که دومینیک میتوانست امیدوار باشد که پروژه او رضایت پاپ و شورا را حاصل نماید. ولی حقیقت آن است که دومینیک قدیس از ماه اکتبر تا ماه آوریل، هیچ اجازه رسمی برای این پروژه دریافت نکرد. شورا در روز 11 نوامبر 1215 تشکیل شد ولی در پایان آن، به درخواست دومینیک پاسخ مثبتی داده نشده بود. رم در مورد این انجمن جدید شک داشت زیرا به دلیل نیاز شدید آن زمان که به دلایل شخصی شباهت داشت، این درخواست بسیار جسورانه و بی احتیاط مینمود.
مسلم است که دومینیک حتماً یک پیشنهاد نهایی ارائه داد. او پاپ اینُسنت سوم را ملاقات کرد و اسقف فولک و کنت سیمون را به عنوان شاهدان ایمانی و راستکرداری خود انتخاب کرد و هدف خود را برای پاپ کاملاً توضیح داد. درخواست او، تأسیس یک انجمن روحانی جدید بود، که اجازه آن را داشته باشد در هر مکان، مستقر گردد و به بشارت حقایق ایمانی بپردازد. از دیدگاه پاپ، هم خود انجمن و هم هدف آن، هر دو با انتقاد مواجه شدند.
اولین انتقاد، تشکیل یک انجمن روحانی در سراسر دنیا بود که سرپرست کل آن، تنها یک نفر باشد. حتی ایدهآل بندیکتن هم به خودکفایی هر صومعه محدود میشد؛ و راهبان کلیسایی نیز این حق انتخاب شخصی را برای خود درخواست کرده بودند. لیکن در هرکدام از این دو مورد هم تغییراتی داده شده بود. بندیکتنها کم کم به این فکر افتاده بودند که انجمنهای جدیدی برپا نمایند و تحولاتی در صومعه کلونی و به خصوص در صومعه سیتو صورت گرفته بود و این تغییرات نوین را در برپایی یک صومعه مادر میدیدند که صومعههای کوچکتر را تحت نظر داشته باشد. شورای لاتران این تحولات را اجباری ساخت و از سیسترسیئنها خواست تا بندیکتنها را در راه رسیدن به هدف خود، یاری بخشند. بدین منظور از آنان خواسته شد تا یکی از نمایندگان خود را به شورای عمومی برادران سیاهپوش عازم نمایند تا بتواند در مورد چگونگی عمل، اظهار نظر کند. از میان این راهبان، گییوم دو شامپو در سن ویکتور و به خصوص، نوربرت قدیس و ژیلبرت قدیس بسیار تلاش کردند تا نشان دهند چگونه میتوان چند صومعه را تحت نظارت یک صومعه بزرگتر در آورد. لیکن دومینیک قدیس برای تأسیس انجمنی که در نظر داشت، تنها میتوانست به الگوی انجمنهای ارتشی شوالیههای بیمارستانها و تامپلیهها متوسل شود. زیرا آنان نیز میخواستند انجمنهایشان در کل زمین حضور داشته باشند، متشکل از زبانهای متعدد – یعنی منطقه یا امت – که سرپرستی هر منطقه با یک سرپرست یا رئیس منطقهای باشد ولی مرکزیت حکومت به یک سرپرست کل با شورای رسمی واگذار گردد. مشکل آن بود که فعالیت این انجمنها به مشرق زمین محدود بود و فعالیت آنها در اروپا، تقریباً فقط یک فعالیت جذب اعضاء جدید، و تشکیل دورههای آموزشی و پیشرفته برای ایشان بود. در ضمن، هیچیک از این انجمنها رضایت رسمی پاپ را درخواست نکرده بودند و به همین خاطر، هنگامی که واتیکان رسماً انجمن واعظان را بازشناخت، نماینده رسمی پاپ در رم هیچ مدل خاصی در دست نداشت که بتواند از آن کمک بگیرد و لذا پاسخ به این درخواست زمان برد و چهار نوشته پاپی متوالی لازم شد تا بالاخره انجمن تأسیس گردد.
در ضمن، آنچه تأسیس این انجمن را باز هم از دیدگاه پاپ غیر عملیتر میساخت، تصمیم شورای لاتران برای کاهش تعدد اشکال مختلف زندگی روحانی بود. در فاصله زمانی 1063 تا 1208، دوازده انجمن روحانی یا درستتر بگوییم، کنگرگاسیون راهبگی جدید به وجود آمده بود؛ و در مقابل چنین تقسیمبندیها، کلیسا ترجیح میداد کنگرگاسیونهای موجود را به هم بپیوندد تا اینکه پا در ماجراهای جدید بگذارد. گویا هرکس، در هر مکان، به خود اجازه میداد تا قوانین زندگی صومعهای را اصلاح کند یا به شکل نوینی ترتیب دهد. در مقابل چنین طرز اندیشه که بدون شک، تمایل به جدایی و استقلال داشت، شورای لاتران اعلام داشت: ″با ترس از آنکه تعدد بیش از حد قوانین زندگی روحانی در کلیسا اختلاط ایجاد کند، هیچکس جایز نیست قوانین جدیدی در نظر بگیرد. اگر کسی بخواهد وارد زندگی صومعهای شود، باید یکی از قوانین تأیید شده را انتخاب کند و اگر کسی بخواهد یک صومعه باز کند، این اجازه را دارد به شرط آنکه از قوانین زندگی و قانون اساسی یک کنگرگاسیون تأیید شده اطاعت کند.″
رسالت بشارت حقایق ایمانی پروژه بس پرشهامتی در نظر افکار محتاط واتیکان میآمد زیرا شکستهای سرسخت در مقابل وُدووآها و منحرفان ″فروتن″، راه احتیاط و را به آنان آموخته بود. در این مورد، در فصل بعدی توضیحات بیشتری خواهیم داد.
لیکن اینُسنت سوم مشکل یک قانون جدید را بدین گونه حل کرد که از دومینیک قدیس درخواست کرد تا ابتدا به تولوز بازگردد و با شش نفری که همراه او بودند صحبت کند تا، مطابق با نظر شورای لاتران، نوع قانونی را که میخواستند از آن پیروی کنند با همدیگر انتخاب کنند. در نخستین زندگینامه قید شده است که قرار بر این بود تا ″با رضایت همه″، تصمیمگیری شود. دومینیک قدیس با عجله به پرویی بازگشت و برادرانی را که در تولوز بودند و تعداد ایشان در مدت غیاب وی از شش تن به شانزده تن رسیده بود، نزد خود خواند. جالب آن است که نه نخستین زندگینامه و نه هیچکدام از تاریخنگاران آن زمان اسامی این اشخاص را به ثبت نرساندند. نخستین زندگینامه تنها میگوید که آنان تقریباً شانزده نفر بودند[72] و برناردگی نخستین کسی است که سعی کرد از هویت آنان اطلاع پیدا کند و او، نخستین جلسهشان را در پرویی تخمین میزند: ″ اینک اسامی کسانی که نامشان را به دست آوردهام: برادر متی از فرانسه، برادر برتران از گاریگ در پرووانس، برادر پیئر سِلا و برادر توما اهالی شهر تولوز، برادر مَنس که برادر تنی دومینیک قدیس بود، برادر میشل قابرا و برادر دومینیک لوپوتی، هر دو اسپانیایی، برادر ژان از ناوار، برادر لوران از انگلستان، برادر اتیئن از مِس، برادر اُدِریک از نُرماندی که یک برادر خادم بود، برادر گییوم کلاره از پامیه، برادر پیئر از مادرید، برادر گومِز و برادر میشل از اودزِرو.″[73] مشاهده میکنیم که در این لیست، پانزده نام ذکر شدهاند و سه نام از قلم افتادهاند که به همین زمان تعلق دارند: برادر ویتالیس، برادر نوئل سرپرست روحانی پرویی، و برادر گییوم ریموند از تولوز. شش تن اول در نخستین زندگینامه نام برده شدهاند و شامل پیئر و تومای تولوزی، گییوم کلاره – که سرپرستی اموال مادی رسالت از جانب دیئگو به او سپرده شده بود – برتران دو گاریگ که پیش از بازگشت دیئگو به اسپانیا در جنوب فرانسه بشارت میکرد[74]و دو اسپانیایی دیگر که از همراهان اسقف بودند: ژان دو ناوار و دومینیک لوپوتی. این شانزده روحانی ″که همگی چه ناماً و چه ذاتاً واعظان ماهری بودند″[75] در ماه اوت 1216 همدیگر را در پرویی ملاقات کردند، ابتدا فیض روحالقدس را درخواست کردند و سپس، همگی تصمیم گرفتند قانون زندگی آگوستین قدیس را انتخاب کنند. نخستین زندگینامه اینچنین بازگو میکند:″ خیلی زود، قانون زندگی آگوستین قدیس، که واعظ ماهری بود، انتخاب شد و ایشان چند قانون سختتر در مورد خوراک و روزه، جای خواب و پوشاک به آن افزودند. همچنین پیشنهاد کردند و تصمیم گرفتند مالک چیزی نباشند تا دغدغه اموال دنیوی مانعی برای بشارت نگردد، اما تنها درآمدهایی داشته باشند که حداقل نیاز را برای ایشان فراهم سازد.″[76] همبرت دورومان اضافه میکند:″ چون انجمن نوبنیاد به اساسنامه خاصی در زمینه آموزش، بشارت، فقر و مسائل دیگر نیازمند بود، به اجبار میبایست قانون زندگی روحانیای انتخاب شود که مغایرتی با آنچه میخواستند به آن افزوده گردد نداشته باشد و از آنجا که قانون زندگی آگوستین قدیس به ارائه قوانین روحانی بسنده میکرد، آن هم به مقدار خیلی معدود، آنچه در زمینه دعای کلیسایی و بشارت ضروری مینمود، به آسانی میتوانست به آن افزوده شود.″ حکمت چنین انتخابی کاملاً آشکار است: قانون زندگی آگوستین قدیس قدیمیترین قانون زندگی و شامل کمترین جزئیات در موارد زندگی روزمره از میان قوانین روحانی در اروپا بود و توسط یک راهب کلیسایی برای راهبان کلیسایی نوشته شده بود.
پیش از درخواست مجدد تأیید دائمی انجمن از جانب رم، دومینیک قدیس ناچار شد برای خودش و همراهانش یک مکان زندگی ثابت در نظر بگیرد که بتوانند در آنجا، مطابق قانون زندگی و اساسنامه رسمیشان زندگی کنند. در تولوز، یک صومعه خالی وجود داشت که کلیسای کوچک آن به رومَن قدیس وقف شده بود و درمانگاهی به آن تعلق داشت. اسقف و راهبان کلیسایی آن را در اختیار برادران واعظ گذاشتند. در اولین روزهای ماه ژوئیه، همگی در سالن مجلسی کلیسای اعظم دور هم جمع شدند. در آنجا، غیر از دومینیک قدیس و برادرانش، اسقف تولوز و دیگر مقامات کلیسای اعظم حضور داشتند. به نمایندگی همه، سرپرست مسؤل ″کلیسای سن رومن را رسماً به برادر دومینیک، سرپرست و استاد واعظان، و به همراهان حاضر و آینده او، اهداء کرد″ تا این کلیسا در آرامش کامل و در آزادی کامل، همراه با همه درآمدهایش، به ایشان تعلق یابد. این اهداء با شرایطی همراه بود که پیش از آن مطرح و مورد قبول واقع شده بود.[77]
این قرارداد در حضور شاهدان رسمی مورد تأیید طرفین واقع شد و اسقف و حاکم مسؤل بر قرارداد مُهر تأیید زدند.
دومینیک قدیس برادرانش را بیدرنگ به صومعه سن رومن منتقل کرد. صومعه بسیار کوچکی بود که بیشتر پاسخگوی نیازهای یک درمانگاه بود تا نیازهای یک زندگی صومعهای منظم؛ لیکن به سرعت به وسعت آن افزوده شد به گونهای که آن گروه کوچک توانست جشن آگوستین قدیس را که توسط قانون زندگیاش، پدر آنان شده بود، با شادی زیادی برگزار کنند. در همان روز، دومینیک قدیس نذرهای پدر ژان دونوار، از اهالی باسک که به همراه اسقف به تولوز آماده بود، پذیرفت. او مجذوب تأثیر دومینیک قدیس گشته، کاملاً به او وابسته شده بود و در مورد وی چنین میگفت:″ خود را نسبت به همه مهربان ساخت، چه ثروتمند، چه فقیر؛ چه یهودی و چه بیدین، همه او را دوست دارند، غیر از منحرفان در ایمان و دشمنان کلیسا″.[78] کشیش ژان دوناوار، ″شاگرد محبوب″ دومینیک قدیس شد. عمر طولانیاش به او اجازه داد تا شاهد نخستین جابجایی جسد دومینیک توسط ژوردن ساکسی سعادتمند باشد و در دادگاه تشخیص و اعلام تقدس، با امانت زیاد در مورد زندگی دومینیک شهادت داد.
کمی پس از این تأسیس – حدوداً سپتامبر 1216 – دومینیک قدیس مجدداً راهی رم شد. در ماه اکتبر 1216، قراردادی که توسط آن ریموند ویتال خانه و تاکستانی را به برادران وقف میکرد به ما نشان میدهد که درآن زمان، سپرستی روحانی صومعه تولوز به عهده برتران دوگاریگ بود. در همان زمان، زمینهای دیگری به برادران اهداء شد که به ایشان اجازه داد بر وسعت صومعه بیفزایند.
در اکتبر 1216، دومینیک قدیس راهی رم شد. لیکن کمی پیش از آن – روز 18 ژوئیه – اینُسنت سوم در پروجیا از دنیا رفت و دومینیک قدیس ناچار شد درخواست برادرانش را نزد پاپ جدید هنریوس سوم عنوان کند که او را قبلاً در واتیکان، زمانی که هنوز کاردینال ساوِلی بود، ملاقات کرده بود. و لذا در کار، وقفه افتاد. سعی کردند آن را اینگونه توجیه کنند که مقامات واتیکان هنوز هم با پروژه این انجمن روحانی نوین مخالف بودند. لیکن به نظر میآید که این فرضیه بی اساس باشد زیرا اینُسنت سوم نسبت به پروژهای که در ابتدا، او را نگران و مضطرب کرده بود، رضایت داده بود. بیشتر احتمال میرود که هنریوس برای تنظیم مدارک رسمی درخواست شده از جانب دومینیک، به مشکل برخورد کرد. پیش از آن هم شده بود که صومعهها و دیرهای دیگری توسط یک حکم پاپی بنا شوند یا حداقل تحت حمایت مستقیم پاپ واقع شوند (کما اینکه همین موضوع برای صومعه پرویی در ماه اکتبر سال پیش درخواست شده بود) اما هنوز هیچ انجمن روحانی یک تأیید رسمی از نوع زندگی روحانیاش از پاپ درخواست نکرده بود. لذا قوه قضایی رم در این زمینه با مشکل رو به رو شد زیرا هیچ حکم مشابهی در دسترس نداشت و لازم شد چهار حکم از جانب پاپ صادر شود تا این کار با رضایت کامل به اتمام برسد. روز 22 دسامبر، پاپ نخستین حکم خود را ″به دومینیک، سرپرست روحانی سن رومن در تولوز و به برادران حاضر و آیندهاش که در زندگی راهبگی ادای نذر خواهند کرد″ ارسال نمود و صومعه تولوز را با اصطلاحات قدیمی که سنت آن را جزو عادات خود پذیرفته بود، تحت حمایت خود قرار داد. تصدیق و تأیید رسمی انجمن حاضر در صومعه سن رومن تولوز در کلیسای پطرس رسول در حضور کاردینالها صورت گرفت. پاپ هنریوس سوم حکم مذکور را امضاء کرد و هجده تن از کاردینالهای حاضر نیز آن حکم را امضاء کردند. این حکم توسط دومینیک قدیس به تولوز برده شد و هنوز در اسناد شهر نگهداری شده است.[79] پاپ در دوازده ماده نظر خود در مورد انجمن جدید و بهرههای متعلق به آن را اعلام میکرد.
خلاصه این مواد به شرح زیر است:
1. انجمن به طور دائم تأسیس میشود.
2. حفاظت از هرگونه تهاجم و تجاوز به اموال آن (یعنی بهرهها – که نام برده شدهاند – کلیسای پرویی و غیره.
3. تحت هیچ شرایطی از برادران عشریه گرفته نخواهد شد.
4. انجمن میتواند کشیشان و برادران خادم قبول کند.
- پس از ادای نذر، هیچکس اجازه ندارد بدون رضایت سرپرست روحانی به انجمن دیگری ملحق شود، حتی در صومعهای با قانون زندگی سختتر (ر.ک. به شماه 10).
- اجازه معرفی کشیش به اسقف منطقه برای خدمت در کلیسای متعلق به انجمن: کشیش، از دیدگاه روحانی تحت سرپرست اسقف ولی از دیدگاه اموال دنیوی، به انجمن وابسته خواهد بود.
7. هیچ اجبار جدید یا غیر عادی به برادران حکم نخواهد شد و در زمان صدور حکم ″غیر مجاز″، اجازه خواهند داشت قربانیمقدس و دعاهای کلیسایی را با صدای آهسته، با درهای بسته و در سکوت زنگ صومعه، برگزار کنند.
- برای روغن مقدس – برای انواع تقدیسها و برای راز کهانت – باید به اسقف منطقه رجوع کنند و اگر بدون دلیل درخواست ایشان را رد کند، به اسقف دیگری رجوع خواهند کرد، به شرط آنکه اسقف نام برده با پاپ در اتحاد باشد.
- اجازه تدفین در قبرستانهای خود نه تنها برای برادران، بلکه برای جمله کسانی که به هر دلیل زاهد، متقاضی آن باشند.
10. سرپرست (و در اینجا منظور، والاترین مقام انجمن) به اکثریت آراء انتخاب خواهد شد.
- ضمانت از کل مصونیتها، آزادیها و رسم و رسوم منطقی انجمن.
- به حکم جزای کلیسایی، هیچ مقام کلیسایی یا غیر کلیسایی اجازه دخالت در چگونگی بهرهبرداری از اموال برادران ندارد.
روز 23 دسامبر[80] هنریوس سعی کرد تا همه اصطلاحات رایج را کنار بگذارد و کل انجمن را تأیید نماید:″ هنریوس، خادم خادمان خدا، به فرزند محبوبش دومینیک و به برادرانی که ادای نذر زندگی راهبگی کردهاند یا خواهند کرد، سلام و برکت رسولانه. با توجه به اینکه راهبان انجمن شما دعوت شدهاند تا قهرمانان ایمان و نور حقیقی دنیا باشند، انجمن شما را تأیید میکنیم: با کلیه زمینها و داراییهای حاضر و آیندهاش، و خود انجمن را تحت حمایت و پشتیبانی خود قرار میدهیم، همراه با همه داراییها و بهرههای آن.
در رم، دیر سنت سابین، یازدهم ژانویه 1216، در نخستین سال سمت پاپی خود.″
به رغم نیت پاکش، پاپ فراموش کرده بود هدف واقعی این انجمن را در این لایحه مطرح سازد. این لایحه، وجود انجمن را تأیید میکرد ولی برای رسالت بشارتی برادران، نه برای ایمانداران، نه برای کشیشان و اسقفان، ارزش یک اجازه را در بر نداشت و لذا برادران تولوز در مقابل آن مشوش و متحیر شدند. حال که مؤسس ایشان در میان آن همه مشکلات در کنار ایشان نبود، با توجه به اینکه برادران از کشورها و ملیتهای متعدد بودند و مسؤلیت پذیرایی و مراقبت از بیماران بدون هیچ درآمد، بر عهده آنان گذاشته شده بود، تعدادی ازآنان به شک افتادند و نزدیک بود از انجمن خارج شوند. دومینیک قدیس، که به احتمال زیاد توسط اسقف تولوز از شرایط مطلع گشت، از هنریوس کمک خواست و روز 21 ژانویه 1217، پاپ نامهای خطاب به برادران نوشت، آنان را تشویق کرد، و آنان را تسلی داد و برای آنان به صراحت مشخص کرد که رسالتشان باید بشارت کلام باشد. وی رساله خود را اینچنین آغازکرد:″ خطاب به فرزندان عزیزم، سرپرست و برادران سن رومَن، واعظان منطقه تولوز″. پیش از این هم در سال 1211، در کائور، دومینیک قدیس سندی را تحت نام ″ برادر دومینیک، واعظ″، امضاء کرده بود.[81] در سال 1215، در سند دیگری، خود را ″برادر دومینیک، راهب اوسما، خادم ناچیز بشارت″ معرفی میکرد[82] و در طی همان سال، تأیید پاپ اینُسنت سوم را برای انجمنی به نام ″برادران واعظ″ درخواست نموده بود.[83] اکنون، همه برادران رسماً به این نام شناخته شده بودند. و پاپ در ادامه نامهاش از شهامت″ قهرمانان شکستناپذیر مسیح که به کمک سپر ایمان و سرپوش نجات میجنگند″ قدردانی کرد و به طور رسمی از آنان خواست تا، در اطاعت از اقتدار کلامی وی، ″ کلام خدا را در هر شرایط مساعد و نامساعد، به رغم همه موانع و مخالفتها، اعلام کنند″.[84] با وجود تمام اینها، هنوز هم چیز مهمی از قلم افتاده بود. لایحه چهارمی در تاریخ 7 فوریه نوشته شد که همه برادران را در یک انجمن واحد و تحت اطاعت از دومینیک قدیس در میآورد، با عدم امکان ترک انجمن بدون اجازه، مگر برای پیوستن به یک قانون زندگی سختتر.
بالاخره، انجمن روحانی نوینی تأسیس شد و در کار خود و امکان فعالیت مجزا، به شکل کاملاً حدید، تأیید گشت.
در این مدت، برادران که تعدادشان حدوداً به شانزده نفر رسیده بود، ″ دیر واطاقهای مناسب برای یادگیری، و یک خوابگاه مناسب″[85] در نزدیکی کلیسای سن رومن بنا میکردند. دومینیک قدیس در ماه می نزد ایشان بازگشت و تا 13 اوت – که راهبان را در پروی دور هم گرد آورد- در کلیسای سن رومن تولوز با آنان ماند.
طی سفرش به رم، با کاردینال اوگولَن رابطه دوستانه خاصی برقرار کرده بود و زمانی که کاردینال، پاپ گرگوار نهم شد، دومینیک را با صمیمانهترین اصطلاحات دوستی انسانی مقدس اعلام کرد. وی با فرانچسکو آسیزی نیز که به رغم نقاط مشترک زیاد، تفاوت بزرگی با او داشت، دوستی عمیقی برقرار نمود. وی بعد از عید فصح و پس از فصل چله توبه و روزه که آن را تماماً به بشارت و موعظه اختصاص داده بود و در خود واتیکان نیز به آموزش پرداخته بود، رم را ترک گفت. پس از عبور از کوهستان آلپ و رودخانه رون، از آگد و ناربون گذشت و در آنجا، نامهای از جانب پاپ هنریوس به اسقف اعظم داد. در کارکاسون، از سیمون دومونفور دیدار نمود. و پیش از بازگشت نزد برادران خود، از پیشرفت و گسترش انحراف ایمانی در مدت زمان غیبتش و به رغم تمام تلاشهای او، بسیار متأثر شد. صلیبزدگان از شهرهای جنوبی رانده شده بودند، شهر مارسِی اسقفش را بیرون کرده بود و قربانیمقدس و صلیب را در معرض عام مورد ناسزا قرار داده بود. در پرووانس شورشهایی برپا میشد، در سِون و ویویئه، حملاتی علیه سیمون دومونفور انجام میگرفت و او، به رغم شرایط نامساعدی که در تولوز داشت، ناچار شد به آنجا برود تا به مقابله با آشوبگرایان برخیزد. پاپ با مشاهده تزلزل در نیروهای کنت و مقابله فرانسه با نبرد سیاسی وی، تصمیم گرفت تا برای بازگرداندن ایمان در این کشور، از واعظان و دانشگاه پاریس کمک بخواهد. یک کاردینال به نمایندگی از پاپ اعزام شد و در سواحل رودخانه رون سیمون دومونفور را، که آماده هجوم به ویویئه بود، ملاقات کرد. اما لباس سرخ کاردینالی هیچ تأثیری ب وی نگذاشت مگر به خشم آوردن دشمنان که او را مورد هدف قرار دادند و یکی از خادمان وی را به قتل رساندند. در همان زمان، تولوز به شورش آمد و کنت ریموند را اول سپتامبر 1217 به نزد خود خواند. لذا، هنگامی که دومینیک سعی بر آن داشت که گروه کوچک خود را نظم و ترتیب بخشد، تمام تلاش صلیبزدگان نقش بر آب شده بود.
هنگامی که برادران واعظ روز 13 اوت همدیگر را در پرویی ملاقات کردند، هیچکدام از آنان به آینده امیدوار نبود. برای دومینیک، شرایط دشوارتر هم بود زیرا مرگ قریبالوقوع مونفور در رؤیتی بر وی آشکار شده بود. در کلیسای خاموش پرویی، در میان کشتزارهای گندم و آن دره گرم، یک مرتبه احساس کرد که هدفش بی فایده است. با ناراحتی از آینده تاریک تولوز سخن گفت و ″ یکی از ضربالمثلهای کشورش را بر زبان آورد: آنگاه که نیکویی شکست میخورد، باید از چوب و چماق استفاده کرد.″[86] با این وجود، برادران نذرهای خود را مجدداً ادا کردند و در حالی که هیچ کس چنین انتظاری نداشت، روز 15 اوت، دومینیک برادران را از هم پراکنده ساخت.[87] در حالی که از پنجرههای بزرگ اطاقش، چشمانش از بالای میز تحریرش بر این مناطق چیره شده بود، از پراکندگی آنان گفت، که مدتها بود آن را در نظر داشت:″ باید بذر را بیفشانیم، و آن را ذخیره نکنیم.″[88] و افزود:″ از این پس دیگر دور هم در این خانه زندگی نخواهید کرد″. این سخن غیر منتظره همه آنان را تکان داد. و گرچه دومینیک مدتها پیش چنین تصمیمی گرفته بود، هیچیک از برادران انتظار آن را نداشت و نویسنده نخستین زندگینامه تعجب یکجای همه گروه را بازگو کرد. دومونفور به کمک احتیاج داشت، پاپ از واعظان و استادان خواسته بود تا به میدان وارد شوند، خود انجمن به وقت احتیاج داشت تا بتواند با احتیاط لازم شکل بگیرد و دومینیک، برادران را پراکنده میکرد...″ برادران، که چیزی از رؤیت وی نمیدانستند، بسیار غمگین شدند ولی جرأت نداشتند که چیزی بگویند″. بدون شک، اقتدار او به حدی بود که به رغم آنکه تصمیمش به ظاهر، نامعقول می آمد، کسی حکمت آن را زیر سؤال نبرد. پیئر مادریدی، میشل دو اودرزو، دومینیک سگوویا ملقب به ″کوچک″، و سوئرو ملقب به گومز به اسپانیا بازگشتند. متی فرانسوی، منس دوگوزمانس برادر تنی دومینیک قدیس، میشل فابرا، برتران دو گاریگ، لورانس انگلستانی، ژان دوناوار و اُدریک نرمان برادر خادم، این افراد که تقریباً از همه ملیتهای اروپایی به انجمن پیوسته بودند، به پاریس اعزام شدند.[89] آنان نامههای پاپ را با خود برداشتند تا انجمن را اعلام و گسترش دهند.[90] دومینیک قدیس آنان را به اعتماد بی حد و مرز به خدا تشویق نمود و موفقیت را به ایشان وعده داد.[91]وی میخواست آنان را بدون هیچ سرمایهای اعزام نماید ولی ژان دوناوار که کوچکترین تمایلی نسبت به این فضیلت نداشت، خواستار کمی پول برای سفر شد. دومینیک قدیس به پای او افتاد و در مقابل این همه کمبود اعتماد به گریه درآمد، ولی ژان راضی نشد. نهایتاً دومینیک به او اجازه داد تا پول بسیار کمی با خود بردارد. قرار بر آن بود که پیئر و توما در تولوز بمانند، نوئل سرپرست دیر و گییوم کلاره در پرویی میماندند. دومینیک به همراه اتیئن، دوست نزدیک و همیشگی او، عازم رم میشد. ولی از آنجا که چهار برادر جدیداً به انجمن پیوسته بودند، دومینیک تصمیم گرقت کمی در پرویی بماند تا آنان را در نخستین گامهایشان در زندگی روحانی یاری دهد. این چهار نفر عبارتند از: آرنولد تولوزی، رومئو دِلیویا، پونس ساماتان و ریموند میراموند. آخرین شخص نام برده در آینده، جانشین فولک در سمت اسقفی تولوز خواهد بود.[92]
بالاخره، دومینیک در ماه دسامبر پرویی را ترک گفت، از میلان و بولونیا گذشت و در ژانویه 1218 در رم اقامت گزید.
پیش از آنکه برادرانش را پراکنده سازد، این امید و آرزوی شخصی خودش را با آنان تقسیم کرد: انتخاب مشرق زمین به عنوان زمین رسالتی و آرزوی رفتن به سرزمین ترترها. در ضمن اصرار داشت تا یک سرپرست دائمی به جای او وحدت و یکپارچگی انجمن را بر عهده گیرد.[93] به رغم مخالفتشان، اراده خود را بر برادران تحمیل کرد ولی آنان را آزاد گذاشت تا سرپرستشان را به اختیار خود انتخاب کنند. آنان متی فرانسوی را انتخاب کردند و او را پدر روحانی نام نهادند ″نخستین و آخرین پدر روحانی انجمن″[94]همانگونه که در نخستین زندگینامه با لحنی تند و احساس رفع خطر نقل شده است. در ادامه این نقل میخوانیم:″ بعدها، برادران ترجیح دادند به جای یک پدر روحانی، یک استاد و رهبر داشته باشند″. بدین گونه، جهت رسالت خود در میان مسیحیان را با سرعت دریافتند: به عنوان واعظ و استاد، بیشتر به یک مربی نیاز داشتند تا به یک پدر، به یک شخص عالم و استاد در زمینه الهیاتی، یک استاد دانشگاه، کسی که بتواند عشق یادگیری را در آنان تقویت بخشد و شعلهای را که میبایست از آنان ″ قهرمانان ایمان و نورهای حقیقی جهان″ بسازد، به آنان منتقل کند.
آنان نه قدرتمند بودند، نه مشهور، نه تعدادشان زیاد بود، ولی دعوت ایشان، هدایت و راهنمایی در زمینه همه معلومات انسانی بود: دومینیک سرشار از امید بود، پاپ، موافق بود و برادران، جوان و بیپروا.
بازگشت به بالای صفحه
فصل پنجم
برادر واعظ
بشارت به خودی خود نوعی شهامت میخواهد. قبلاً اشاره کردیم که بشارتی را که جنوب فرانسه از واعظان کاتولیک میخواست، میبایست ساده، به زبان آمیانه، مستقیماً در رابطه با ایمان باشد. ولی پی بردن به این نکته، وسعت مشکل چنین مسؤلیتی در آن زمان را روشن نمیسازد. بیشتر افراد، شناخت کافی از تاریخ ندارند و حال آنکه برای درک عمیق نخستین گامهای انجمن و اهداف دومینیک قدیس، شناخت آن الزامی است.
پیش از قرن سیزدهم، کلیسا در نوعی ایست کامل و پسرفت قرار گرفته بودکه به سرشت انسانی اجازه نمیداد خود را به سوی یک ایدهآل الهی متمرکز سازد. از میان کشیشان، حتی آنانی که در مقامها و سمتهای مهم بودند، بسیاری به گونهای زندگی میکردند که موجب سرزنش خود ایمانداران قرار میگرفتند. لیکن، به رحمت فیض خدا، این بی بند و باریها موجب شد تا مردم بیشتر به کمبود های زندگی روحانی خود پی ببرند. و نهایتاً، بهترین ایمانداران این نیاز را در خود احساس کردند که کمبودهای شبانانشان را جبران کنند. اینگونه شد که نخستین جنبش بازسازی روحانی در میان ایمانداران عادی شکل گرفت. در آن زمان، بزرگترین کوتاهی از جانب شبانان، در زمینه بشارت و تعلیم بود. مراسم قربانیمقدس و دعاهای کلیسایی برگزار میشد اما دیگر هیچ تعلیمی از جانب کلیسا به مردم نمیرسید. و مردم به خوبی حس میکردند که امکان پیشرفت روحانی آنان، دقیقاً در همین زمینه است.
لذا، اینجا و آنجا گروهانی تشکیل شد که شروع به بشارت کردند. در زمان پیئر والدس، یک گروه منظم و شکلیافته تشکیل شد که هدف آن توضیح و تفسیر نکات ایمان و بیدار ساختن روانهای به خواب رفته مسیحیان بود. این عنصر فعال و پر کار در ابتدا به منظور نادرستی تشکیل نیافته بود بلکه هدفش مستحکم ساختن قوای کلیسا بود و با اشتیاق زیادی هم مورد حمایت پاپ الکساندر سوم قرار گرفت. او فعالیت بشارتی آنان را تأیید نمود، یک اجازه رسمی برای بشارت برای آنان صادر کرد و فعالیتشان را برکت داد. اما به زودی واقع شد که این ایمانداران که خود، شناخت کافی در زمینه الهیاتی نداشتند و برای درک متنهای انجیلی که بشارت میدادند، آمادگی کافی نداشتند، با این خطر بزرگ مواجه بودند که در زمینه ایمانی، دچار اشتباه شوند. این درک نادرست ایمان که در ابتدا، از روی نادانی شروع شد و به طور ناخواسته منجر به گسترش غلط ایمان شد، به مرور زمان، در یک تراژدی ایمانی، به نوعی عقیده الحادی بسیار خشن مبدل گردید.
در همان زمان که این گروهی وُدووایی در فعالیت خود قوت مییافت، تشکیلات عجیبتری شروع به کار کرد: گروه تحقیرشدگان. این گروه در میان جمعی از اشرفزادگان لومباردی که به علت خیانتشان به امپراتور هنری پنجم به تبعید در نواحی ماوراء کوهستان آلپ تنبیه شده بودند، شکل گرفت. در طی این تبعید، به خود آمدند، از دنیا و ثروتهایش گذشتند و یک گروه ریاضتی تشکیل دادند. آنان لباسی به رنگ خاکستر بر تن کردند و بهطور خاص، به خدمت فقرا و بیماران پرداختند. امپراتور به آنان اجازه داد تا به خانههایشان بازگردند و در آنجا، کاری را که در زمان تبعیدشان آغاز کرده بودند، ادامه دادند. یکی از ثمرات مثبت تبعیدشان در آلمان، آموزش طرز بافت لباسهای پشمی بود و این فن را به ایتالیاییهای فقیر تعلیم دادند. با گذشت زمان، تحقیرشدگان، همانند وددواها شروع به بشارت کردند و قانون زندگی بندیکت قدیس را انتخاب کردند. متأسفانه آنان هیچ آموزش دکترینی نداشتند. از آنجا که نیتشان همان نیت ودوواها بود، و همانند آنان، به دلیل کمبود شناخت مسیحی، در همان اشتباهات ایمانی سقوط کردند، مدتی طول نکشید که به آنان مشکوک شدند و تصور کردند همان عقیده الحادی را تبلیغ میکنند. بالاخره، پاپ لوسیوس سوم آنان را در سال 1184 از هم پراکنده ساخت و اجازه بشارت را از آنان گرفت. اما آنان به رغم این منع، به زندگی گروهی خود ادامه دادند. در سال 1207، پاپ اینُسنت سوم که از دیدی بصیر برخوردار بود و حاضر بود برای خدمت به کلیسا از هر اشتیاق درونی و استعدادی که در افراد میدید استفاده کند، به تعدادی از آنان اجازه داد تا فعالیتشان را مجدداً شروع کنند. آنان را در صومعههایی دور هم گرد آورد، تعدادی را به سمت کشیشی رساند و به آنانی که به رغم زندگی راهبگی و ادای نذر در بیرون از صومعه به بشارت میپرداختند دستور داد تا برای راهنمایی زندگی روحانیشان مطیع کشیشان صومعه خود گردند. جالب آن است که همین عضوهای خارجی تحقیرشدگان موجب شدند تا گروههای ریاضتی دیگری به وجود آیند که بعدها به نام ″شاخههای سوم″ مشهور شدند. این گروههای ایماندار که اینُسنت سوم از آنان برای تأسیس صومعه تحقیرشدگان استفاده کرد، در راهنمایی روحانیشان به انجمنهای قدیمیتری وابسته میشدند و از قانونی به قانون زندگی دیگر میپیوستند تا اینکه بالاخره، در نواحی فعالیتشان، به انجمن خاصی که در آنجا مشغول به کار بود پیوستند، هدایت روحانی آنان را پذیرفتند و نام آن انجمن را به خود گرفتند.
از زمان اینُسنت سوم، ایشان مجدداً اجازه بشارت یافته بودند و میتوانستند بدون آنکه برخلاف دستور او عمل کنند، فعالیتی را که در ابتدا به خاطر آن دور هم گرد آمده بودند، ادامه دهند. لیکن همه اجازهها را نداشتند: آنان موظف بودند در آینده، در موعظههای خود به مواردی که در رابطه مستقیم با ایمان کلیسایی بود، اشاره نکنند، زیرا آمادگی الهیاتی کافی برای بحث در این زمینه را نداشتند. آنان فقط اجازه داشتند در زمینه اخلاقی بشارت دهند.[95] در اصطلاح آن زمان، این محدودیت در زمینه موعظه برای افراد غیر روحانی را اجازه ″بشارت توبه″ میگفتند. لذا، هنگامی که در مورد موعظههای فرانچسکوی آسیزی از واژه ″توبه″ استفاده میشود، به معنای دقیق کلمه، از نظر بُعد کلیسایی آن است. این واعظ، که کشیش نبود و در زمینه الهیاتی، آموزش چندانی ندیده بود، قلبی سرشار از محبت خدا داشت که او را به گونهای، به بشارت شگفتیهای نجات و رحمت مسیح با اشتیاقی رسولانه بر میانگیخت و لذا، آنچه را که به دامنه دکترین ایمان مربوط میشد، از موعظههای خود ساقط میکرد و به بشارت در زمینه ستایش و محبت خدا از بهر خدمت او و دوری از گناه، اکتفا مینمود.
اما دومینیک قدیس، رسالتی کاملاً متفاوت برای انجمن خود در نظر داشت. موضوع بشارت و نبوت او توبه و ریاضت نبود بلکه حقایق عینی ایمان. و هدفش این بود که رسالت خاص او و فرزندان روحانیاش دقیقاً بشارت و توصیف عمیقترین رازهای ملکوت خدا باشد. نباید از یاد ببریم که در تمامی اسنادی که به دست ما رسیدهاند، مرتب آمده است که وی با منحرفان ایمان بحث میکرد، علیه آنان کتاب مینوشت و در ملاء عام در این مورد با آنان گفتگو میکرد، و تمام تلاش و کوشش وی در مبارزه با عقیده الحادی آلبیژی در این خلاصه شد که اشتباهات آن را از راه برهانهای الهیاتی قوی ایمان کاتولیک، ثابت کند.[96] هدف او از تشکیل یک انجمن بشارتی دقیقاً مبارزه با علم از راه علم بود. او از فن و حرفههای زیرکانه علم فصاحت نهراسید بلکه به دنبال آن رفت. به محض ورودشان به خانه پیئر سیلا، در تولوز، که نخستین شهر دانشگاهیای بود که از زمان آموزش خود در پالنسیا به آنجا میرفت، گروه کوچک شش نفره خود را عازم درسهای الهیاتی نمود که در آن زمان تدریس آنها به عهده الکساندر ستاونسبی بود.[97] وی انگلیسی نژاد بود و از استادان الهیاتی مشهور آن زمان که پس از دعوتش به سمت اسقفی کاونتری و لاچفایلد،از دوستان صمیمی دومینیکنها باقی ماند. و این دوستی حتی قبل از درخواست دومینیک برای کسب اجازه پاپی برای انجمن نوینش برقرار شد. این واقعیتهای تاریخی به ما کمک میکند تا دودلیهای پاپ اینُسنت سوم در مورد تأیید انجمن را بهتر درک کنیم: اینُسنت برای جواب نهایی به درخواست دومینیک در سال 1215، به وقت نیاز داشت، و ترجیح داد او را به تولوز باز گرداند تا در مورد جزئیات فعالیت او اطلاعات بیشتری کسب کند و در این زمینه، یعنی تأیید انجمنی که رسالتش بشارت مکتب و الهیات کلیسایی بود، با احتیاط گام بردارد زیرا پیش از آن، همین موضوع، مشکلات زیادی در رابطه با اعتماد به اقتدار کلام پاپ به به وجود آورده بود. و شهامت دومینیک را بهتر درمییابیم زیرا درخواست این اجازه از کرسی مقدس در دورهای از زمانه که اصلاً برای این تشکیلات مساعد نبود، کار راحتی نبود. زیرا در گذشته، نه تنها بشارت الهیاتی توسط ایمانداران با عوارض وخیم رو به رو شده بود، بلکه یکی از شوراهای عمومی کلیسا جدیداً تشکیل هرگونه انجمن نوین را منع کرده بود. دومینیک، خواهان تأیید رسمی از واتیکان میگردد (درخواستی که تا کنون سابقه نداشت) تا انجمن نوینی تشکیل دهد که هدف آن دقیقاً بشارت و توضیح کامل و دقیق حقایق ایمان باشد. و جالبتر از همه آن است که این اجازه نه تنها به او داده شد، بلکه با سخاوت زیاد! کافیست به نخستین کلمات رساله پاپ رجوع کنیم؛ به تعجب افراد آن زمان، پاسخی پر مفهوم داد، که نوعی بریدگی کامل با گذشته بود. با این کار، رسالت برادران واعظ را بسی والاتر از تجربه قوانین گذشته و مجادلههای سنتگراترین قاضیان کلیسایی آن زمان گذاشت:″ با توجه به اینکه راهبان انجمن شما دعوت شدهاند تا قهرمانان ایمان و نور واقعی جهان باشند، انجمن شما را تأیید میکنیم″. پاپ اعظم با شهامت بیان میدارد که دلیل اساسی این تأیید، دقیقاً خطرات و تجدیدی است که این دعوت به همراه دارد. رم همواره موقعی با ثمر بیشتری حرکت کرد که به فرزندانش اعتماد کرد. و دومینیک با صداقت تمام به کرسی مقدس امین ماند و وعده شوالیری خود را زیر پا نگذاشت.
سرچشمه و توجیه تاریخی انجمن واعظان در گسترش و رشد آن در زمان حیات دومینیک قدیس و پس از وفات او نیز به چشم می آید. زمانی که تصمیم بر آن شد که گروه کوچک ایشان از هم پراکنده شود، تعدادی از آنان عازم پاریس شدند، که پایتخت و مرکز استعدادهای اروپایی بود. به عنوان سرپرست انجمن، برادر متی، آن استاد قدیس، انتخاب شد ″که مردی عالم با آمادگی کافی برای بررسی نکات ریز مکتب ایمان بود″؛ به همراه او، برادران ژان دوناوار و لوارنس انگلیسی نام برده شدهاند که به منظور ادامه تحصیل به آنجا آمده بودند. انجمن، از شخص سومی تشکیل شده بود، میشل فابرا که از همان ابتدا، مسؤلیت آموزش برادرانش را عهدهدار شد و سمت ″خواننده″ - از سمتهای کلیسایی- را دریافت نمود. کمی بعد، ژان دوباراستر، که در آینده به جمع آنان پیوست و دومینیکن شد، خانه و کلیسایی که به نام یعقوب رسول تقدیس شده بود در اختیار آنان گذاشت و باعث شد تا دومینیکنهای فرانسه را مدتها به نام ″ژاکوبنها″ - یعقوبیها – بشناسند. این نام، سالها بعد، در زمان انقلاب فرانسه، به حزب افراطی جمهوری فرانسه که پس از ربودن برادران واعظ در همان محل اقامت گزیدند نیز نسبت داده شد. در سال 1219، تعداد برادران به سی عضو رسیده بود یعنی افزایش بیست و سه تن در ظرف پانزده ماه. ژان دو ناوار مینوشت:″ برادران در این مکان اقامت گزیدند و دیری بنا کردند که در آن تعدادی ازبهترین کشیشان جمع شدند که بعدها، به انجمن واعظان پیوستند. مال و زمینهای زیادی به ایشان رسید و همانطور که دومینیک سعادتمند پیشگویی کرده بود، همه چیز با موفقیت پیش رفت.″[98] از پاریس، به دلیلی که توضیح خواهیم داد، عازم همه شهرهای اسقفی فرانسه شدند. فعلاً کافیست ببینیم که حتی در این حد از تشکیلات ناچیزشان، برادران از همان ابتدا به آموزش شخصی، و موعظه به دیگران پرداختند، در کلاسهای دانشگاهی شرکت میکردند تا بیشتر تعلیم ببینند و توانایی آن را کسب نمایند که بتوانند تدریس کنند. در این فاصله، دومینیک پس از مدتی اقامت در تولوز، عازم رم شد که یکی از مراکز دانشگاهی بود؛ و دو تن از برادران در آنجا ماندند تا دیر بزرگی در آنجا بنا نمایند که هنوز هم از آثار بنایی ارزشمند رم است. در رم، موعظههایش – که به گفته یکی از معاصران وی ″ رسالتی بود که خدا او را بدین منظور برانگیخته بود – موجب شد تا مجدداً مورد توجه پاپ واقع گردد که به پشتیبای خود از انجمن ادامه داد. کلیسای قدیم سن سیکست از جانب پاپ به انجمن داده شد و همانطور که دیدیدم، از آن برای بنای صومعهای برای راهبههای اصلاح شده استفاده شد. و لذا برادران ناچار شدند تا مکان دیگری برای خود بیابند. هنریوس کلیسای اعظم سنت سابین را بدین منظور بدیشان عطا کرد و آنان در سال1220 بدانجا رفتند، در حالی که تعدادشان از شش تن به چهل تن رسیده بود. در اسناد میخوانیم که برادران، با تر ک سن سیکست برای جا دادن به تعداد روزافزون راهبهها، ″کتابهایشان″ را با خود بردند.[99] زیرا چه در رم چه در پاریس، راهبان همیشه دانشجو هستند.
در سال 1218، به محض ورود به مرکز رسالتهای بشارتی، دومینیک قدیس برادرانش را برای تدریس حقوق کلیسایی عازم بولونیا، مشهورترین دانشگاه اروپایی آن زمان نمود. هنگام سفرش به رم از بولونیا عبور کرده بود و بر آن شده بود که در اولین فرصت، دیری در آنجا بنا کند. پس از پاریس و رم، حالا نوبت بولونیا رسیده بود زیرا برادر واعظ، چه استاد باشد و چه دانشجو، باید شهرهایی را انتخاب کند که بیشترین امکانات آموزش و تدریس را در اختیار او قرار میدهد. در واقع، در همین بولونیاست که برادران توانستند با بیشترین موفقیت به اهداف دومینیک قدیس پاسخ دهند. تقریباً همه کسانی که به برادران پیوستند از مقامات والای دانشگاه بودند تا جایی که مردم اعتراض کردند که کرسیهای استادی خالی میشدند و استادان، همه اعضایی از برادران واعظ بودند. در حقیقت، این موفقیتها بیشتر به شخصیت یکی از واعظان وابسته بود: استاد رژینالد، رئیس دانشگاه سنت ِانیان در اُرلئان. به گفته ژوردن ساکسی، تا آمدن وی ″ برادران در فقر و بدبختی زیاد به سر بردند″[100] لیکن با ورود وی به انجمن، همه چیز به نفع ایشان تمام شد. او روانی آتشین داشت، شخصیتی تکاندهنده که مسیر خاصی به چیزها میبخشد. بدون شک، تأثیر عمیقی بر خود دومینیک قدیس گذاشت. این دو توسط یک کاردینال با هم آشنا شده بودند، دقیقاً در آن زمان وی نیز به این حقیقت پی برده بود که برای بشارت، افرادی لازم است که در فقر انجیلی زیست کنند. لذا، هنگامی که در رم، با دومینیک آشنا شد، بیدرنگ با برنامههای او موافقت کرد. و چون هر دو هم دانا بودند و هم واعظ، پر شور، سرشار از فضیلت و فیض، تشابهات بسیاری با هم داشتند. رژینالد دلش را برای دومینیک باز کرد، و ″تحت تأثیر زیبایی چهره و فصاحت کلام وی″ از آرزوها و اهدافش برایش گفت. آنان کاملاً هم را درک کردند و رژینالد، به محض اینکه اجازه لازم را از اسقفش دریافت نمود، از مسؤلیتهای خود در منطقه اسقفیاش کنار کشید، به انجمن پیوست و به بولونیا اعزام شد تا دیری در آنجا تأسیس نماید و اعضاء جدیدی در آن بپذیرد. ژوردن ساکسی از ″فصاحت وکلام آتشین″ وی سخن میگوید، از″ آبشارکلمات تأثرانگیز″ وی، و به راحتی میتوان حدس زد که حقیقتاً همینطور بود چون کسانی به سوی او میآمدند که جزو استادان نوین بودند، همان استادانی که قرار بود سمت مهمی در زمینه الهیات کسب نمایند: مونِتا، پل ونیزی، ژیلبرت انگلیسی، رولان دو کرِمون، ریموند پنیافورت، والتر، که از استادان صاحب نام دانشگاه ادبیات در پاریس شد. بعدها، رولان استاد منطق شد و با شور و هیجان زیاد به تبادلات ذهنی زمانهاش اهمیت زیادی داد و حتی هنگامی که سنش بسیار بالا بود، سوار بر الاغ، خود را به این گفت و گوهای عمومی میرساند.
در بهار سال 1219، رژیناالد برادران را در سن نیکولا دِوینی جمع کرد و با این کار، بدون اطلاع از آن، هم جایگاه آینده مرگ دومینیک قدیس را بنا نهاد و هم جایگاه آینده قبر خودش را.
در پایان سال 1217، دومینیک قدیس از بولونیا روانه رم شد و دوست قدیمیاش اتیئن، که از زمان آلبیژیها با او بود، و چهار نوآموز را با خود برد. اسامی سه تن از آنان نشان میدهد که آلمانیها نیز به انجمن پیوسته بودند: اوتون، هنری، آلبرت و گرگوآر.[101] وی با موفقیت به موعظههایش ادامه میداد و یکی از شاهدان در دادگاه تشخیص و اعلام تقدس وی میگوید:[102]″ مردم از گوش دادن به سخنانش لذت میبردند″. گویا برای تارکان دنیا و منزویان شهر نیز موعظه کرده است[103] و همه جا، موعظههایش تأثیر خاصی بر مخاطبانش میگذاشت، هرجا میرفت، انبوهی از جمعیت به دنبال وی به راه میافتاد و مردم، که شهرتش به گوش آنان رسیده بود، با هیجان زیاد لباسهایش را تکه پاره میکردند تا یادبودی از گذر وی در میان ایشان نگاه دارند.[104] یکی از نویسندگان قرن سیزدهم، که بعد از دومینیک زیست ولی اطلاعات وی معمولاً درست است به یک سری موعظه اشاره میکند که در کلیسای مرقس در پایین تپه کاپیتول، بیان کرده است.
نتیجه امر، ورود تعداد زیادی از جوانان به انجمن شد. گویا دومینیک قدیس علاقه خاصی به جوانان نشان میداد و آنان نیز، به سوی او کشیده میشدند. تیئری داپولدا این داستان را بازگو میکند:″ روزی، این خادم مسیح، جوانی به نام هنری نزد خود پذیرفت. وی یک آلمانی جوان و زیبا بود، از نجیبزادگان و با شخصیتی بسیار نیکو. خانوادهاش که از تصمیم ورود وی به انجمن بسیار خشمگین بود سعی کرد تا به گفته خود، ″عشقی″ را که نسبت به دومینیک داشت از بین ببرد. هنری از رودخانه تیبر در نزدیکی جاده نومنتانا عبور کرده بود که خاندانش که در انتظار او بودند، او را بازشناختند و او را تعقیب کردند. نوآموز به دعا متوسل شد و درخواست کمک کرد و آبهای رودخانه بیدرنگ بالا آمد و رودخانه، با شدت زیاد جریان پیدا کرد به گونهای که هیچ امکان عبور، حتی سوار بر اسب هم غیر ممکن گشت. با مشاهده بالا آمدن ناگهانی سطح آب، خانوادهاش از جلوگیری از تصمیمش منصرف شد و او، با قوتی تشدید یافته، در حالی که سطح آبهای تیبر کاملاً طبیعی شده بود، با دوستانش به سن سیکست بازگشت.″[105]
بعدها، دومینیک قدیس دانشجوی دیگری را در پاریس پذیرفت. وی در کنار پنجره اطاقش در فکر و خیالات خود بود و آواز عجیبی از خیابان به زبان فرانسه به گوش او رسید که دیگر رهایش نکرد:
″زمان میرود
و اسباببازیهایش را در دست دنیا میگذارد
زمان میرود
ای دوستان! و ما کاری از پیش نمیبریم.″
در ابتدا، تنها ریتم ملودی ذهنش را مشغول کرد، شادی پر لطافتش تمام آن روز او را متأثر ساخت، ولی بازگشت مدام آن گویا پیغامی بود برای خود او:″ و فردای همان روز، این جوان ثروتمند همه ثروتش را بخشید و به جمع برادران واعظ پیوست. اسم او گِریک بود و پس از تأسیس دیری در مس، نخستین سرپرست روحانی آن شد.″[106]
در ماه اکتبر 1218، دومینیک قدیس به بولونیا بازگشت و تا ماه دسامبر آنجا ماند. در آن زمان، رژینالد اُرلئانی جانشین وی شد و موفقیتهایی که کسب نمود از دومینیک هم بیشتر بود. سپس، از جاده فلامینی عازم تولوز و پرویی شد و در پایان، پس از چهارده سال غیبت، به اسپانیا برگشت.[107] دلیلش بیشتر تسلی دادن به برادران میشل اودرزو و دومینیک پوتی بود که کاملاً در فعالیتهایش شکست خورده بود و ″نزد پدر سعادتمندشان در ایتالیا بازگشتند.″ میشل تنها ماند و دومینیک، به همراه همسفر کوتاهقدش (که قبلاً با او در تولوز بوده است)[108] در اوج سختیهای زمستان، از کوهستان پیرنه در نزدیکی رونسوو عبور کرد. بالاخره به بورگوس رسید و فردینان سوم و ملکه مادر، برانژر، رسماً از او پذیرایی کردند و در پایان، روز جشن میلاد، به سگوویا رسید. وی تا ماه فوریه 1219 آنجا ماند، دیری بنا نهاد و به قوت فصاحت کلامش، جماعت پر اشتیاقی از واعظان تحت هدایت برادر کوربولان پشت سر خود گذاشت. وی از گومیئل دیزان و کالروئگا به سمت مادرید حرکت کرد، در آنجا یک دیر و یک صومعه بنا کرد. سرپرستی دیر را به برادر پیئر مدینی و سرپرستی صومعه را به عهده برادرش منس واگذار نمود. سپس از ساراگوس و بارسلونا گذاشت و در ماه مارس، خود را برای آخرین بار به تولوز و پرویی رسانید. سرپرست دیر، نوئل، غرق شده بود و گیوم کلاره دو سمت سرپرستی دیر و مسؤل مادیات را همزمان بر عهده داشت. کلاره بیش از همه به کارهای عملی علاقه داشت و رغبت چندانی برای انجام فعالیتهای ذهنی که مورد پسند راهبههای پرویی بود از خود نشان نمیداد. دومینیک قدیس، رومئو دو لیویا و آرنولد تولوزی را از صومعه پرویی به لیون فرستاد و کلیسای لیمو را به اسقف ناربون بازگرداند. به این ترتیب، طی آخرین سفر خود، دومینیک قدیس با صراحت نشان داد که انجمنش از دامنه یک فعالیت منطقه اسقفی فراتر رفته است و حد و حدود آن به گونهای وسیع گشته که برادران دیگر آمادگی آن را دارند تا رسالت زیبای خود را از پاریس به رم و بعدها، تا اسپانیای مسیحی انجام دهند.
بعد از عید فصح، از زیارتگاه عجیب روکامادور که مشهورترین زیرتگاه فرانسه در آن زمان بود گذشت[109] و شمشیر افسانهای رولان را، آنطور که هنوز هم در آنجا آویزان است، دید. به خاطر آورد که چگونه دوازده ماه پیش از دشت رونسوو عبور کرده است، دشتی که این شمشیر برای آخرین بار در آن، از بهر دفاع از ایمان، مورد استفاده قرار گرفته بود. از آنجا راهی اُرلئان شد و به پاریس نزدیک شد[110] و این نخستین و تنها ملاقاتی بود که از مرکز استعدادهای زمانه خود داشته است. در آنجا گیووم مونفرا را در انجمن پذیرفت، که او را قبلاً در رم، نزد کاردینال اوگولن دیده بود. همچنین هنری توتونیک را نیز در جمع واعظان پذیرفت، و او نخستین برادری است که در زمینه آموزشهای یهودی تعلیم دید و نبرد منطقی علیه بی معنا بودن تمام مشکلات یهود را آغاز نمود. همچنین در پاریس، در حالی که داستان معجزه استاد رژینالد را تعریف میکرد، یک شماس جوان[111] به پای سخنان وی نشست: وی، همان ژوردن ساکسی مشهور است، کسی که میبایست به طور شگفتانگیز پس از مرگ دومینیک قدیس، سمت رئیس کل انجمن واعظان را بر عهده گیرد. دومینیک ماههای ژوئن و ژوئیه را در پاریس ماند و برادرانش را عازم لیموژ، رنس، مس، پوآتیه، ارلئان نمود، آنان را در یادگیری تشویق نمود، به خصوص نخستین همراهانش را که در میان برادران جدید که همه استاد، و صاحب مدارک دانشگاهی بودند، احساس حقارت میکردند. پیئر سلا، که از بزرگترین استعدادهای انجمن در ابتدا بوده است، با ترس و اظطراب مشاهده میکرد که او، که فروشندهای بیش نبود، در میان این همه افراد تحصیلکرده جا گرفته است. کتابهای فلسفه و کتابمقدس آنان را با تنها جلدی که از موعظههای گرگوار قدیس داشت مقایسه میکرد و احساس شرمساری میکرد. گییوم کلاره به حدی به صحت این موضوع پی برد که ترجیح داد از این افراد عالم جدا شود و به جمع راهبان تعمقی بپیوندد. لیکن پیئر از دومینیک قدیس نظر خواست و وی در جواب گفت:″ ادامه دهید، پسرم، با اطمینان ادامه دهید. دو بار در روز بهر شما دعا خواهم کرد. مرا ترک نکنید، زیرا روانهای زیادی را نجات خواهید داد و کمکهای زیادی خواهید رساند.″ روح آتشین دومینیک اشتیاق پیئر را مجدداً برانگیخت و پیشگویی وی به تحقق پیوست.[112]ً
در این زمان خبر رسید که در ماه ژوئن، پاپ از رم به ویترب فرار کرده است لذا در روز پنطیکاست، دومینیک پاریس را از جاده شاتیئون سور سِن ترک گفت. وی با گییوم دومونفرا همراه بود زیرا میدانست او را نزد همراهان پاپ یاری خواهد نمود و برادر ژان، یکی از برادران خادم نیز با ایشان بود.[113] وی از میلان، بولونیا و فلورانس عبور کرد و خود را در ویترب نزد هنوریوس رساند.[114] پس از اقامتی کوتاه، و به رغم بیماری و تب و لرز،[115] به رم رفت و همانطور که در سالهای 1215، 1216 و 1217 زمستان درازی را در آنجا اقامت گزید و این کار را مجدداً در سال 1220 تکرار کرد. در ماه می 1220، از جاده کاسیئن عبور کرد و عازم بولونیا و ویترب شد و روز 16 می، روز قبل از پنطیکاست، نخستین مجمع عمومی برادران واعظ را در آنجا تشکیل داد.[116] در ادامه آن، از طرف پاپ و به سردسته گروهی از صلیبزدگان روحانی و راهب، برای بشارت به لومباردی اعزام شد:″ به شما دستور داده میشود تا از پی دومینیک، سرپرست کل انجمن واعظان، گام بردارید و کلام خدا را مطابق آنچه صلاح بداند، بشارت دهید، تا نور حقیقت که توسط شما تعلیم داده خواهد شد، موجب بازگشت تمام کسانی شود که در ظلمت تاریکی گم گشتهاند." [117] اما چه در این زمان، چه در زمان ابتدایی آن در سرزمین لانگدوک، تحقق چنین پروژهای کاملاً غیر عملی میآمد، هرچند هم اکنون نقشها عوض شده بود و نتیجه آخر این شد که دومینیک و برادرانش در مقابل انحراف ایمانی تنها ماندند. دومینیک و فرانچسکوی قدیس همدیگر را برای دومین بار، در کرمون ملاقات کردند و شادمانی حاصل از فقر فرانچسکو به قدری دومینیک را تحت تأثیر قرار داد که به محض بازگشت به بولونیا برای جشن بر شدن مریم به آسمان، با مشاهده ساختمانهای جدیدی که برای دیر بنا شده بود، بسیار خشمگین شد. وی که تازه "فقیر آسیزی" را ملاقات کرده بود، از بلندی سقف اطاقهای روحانی که به دستور خزانهدار صومعه بالا برده شده بود، غمگین شد. دومینیک کارگران را جواب کرد و همه چیز تا زمان مرگ قدیس به همین شکل ناتمام ماند. پس از مرگ وی، ژوردن ساکسی اجازه داد تا کارها مجدداً شروع شوند.[118] دومینیک قدیس، به علت اهمیتی که به آموزش میداد، تمایل کمتری به سوی فقر کامل داشت تا فرانچسکو آسیزی. و به نظر میرسد که تنها در این مورد خاص، و پس از ملاقات فرانچسکو قدیس، از فقر نسبی برادرانش ناراحت شده باشد. فقر را همیشه به عنوان وسیلهای برای تعلیم و بشارت ارج گذاشت ولی در برخی مواقع با روشنبینی عمیقتری متوجه اهمیت اساسی فقر میشد و پی میبرد ترک فقر به بهانه آموزش، چه اثرات نابسامانی میتوانست برای انجمن به دنبال داشته باشد. سال بعد، روز 29 مارس، پاپ در رسالهای به کسانی اشاره میکند که " به دروغ، و به بهانه بشارت کلام خدا، خود را ″برادران واعظ″ معرفی میکنند در حالی که هدفشان کسب مال و دارایی و آبروریزی و خیانت به رسولان حقیقی فقر است." در این هنگام، سؤال بزرگی برای برادران واعظ مطرح شد: اگر برادران ملک داشته باشند، حقیقتاً فقیر نخواهند بود، ولی اگر ملک نداشته باشند، ناچار خواهند شد در قبال بشارتشان، حقوق بگیرند. نباید از اینکه دومینیک قدیس، به رغم افسردگی برادرانش، خواستار جدایی این دو هدف از یکدیگر شده باشد، تعجب کنیم. وی پیشنهاد کرد تا عدهای از برادران تحت عنوان برادران خادم، هدایت و سرپرستی دیرها و جمعآوری پول لازم به این منظور را بر عهده بگیرند تا برادران دیگر در همین دیرها، به عنوان مستعجر، به کار بشارت مشغول شوند. به این ترتیب، عدهای به نیازهای مادی رسیدگی میکردند و برادران واعظ فقط به بشارت میپرداختند. ولی پیشنهادش رد شد و او با بزرگواری در مقابل رأی اکثریت از پیشنهادش صرفنظر کرد.[119]
آخرین تلاش وی در نخستین ماههای 1220، اعظام برادران واعظ به نواحی شمالی و شرقی اروپا بود و با این کار، ملتهای سلاو و اسکاندیناو نیز به رسالت دومینیک قدیس پیوستند. شاگردان وی از همه کشورها به او ملحق شده بودند: اسپانیا، فرانسه، نورماندی، کسانی که از مناطق کوهستانی پیرنه میآمدند، انگلستان، سرزمین توتونیک، ایتالیا. و حال، کسانی به او میپیوستند که به نژاد کم و بیش ناشناخته سلاو تعلق داشتند، نژادی سنگین ولی موسیقیشناس، سرمشقی از اطاعت که در عین حال، شعله انقلابی را در خود میپروراند. نخستین آنان یَسنت و سسلاس بودند، از برادرزادگان اسقف اعظم گنیسن.[120] این دو کشیش جوان در کراکووی بودند و عموی ایشان از این شهر به گنیسن منتقل شده بود، و به این منظور، برای همراهی او در گذر از شهر رم، با او بودند. ایشان نیز همانند رژینالد اُرلئانی، در فکر یک رسالت بشارتی بودند و هنگامی که دومینیک را ملاقات کردند، بیدرنگ مجذوب وی شدند. آنان دو خادم با خود داشتند، هنری مووراویایی، از نژاد چک، و یک آلمانی، هرمن، هر چهار نفر ایشان صحبت طولانیای با دومینیک در مورد نیازهای مسیحیان مناطق شرقی اروا آغاز کردند و توضیح دادند که تحت تسلط ترترها و فینیها هستند، و بیایمانان مناطق شمال از یکطرف، شوالیههای توتونی صلیبزده از طرف دیگر که برای دفاع از ایشان برخاسته بودند، کفایت نمیکردند. دومینیک به فوریت رسیدگی به این درخواست پی برد و دوست داشت بیدرنگ تعدادی از برادرانش را برای کمک به اسقف اعظم آن منطقه به آنجا اعزام نماید ولی با توجه با کمبود برادرانش ناچار شد از این کار صرفنظر کند زیرا تعداد برادران حتی جوابگوی دیرهای متعددی که تأسیس کرده بود هم نبود. پس پیشنهاد کرد اسقف کسانی را به او معرفی نماید که برای این رسالت بشارتی در مناطق شمالی و شرقی آمادگی لازم را داشته باشند. یکی از مشخصات دومینیک این بود که جرأت و شجاعت جوانان را بر میانگیخت زیرا به ایشان نشان میداد خداوند چه استعدادهایی به این منظور به آنان عطا نموده است. و هیچگاه، هیچکدام از دعوتهایش بی جواب نماند. دو مرد لهستانی، مرد چک و مرد آلمانی، بیدرنگ به این دعوت پاسخ مثبت دادند و به این ماجرای شگفت پا نهادند. نه از عظمت کار هراسیدند، نه در مقابل خطرات نا امید شدند، بلکه با شهامت کامل پا به این کار گذاشتند. هر چهار نفر آنان به لباس انجمن ملبس گشتند و در رم ماندند تا دومینیک بتواند آنان را سریعاً برای رسالت نوینشان آماده کند و بالاخره در ماه آوریل 1220 روانه کشورهای خود شدند. جوان آلمانی بیشتر در منطقه کارینتی مشغول به کار شد، که میبایست بعدها، نخستین اقامتگاه درباریان هبسبورگ واقع شود و سرپرستی دیر فریساک را بر عهده گرفت؛ جوان چک بیشتر در موراویا و سیلزیا کار کرد، سسلاس در شهر پراگ و یسنت، مسنترین آنان، پس از یک زندگی ماجرایی و رسالت بشارتی خستگیناپذیر، در دانمارک و شوروی، دیرهای دومینیکن تأسیس نمود. او حتی موفق شد به رغم یک هجوم ترتر، دیری در کیئِف تأسیس نماید.
تمام اینها به روشنی نشان میدهد که دومینیک قدیس چه هدف خاصی را با تأسیس انجمن دومینیکن دنبال میکرد. هدف این بود که برادران به روشهای بشارتی سابق اکتفا نکنند که در آنها فقط از نظر اخلاقی موعظه میکردند و بر انحرافت اخلاقی انگشت میگذاشتند. میخواست تلاش آنان عمیقتر رود، حقایق ایمانی را به زبان و مطابق طرز فکر زمان حال، بیان دارند. بیان حقایق ایمانی، در دسترس گذاشتن مبانی الهیاتی، توضیح و تفسیر ساده تعالیم کلیسایی، خزانههای ایمانی کلیسا را در اختیار عامه مردم قرار دادن تا ایمانداران به این حقایق آگاه گردند، معنا و مفهوم هدف او همین بود. پس جای تعجب نیست اگر یکی از نویسندگان معاصر او را " نخستین نخستوزیر آموزش و پرورش اروپای جدید " خواند و کاردینال نیومان در مورد وی میگفت بندیکت قدیس نمادی است از تعلیم در خلوت بیابان در حالی که دومینیک نمادی است از بازگشت از همین خلوت.
پیش ازآنکه این بررسی در مورد تدبیر الهی و شرایطی که دومینیک قدیس را در گسترش ایدهآل خود یاری بخشیدند به پایان برسانیم لازم است چند کلمهای نیز به شرح واقعه دیگری اختصاص دهیم که نقش مهمی در این زمینه ایفا کرد تا جایی که رسالت دومینیکن از راه بشارت و آموزش را نه تنها برای کلیسا قابل اهمیت، بلکه ضروری میگرداند. این واقعه، بحرانی است که در زمان دومینیک قدیس در همه مدارس حوزههای اسقفی رخ داد، چه از نظر تغییرات اساسی که در نظام تربیتی اروپای قدیم اتفاق افتاد و چه از نظر مشکلی که مناطق اسقفی برای یافتن استاد با آن روبه رو شدند.
شورای لاتران در سال 1172 اسقفان را به جهت آنکه آموزش الهیاتی لازم را در اختیار منطقه اسقفی خود قرار نمیدادند، به شدت محکوم کرد و دستور داد تا بیوقفه، مدارسی بدین منظور در مناطق اسقفی تأسیس شوند. لیکن، به رغم آنکه شورای 1215 این حکم را مجدداً صادر کرد و بیاعتنایی و کوتاهی اسقفان در زمینه ترتیب بخشیدن به این آموزش الهیاتی را سخت، سرزنش کرد، ولی هیچ تشکیلات خاصی برای پاسخ به این درخواستها در اختیار اسقفان قرار نداد. آنچه بر میآید این است که به هر دلیلی که باشد، در بسیاری از مناطق اسقفی، تشکیل و رسیدگی به این مدارس عملی نبود، تا جایی که شصت سال بعد، توماس قدیس برای دفاع از برادران دومینیکن خود که مورد تهاجم برخی از استادان پاریس واقع میشدند تا حق تدریس علم الهیات از ایشان ساقط گردد چنین گفت:" به دلیل کمبود استاد، کشیشان غیر راهب هنوز موفق نشدند به حکم شورای لاتران برای تعلیم و تربیت استادان الهیاتی در هر منطقه اسقفی پاسخ دهند در حالی که به فیض خدا، راهبان ما در زمینه تشکیل مکتبهای الهیاتی بیش از آنچه از آنان درخواست میشد جواب دادند."[121] در حقیقت مشکل این است که به محض تأسیس یک دیر دومینیکن در یک منطقه اسقفی، اسقفان تصور میکردند که دیگر نیازی نیست در این زمینه به خود زحمت دهند تا مکتبهای الهیاتی برای این منطقه فراهم کنند. به عنوان مثال، در شهر مِس، اسقف با سخنرانی جالبی از برادران دومینیکن استقبال نمود که در آن همه مردم – چه راهب و چه لائیک- را تشویق میکرد تا با آنان همکاری کنند: افراد غیر روحانی برای بهرهجویی از موعظههایشان و کشیشان منطقه اسقفی، برای بهرهجویی از تعلیمات آنان در باب علوم مقدس، کما اینکه خود پاپ نیز - و برخی اسقفان و اسقفان اعظم - با ایشان همکاری نموده بود و دومینیکنها دیرشان در رم را از دست پاپ دریافت نموده بودند. تذکر در مورد اسقفان و اسقفان اعظم احتمالاً اشارهایست به دیرهای دومینیکن در شهرهای لیون، لیئژ، میلان، تُرتُز و غیره. گویا حتی در آکسفورد هم، فقط چند سال پس از ورود دومینیکنها، همه دروس الهیاتی در کلیسای دومینیکن تدریس میشد و تا زمان رفُرم، هر داوطلب به سمت استاد الهیات میبایست الزلماً در کلیسای دومینیکن موعظه میکرد تا مجوز تدریس او صادر شود. و همانطور که اسقف مس به آن اشاره کرده بود، پاپها آموزشهای الهیاتی در واتیکان را به عهده دومینیکنها گذاشته بودند و ایشان تحت عنوان استادان واتیکان در آنجا تدریس میکردند. این سمت به توماس قدیس نیز واگذار شد، و همچنین به گیئوم دو موربک، یکی از مشهورترین یونانشناس قرون وسطی. این دومینیکن فلامانی، رنوشتههای ارسطو را به درخواست توماس قدیس به زبان لاتین ترجمه کرد.
این دو واقعه به ما نشان میدهند چگونه دومینیک قدیس کم کم به فکر تأسیس انجمن روحانی خود رسید. از یکطرف، خود او خواستار آن بود که کسانی را برای بشارت مکتبهای کلیسایی آماده کند و از طرف دیگر، متوجه شده بود که برای کشیشان غیر راهب، این امکان وجود نداشت که بتوانند از یک آموزش الهیاتی قوی بهره ببرند، مگر آنکه وضعیت مالی شخصیشان این امکان را به آنان بدهد که بتوانند با ثروت خود، به دانشگاه بروند. بدین ترتیب، به این فکر افتاد که همراهانش را روانه دانشگاهها سازد تا بتوانند در وحله اول، آموزش ببینند و سپس خودشان، تدریس کنند. به نظر نمیرسد که دومینیک قدیس به شخصه دومین قسمت این پروژهاش را حداقل در ابتدا، به تحقق رسانده باشد. شاید هم این پروژه هنگامی در فکرش شکل گرفت که برادرانش روانه دانشگاهها شدند. و شاید هم پیوستن تعداد زیادی دانشجو و استاد به انجمن به خصوص در زمان ریاست ژوردن ساکسی، نخستین جانشین دومینیک، برادران را کم کم به این سمت کشاند. تنها چیزی که از آن یقین داریم این است که این نوع بشارت سریعاً در انجمن شکل گرفت زیرا در قدیمیترین نسخه از قوانین اساسی انجمن در سال 1228 که به احتمال زیاد، پیش از این تاریخ هم وجود داشته است، چنین آمده است:" هیچ دیری تأسیس نخواهد شد مگر آنکه یک سرپرست روحانی و یک استاد برای آن موجود باشند." الزام وجود یک سمت استاد الهیاتی در هر دیر، انگیزه تدریس و تعلیم در نظر نخستین بنیانگزاران انجمن را به خوبی نمایان میسازد. ژوردن ساکسی در این باب مینویسد که دعوت روحانی و وظیفه خاص یک برادر دومینیکن آن است که " چه در زندگی، چه در کسب علم و چه در آموزش دیگران، صادق باشد."[122] یکی دیگر از سرپرستان انجمن، ژان توتونی از تعلق به انجمن برادران واعظ افتخار میکند " زیرا مسؤلیت خاص آنان، تدریس است"[123] و همبرت رومانی، بازهم از سرپرستان کل انجمن که ژوردن ساکسی را به شخصه ملاقات کرده بود در مورد انجمن واعظان میگفت:" نخستین انجمنی است که کسب علم را به عنوان هدف تأسیس خود انتخاب کرده است" و چگونگی درک آن را به خوبی توضیح میدهد:" کسب علم به خودی خود هدف انجمن نیست ولی الزاماً برای هدف نهایی آن یعنی بشارت و نجات روانها، لازم است زیرا بدون علم و آموزش نمیتوان به این هدف تحقق بخشید."[124]
تلاش و کوشش بی سر و صدای دومینیک کم کم ثمر میداد و نیازی نیست تا بیش از آن در این مورد توضیح دهیم یا معجزاتی که مسیرش را به ستارگانی درخشان نورانی کردند، بازگو کنیم. به ناچار، سفر کرد و این سفرها را با شادی خاصی که از مشخصات شخصیت خادمی او نسبت به خدا بود انجام داد. چهرهاش در طی سفرهایش در اروپا در اسناد وقایع تاریخی ثبت شده است: گاه در عین راه رفتن سریعش کتاب میخواند، گاه، عصا به دست، در حین تأمل در مورد خدا، به سمت دیرهای نوبنیاد میرفت و مزامیر و سرودها را با عشق و شادی تمام میسرود. و شاید روی همین منظره است که دوست داریم بیش از همه خیره شویم: جادهای پهن و عظیم و بی انتها، باریکههای مناطق روستایی، خیابانهای سنگفرش، و بر همه آنها، این مرد اسپانیایی نجیبزاده، با چهرهای بس لطیف که خطوط آن از لطافتشان، زنانه میآیند، مردی ملبس به ردای سیاه بر روی لباس روحانی سفید، در وسط سر، حلقه تاس به نماد کشیشی و زندگی وقف شده، پیشانی نورانی... این مرد را با نگاه خود، دنبال میکنیم در حالی که با ثبات و بدون تردید، بر جادههای پهن سرزمینهای مسیحی گام برمیدارد و تمام اروپا را از آواز خود پر میکند.
بازگشت به بالای صفحه
فصل ششم
دعای دومینیک
هدف دومینیک این نبود که یک گروه ادبی تشکیل دهد که رسولان بتوانند مابین آموزشها و تداریسشان در آن اقامت گزینند. در ابتدی رسالت بشارتی خود به این نتیجه دست یافته بود که زندگی روحانی برای یک برادر واعظ واقعی، الزامی است. تجربهای که در زمان رسالتش در میان منحرفان ایمانی مرتاض آموخته بود عمیقاً در قلبش فرو رفته بود زیرا زندگیشان حقیقتاً از این لحاظ سرمشقی بود در مقابل زندگی دنیوی کاتولیکهای آن زمان. ولی در واقع، ریاضت به عنوان وسیله تقدس، موردی نبود که بیش از همه به آن دل بسته باشد در حالی که سخنرانی اسقف دیئگو دقیقاً به همین نکته اشاره میکرد و قسمت اعظم برهانهای وی تأکید بر تأثیرات مثبتی بود که انتخاب چنین راهی توسط کشیشان میتوانست بر دیگران بجای گذارد. این برهانها بدون شک، حائز اهمیت بودند ولی دلبستگی دومینیک به زندگی صومعهای ریشههای بسیار عمیقتری داشت. انتخاب یک زندگی ریاضتکش برای تأثیر گذاشتن بر روی دیگران نبود بلکه بیشتر به خاطر اثرات بسیار والاتر آن بود بر زندگی درونی روحانی خود شخص واعظ. نباید نسبت به نجات روان دیگران بیاعتنا بود لیکن در وحله اول، باید به روان خود رسیدگی کرد. به همین خاطر، هنگامی که دومینیک قدیس بر رعایت امور زندگی صومعهای تأکید میکرد، بیشتر به فکر خود برادران بود تا به فکر کسانی که توسط آنان تعلیم داده خواهند شد. قبل از همه، به فکر تقدس برادران بود تا سپس، جرأت آن را پیدا کند که قلب و روان دیگران را مخاطب خود قرار دهد. گاه به نظر میرسد مثل قدیمی" طبیب، خود را طبابت ده" خیلی درست نباشد ولی هرچه باشد، یک حقیقت است و دومینیک معتقد بود که یک واعظ باید زندگی روحانی عمیقی داشته باشد تا امید آن را بتواند در خود بپروراند که شاید بتواند قلب دیگران را نیز بیدار کند.
کسب علم از برای خود تنها به این میانجامد که احساسات سرشت انسانی را در او میخشکاند. در ادبیات، شخصیت استاد معمولاً یک شخصیت انسانی ترسیم شده است که دیگر قادر نیست نسبت به رنجهای انسانی ترحم ورزد. گویا آنچنان در تحقیقات خود غرق گشته است ( که اکثراً تحقیق در زمانهای گذشته، وقایع احتمالی، تئوریهای مرده علوم و خیلی کم، تحقیق در باره حقایق کنونی است) که دیگر قادر نیست از آنها فاصله بگیرد یا چند لحظهای به خود آید تا متوجه شود که گذشته، گذشته است، زندگی عینی است و در یک کلام، زندگی، زنده است. بُعد فکری تحقیقاتش به حدی در نظر او جذاب مینماید که در آن بهانهای مییابد تا از نیازهای اولیه زندگی روزمره فاصله بگیرد. دنیای تحقیقاتش به حدی برای او واقعی جلوه میدهد، به حدی خود را شخصاً در آن میبیند، و تراژدی آن به حدی از زندگی روزانه با مشکلات روزانه آن جالبتر مینماید که خود را متقاعد میکند که بهترین و واقعیترین راه را انتخاب کرده است زیرا زمان حال، همیشه رو به اتمام است در حالی که گذشته، همیشه باقی میماند.
این دیدگاه، که در افرادی که برای لذت شخصی به سمت علم رفتهاند کاملاً قابل درک است، به هیچ عنوان نمیتواند در شخصیت یک واعظ یافت شود زیرا هدف نهایی او، تلاش برای رساندن روانها به حقیقت، نیکی و محبت است. باید خود بسوزد ولی نمیتواند تنها برای خود، از این آتش درونی بهره ببرد، نمیتواند شعلهاش را دور از خطرات محفوظ نگاه دارد. باید از خویشتن خارج شود، بالاتر از سر و صداهای زندگی جای گیرد تا صدای او، صدای زندگی مکانیزه شده را بپوشاند. اگر واعظ انجیل را بشارت ندهد، ملعون است، به دعوت روحانی خود پاسخ نداده است، فلس خود را در خاک پنهان کرده است یا به هر خدمت دیگری هدر داده است. لذا، از دیدگاه دومینیک، بزرگترین خطر این بود که فرزندانش، به خصوص با استعدادترین آنان، غرق تحقیق و کسب علم گردند، فقط به خاطر جذابیت آن و جذابیتی که برای فکر و استعداد به دنبال دارد، تا جایی که دیگر هیچ رغبتی برای رسالت نشان ندهند. برای همین، دومینیک قدیس برادرانش را به قانون سکوت، روزه، دعای کلیسایی دستهجمعی، دیرهای بسته، فقر، بکارت و اطاعت واداشت تا شعله رسالت بشارتی را در آنان زنده نگاه دارد. شاید تعجب کنیم که چگونه دومینیک قدیس برای آنکه رسولانش را به رسالت آماده کند، از آنان افراد روحانی وابسته به زندگی راهبهای ساخت، و چگونه برای اعزام آنان تا اقصای زمین، ابتدا آنان را از دنیا خارج نمود. لیکن دلیل این تناقض در قانون عجیبی که بر سرشت آدمی حاکم است یافت میشود: باید مرد، تا رستاخیز نمود؛ باید زندگی خود را از دست داد تا آن را بازیافت. با یک زندگی روحانی عمیق، این خطر از دومینیکنها دور شد و واعظان پی بردند که انحراف ناشی از جذابیت علم، با رعایت قوانین روحانی اصلاح میشود. ریاضت، روان را شعلهور میسازد. نه تنها آن را به افکار والا و عمیق هدایت میکند که موجب شادی وجود میگردد، بلکه کمک میکند تا این افکار عملی گردند. و نه تنها سرشت شخص را نورانی میکند بلکه آن را گرما نیز میبخشد، گرمایی که باید دنیا را به شعله بکشد. کسی که فکرش همواره متوجه خداست، و سرشت نفسانیاش را به کمک ریاضت، روزه و پرهیز تحت تسلط خود درآورده است، کسی که آوایش همواره از بهر ستایش خداست و زندگی روزمرهاش به زندگی جمع وابسته است الزاماً باید از کادر محدود زندگی روحانی شخصی خود فراتر رود. محیط بسته درس، او را به سمت یک تارک دنیا میکشاند ولی جو روحانی دیر، از او یک رسول میسازد. محیط بسته، نگاهش را متوجه خدا میسازد؛ جو روحانی، او را وامیدارد تا حقایق آتشین دیده شده در عمق روانش را به دنیا منتقل کند. لذا از دیدگاه دومینیک، زندگی روحانی وسیلهای بود برای تراش دادن شخصیت برادران واعظ، تا قلب آنان را همزمان از لطافت و آتش، پر سازد.
لذا دومینیک قدیس اصرار داشت تا در زندگی فرزاندنش، در کنار یادگیری علوم مقدسه، ایدهآل یک زندگی روحانی مبتنی بر قانون زندگی آگوستین قدیس را نیز پیاده کند. به کار طاقتفرسای بشارت، نذرهای روحانی و قوانین دقیق صومعهای را اضافه کرد. و تصمیم راسخ گرفت تا ریاضت را بخش عمدهای از انجمن خود سازد.
بدین منظور، برادرانش را واداشت تا کتاب عبادی کلیسا را تماماً با هم بسرایند. شاید در آن زمان، چارهای هم جز این نداشت چون هرگز در عادات آن زمان نبود که یک راهب، دعاهای کلیسایی را تنهایی قرائت نماید. و قانون اساسی کلیسا از کشیشان حوزه اسقفی میخواست تا دعای کلیسایی را تا جای ممکن در کلیساهایشان حین مراسم عمومی و با جمع ایمانداران برگزار کنند. شوراهای ملی و منطقهای نیز بر این موضوع تأکید میکردند و به خصوص اصرار داشتند تا مراسمهای ویژه صبحگاهی و شامگاهی، فُرم عادی و تقریباً الزلمی دعای صبح و دعای شب همه ایمانداران گردد. هرچند کسی به دومینیک پیشنهاد نکرد مراسم دعاهای کلیسایی را کنار بگذارد، میتوانیم تقریباً یقین داشته باشیم که در هر حال این پیشنهاد را برای انجمنش رد میکرد زیرا علاقه شدیدی به مراسم دعایی داشت. همه کسانی که زندگینامهاش را به رشته تحیر درآوردند بارها به این نکته اشاره میکنند و توضیحاتی در مورد طرز دعای خصوصی او در اختیار ما میگذارند. هروقت برایش مقدور بود، مراسم قربانیمقدس را صبح زود برگزار میکرد و قرائتهای آن را میسرایید و برنامه مسافرتی خود را بهگونهای تنظیم میکرد که بتواند در طول راه، در دیر یا صومعهای توقف کند تا بتواند راز قربانیمقدس را آنجا برگزار کند. گویا در مقابل صلیب به کرات زانو میزند و در حضور قربانیمقدس، در حالت تسلیم کامل، بر زمین دراز میکشید. جلوی آن تعظیم میکرد، زانو میزند، میایستاد و هرکدام از این حالتها بخشی از طرز دعای خاص او بود. طبیعتش به گونهای بود که معتقد بود باید با تمام وجود دعا کرد و هرکدام از عطیههای روحانی یا استعدادهای ذاتی نیز باید نقشی در دعا ایفا کنند. لذا تصور او از دعا همیشه دعای صومعهای بود: جمعیتی از مردان روحانی که در کنار هم، هرکس در جای کوچک کلیسایی خود، خداوندشان را با دقت کامل و طبق رسم و رسومات دقیق صومعهای، ستایش میکنند. میگویند گاه از جای خود برمیخاست و در میان برادران حرکت میکرد و آنان را تشویق میکرد تا با صدای بلندتر بسرایند. اینگونه شد که قرائت دستهجمعی دعاهای کلیسایی، یکی از روشهای تربیتی مبشران گشت. اولین فایده این دعاهای دستهجمعی، تسلی برادران واعظ بود و این دلگرمی را به آنان میداد که در این ماجرای عظیم، تنها نیستند بلکه قوت دعا پشتیبان و همراه ایشان است. بدین ترتیب، مبشرین کم کم عادت میکردند موفقیتهای بشارتیاشان را فقط به فصاحت کلام یا منطق برهانهایشان نسبت ندهند بلکه پیش از همه، به این سلاح غیر قابل رؤیت و قوی دعا که بسی ژرفتر، درونیتر و روحانیتر است، رجوع کنند. بیرون از صمعه، در میدانهای نبرد، مبشرین نگاهایشان را بالا میبردند و دروناً، به جماعت سربازان ملائکهای خیره میشدند که دعاهای برادرانشان در صومعه را تقدیم خدای متعال میکردند. از طرفی دیگر، در یک قانونمندی دموکراتیک یا حداقل، قانونمندی مبتنی بر ریاست بر اساس رأی اکثریت، همیشه این خطر وجود دارد که از رسم و رسوم عادات معاشرتی کاسته شود. وقتی انتخاب رئیس با خود مردم باشد، این خطر وجود دارد که از احترام لازم نسبت به وی هم کم شود. در حقیقت، این خطر بزرگ تهدیدشان میکند که حتی مفهوم احترام یا تمجید را هم از یاد ببرند. در ضمن، گسترش ایدهآل آموزشی یقیناً افکار را به سمت انتقاد میکشاند. یک انسان فرهنگی، به خصوص اگر با استعداد و زرنگ باشد، دارای فصاحت کلام، برهانهای همیشه آماده، منطقشناس (همانگونه که بیشترین نخستین برادران واعظ)، همیشه در معرض این خطر قرار دارد که به دلیل سمت والای خود، احترام زیادی برای آداب و رسوم، جدیت در رفتار و شخصیت، آرامش درونی روان، قائل نباشد. بدون شک، ارسطو، با زندگی تأملی و درونی و تحقیقات خستگیناپذیرش سرمشق بهتری برای برادران واعظ بود تا شخصیتی چون افلاطون.
دومینیک قدیس، برای جلوگیری از این خطر و مقابلق با چیزی که در غیر اینصورت بیش از یک صحبت سطحی – هرچند علمی - نمیتوانست باشد، و برای آنکه به کلام، ارزش و میزان عطا کند و آن را غنی و پرمحتوا گرداند، به قرائت دستهجمعی قید و بند دار و ژرفناک دعاهای کلیسایی متوسل شد. زیرا هنگامی که این آیین عبادی مطابق با میزان خاص خود سروده شود، خواه ناخواه شخصیت را جدی و محترم میگرداند، برای تأمل عمیق رازها و کلام خدا جا باز میکند و تغذیه روحانی لازم را به زندگی روزمره عطا میکند. آنچه امروزه با تلاش و تأملهای پیشساخته به آن میرسیم، در آن زمان، آیین عبادی کلیسا و قربانیمقدس تماماً و به کمال، در اختیار زندگی درونی کشیشان و ایمانداران میگذاشت. خلوت، موعظههای تأملی، عادات دعایی شخصی در مقابل این تعظیم گروهی به روی خالق اعظم، هیچ مینمود. مردان آن زمان، چون به دلیل کمبود سواد به متون کتب مقدس دسترسی نداشتند، با عمق بیشتری در کلام خدا تأمل میکردند. امروزه، به حدی متون مقدس قرائت میشوند که دیگر وقتی برای تأمل درآنها باقی نمیماند. درضمن، علاوه بر قرائت دعاهای کلیسایی – که در دیرهای بزرگ سروده میشدند در حالی که در دیرهای کوچکتر، کمبود راهبان حاضر به دلیل خروج از صومعه برخی دیگر از راهبان جهت بشارت، ایجاب میکرد که دعاها به طور سادهتر قرائت شوند- دومینیک یک سری ریاضت و روزههای خاص به انجمن خود اضافه کرد که انجمن برادران واعظ را یکی از سختگیرترین انجمنهای روحانی کلیسا گرداند. به احتمال زیاد، ملاقات دومینیک و نخستین همراهانش در ابتدای بشارتشان با منحرفان دوگانه مرکز و شرق اروپا آنان را تا حدودی به سمت این دکترین ریاضتکش هدایت کرد که همه مادیات را مضر میپنداشت. دومینیک تلاش کرد تا ثابت کند کلیسای کاتولیک هم به ریاضتهایی که گروه "کاملان" به آنها افتخار میکردند، اهمیت میدهد و لذا کم کم، انجمن دومینیکن از لحاظ ریاضتی بسیار سختگیر گشت. او که تصمیم داشت حداکثر آزادی را برای اراده افراد قائل شود، ناچار شد تا با هوسهای نفسانی جدی برخورد کند درحالی که انجمنهای روحانیای که قید و بندهای ریاضتهای جسمی را کنار گذاشتند ناچار شدند اراده و استعدادهای ذهنی را در زنجیرهایی بس سنگینتر، اسیر کنند. هرچه باشد، دومینیک قدیس تصمیم گرفت مشخصات یک زندگی ریاضتی برای انجمن درنظر بگیرد. از خوردن گوشت بهطور کامل پرهیز شد، پارچههای سبک و به خصوص ابریشم به کلی قدغن شد (مگر برای برادرانی که به خصوص در قرون وسطی، به یکی از این بیماریهای پوستی رایج در آن زمان مبتلا بودند)، ساعتهای خواب یا به دو قسمت تقسیم شد یا به حداقل لازم محدود شد. مشخصات زندگی انجمن در فصل بعد توضیح داده خواهد شد، دراینجا به مشخصه ریاضتی انجمن بسنده میکنیم.
به موازات این بُعد سختگیر ایدهآل دومینیک قدیس، باید به شادی شاعرانهای که از مشخصات دیگر اوست توجه نماییم. به رغم همه قوانینی که از بهر خاموش کردن هوسهای نفسانی و مقابله با شهوات از راه پرهیز، روزه، ریاضتهای جسمی – و شاید هم، به خاطر وجود این سختیها- چه در نخستین نوشتههای انجمن و چه بعدها با گسترش آن، مشاهده میکنیم که دیدگاه دومینیک در مورد تقوی و تقدس به هیچ وجه کوتهبین نبود. و مشاهده میکنیم که از میان تمام قدیسینی که کلیسا آنان را به منزلت حضور در سنگهای قربانگاهها بالا برد، قدیسین دومینیکن از همه آنان " طبیعیتر" زندگی کردند. دومینیک قدیس در مقابل جمال تقدس، به حیرت میافتاد. بیوقفه از برادرانش تمنا میکند تا از روش دعاهای از بر شده که از اندرون قلب فوران نمیکنند، پرهیز کنند. طبیعت و ایدهآلیسم آتشین این مرد اسپانیایی در شبزندهداریهای دراز و تازیانههای خونین با خدا میجنگید ولی هیچگاه این راهها را به دیگران تحمیل نکرد بلکه آنان را از این روشها منع هم مینمود. اینها همانقدر برای روان او لازم بود که سفرهای طاقتفرسا برای جسمش. و چون این روشها برای او طبیعی مینمود، آنها را به بُعدی روحانی میرساند. لیکن از اینکه میتوانست در جمع فرزندانش کسانی را بپذیرد که از شخصیتها و طبیعتهایی بس متفاوت برخوردار بودند، بسیار احساس شادی میکرد و تنها چیزی که از آنان میخواست این بود که قلبشان از بهر بشارت مشتعل گردد و آن را مطابق روشهایی که بدین منظور در نظرگرفته بود، عملی سازند: بر قرائت دستهجمعی دعاهای کلیسایی تأکید داشت اما حاضر نبود بیش از حد آن را طولانی گرداند و با قرائتهای آهسته که از وقت یادگیری کم میکرد، مقابله میکرد. همه چیز باید با نوعی گرایش و جوشش قلبی شاد انجام میشد، با خوشحالی، در ضمن اینکه ایدهآل وجدانی هرکس رعایت میشد. هنگامی که متوجه شد برخی از برادران نسبت به قوانین زندگی روحانیشان وسواس پیدا کردند و ترس آنان را فراگرفته است که با عدم رعایت کوچکترین نکات آن، مرتکب گناه شده باشند، به قدری متأثر شد، که اعلام کرد ترجیح میدهد دیر به دیر برود و با کاردش[125]، یکایک رونشتهای قوانین اساسی انجمن را پاره کند تا اینکه بار سنگینی به دیگران تحمیل نماید. از این زمان به بعد، عدم اطاعت از قانون زندگی انجمن دیگر معادل گناه محسوب نشد.
دومینیک قدیس برای مقابله با یک دید کوتاه و ایدهآلیست، بر لزوم دعا برای لطافت بخشیدن و محفوظ نگاه داشتن بُعد استعدادی و ذهنی – که از شرایط لازم برای پاسخ به هدف بشارتی برادران واعظ بود- تأکید کرد. وی برادران را به آموزش حقایق ایمانی تشویق میکرد، از آنان دعوت میکرد تا به سراغ فلسفه و الهیات بروند، میخواست از آنان کسانی بسازد که بتوانند حقایق الهی را سریعاً بیان دارند و از آنها دفاع کنند و برای اینکه این تلاشهای فکری وسیع و اساساً ذهنی در مورد مبانی ایمانی موجب خشکی زندگی درونی و روحانیشان نگردد، بر رعایت قوانین صومعهای و ریاضتی انجمن و دعای کلیسایی تأکید میکرد. به احتمال زیاد، این پاسخ به توقعات الهی را در تجربه زندگی درونی خود یافته بود. در جوانی، شخصیت او بیشتر جدی بود، بیاعتنا نسبت به دنیا، و ریاضتکش. سالهای دانشجویی، او را بازهم بیشتر به سمت خلوت و گوشهگیری کشاند زیرا کتابهایش بیشتر برای وی جذبه داشتند تا جوانان همدورهای او که نه بازیهای پر هیجان آنان را میپسندید و نه سرگرمیهای بیهودهشان را. شاید تنها نماد انسانیتی که در آن زمان در او یافت میشود، ابراز محبت سریع و دلسوزی خاصش به درد و ناراحتیهای دیگران است. به غیر از این، بیشتر مرد علم مینماید تا مرد عمل. آرامش و خلوت دیر اوسما راه نجاتش را به او شناساند: قرائت دستهجمعی دعاهای کلیسایی، زندگی شبانی و کشیشی، قید و بندهای زندگی گروهی و تبادل نظر. و چون ذاتاً سخاوتمند بود، کم کم انسانیتر شد، بر درجه محبتش افزوده شد، همسفر خوشروتری گشت و به این نتیجه رسید که اصلاح گرایشات ذهنیاش را مدیون دعای دستهجمعی و سرودهای کُر بود. در ضمن، به لزوم یک ایمان شخصی نیز پی برد.
اینها ما را یاری میدهد تا به اهمیت صلیب در زندگی دومینیک پی ببریم: صلیب، اساسیترین وسیله تشویق زندگی درونی وی و محبت او به خدا گشت. ایمان مسیحی شامل یک سری کارکرد ایمانی و حقایق الهی است که یا ذات خدایی را آنطور که در راز تثلیث اقدس بر ما مکشوف گشت بیان میدارد یا روابط مابین انسان و خدا را با رجوع به تدبیرات الهی و هدف نهایی آفرینش توضیح میدهند. لیکن این حقایق بدین جهت بر ما آشکار شدند که شناخت آنها ما را به خدا نزدیکتر کند. کلیسای نخستین تمام توجهش را در انواع تبادلات فکری ظاهراً بیهوده متمرکز ساخت تا در مورد سرشت و شخصیت مسیح بیاندیشد و قرنهای بعد، گاه با شدت با این تعاریف دقیق عکسالعمل نشان داد. لیکن این تعاریف دقیق به هیچ وجه بیجا و بیهوده نبود زیرا موردشان، همان شخصیت حقیقی کسی است که برقراری رابطه صمیمی ما با خدا از او خواهد گذشت. خداوندمان بر بُعد شخصی دعوتش تأکید کرد:" از پی من آیید"، " از من بیاموزید"، "به سوی من آیید"؛ لذا شناخت او لازم است، لازم است شخصیت او را بشناسیم و بیاعتنایی یا کوتاهی حتی در یکی از راههایی که میتواند ما را در شناخت او یاری دهد، بدون خطر نیست.
البته باید گفت که این شناخت در درجه اول از راه ایمان حاصل میگردد.گرچه خدا کلید حضور پنهان در اندرون ما را خود، به شناخت ما میرساند، لیکن این شناخت از خدا، که با کلمات و واژههای خاص بیان میشود، در جملاتی صریح و در عین حال، حساب شده، تنها آغاز حکمت است. زیرا شناخت مسائل الهی کافی نیست، آنچه باید شناخت، خود اوست. و آنچه ما را به این شناخت خواهد رساند، محبت است زیرا دوستانمان را به میزان محبتی که به آنان داریم، میشناسیم.
به همین جهت است که دومینیک قدیس محبت خاصی نسبت به مسیح پیدا کرد و او را در مرکزیت زندگی روحانی و درونی خود قرار داد. به غیر از این، اشکال بسیار نادری از ارادتهای خاص در زندگی وی یافت میشود. کلیساها را از آن جهت که قربانیمقدس در آنجا حضور دارد، پناهگاه و خانه خود میساخت. بدین ترتیب میتوانست شبها را در جوار "دوست" خود سپری کند و پس از آنکه برادرانش پس از دعای کلیسایی به استراحت میرفتند، وی مدت زیادی در کلیسا میماند. شاهدانی که در دادگاه بازشناخته شدن تقدسش شهادت دادند همه از شبزندهداریهای طولانیاش سخن گفتند: یا آهسته وارد میشدند و او را آنجا یافتند، یا صدای دعایش به گوش آنان رسید زیرا گویا دومینیک در سرشت آتشین خود، با صدای بلند دعا میکرد، جسمش را حرکت میداد، و گاه و بیگاه، به سکوت میرفت، همچون کسی که به دیگری گوش میدهد. دعای او یک گفتگوی حقیقی با خدا بود و نه فقط یک دعای یکجانبه. برادرانی که سعی کردند در تاریکی شب او را تعقیب نمایند گواهی دادند که گاه، چهره مسیح، " کتاب عیسی مصلوب" در مقابل چهره دومینیک ظاهر میشد و به گفته خود دومینیک، تمام موعظههایش را از وی میآموخت. سرشت آتشین دومینیک در این گفتگوی عاشقانه با این رفیق اعلی اینچنین بیان میشد:" گاه، لبخند میزد، و گاه،گریه میکرد"، " نگاهش به جلو خیره میشد، سپس سرش را پایین میانداخت، با خود زمزمه میکرد و به سینهاش میزد"، " قرائتش به دعا تبدیل میشد، و دعای شفاهیاش به دعای درونی"، " گاه، انجیل را عاشقانه میبوسید، گویا برای یک شادی درونی خاص از آن سپاسگزار باشد، یا چهرهاش را در دستانش پنهان میکرد و یا با دقت کامل با کلاهبند روحانی خود میپوشاند تا هرگونه امکان عدم تمرکز را از خود دور کند و با عمق بیشتری در تأمل و تفحص مقدسش فرو رود."
سخنان برادرانش همه حاکی از این حقیقت است که همه آنان همان احساس را داشتند: گفتگویی بین آن قدیس با استاد الهی. و آنچه ایشان را بیش از همه متحیر میساخت، حقیقت همین امر بود، اینکه چگونه به طور کاملاً واضح، حضور معشوق الهیاش را در جوارش لمس میکرد و منشأ کلامش را از او دریافت میداشت. یکی از شاهدان، پل ونیزی چنین شهادت میدهد که طی سفرهای بشارتیاش، گاه پیش میآمد دومینیک قدیس اینچنین برادرانش را دلداری دهد:" حرکت! و به یاد نجاتدهندهمان باشیم"؛ و شاهد دیگری، اتیئن لومباردی به گرایش عاشقانه خاص وی به بخش ثابت مراسم قربانیمقدس و دعای ای پدر ما اشاره میکند. گویا انرژی خستگیناپذیرش را در درجه اول در دعا مییافت و لذت دوستی با خدا را درآن میچشید. و گویا در دعاهای شخصی است که با راحتی کامل، با خدا سخن میگفت.
صلیب، مراسم قربانیمقدس، خود قربانیمقدس، انجیل و رسالههای رسولان، هرآنچه شخص خداوند را به طور زنده نمایان میساخت، روشهایی بود که او را بیش از همه در دعایش یاری مینمود.[126]
به همین جهت نیز دعای تسبیح مریم مقدس درشخص او رسولی پراشتیاق یافت. دیدیم دعای وی آکنده از عبارتهای کوتاه و شفاهی سرشار از عشق و پرستش به همراه زمانهای سکوت کوتاه بود، در دعا، از کلام به تعمق میرفت و به شخص خداوند خیره میشد. و تمام این اشکال دعایی در دعای تسبیح گردآمده است.[127] در این دعا، تأمل به کلام میپیوندد، دعای ای پدر ما و درود بر تو ای مریم را شامل میشود که تعداد این دعاها را از راه بندی از مروارید، میشمردند. بعید نیست که این طرز دعا کردن از مسیحیت هم قدیمیتر باشد و پیش از آن هم در اروپا رواج داشته است. دومینیک قدیس مبتکر آن نیست ولی آن را ترویج داد. هرچند یک سنت پاپی تقسیمبندی تسبیح به شکل کنونیاش را به وی نسبت میدهد: ده دعای مریم، یک دعای ای پدر که با مروارید بزرگتری مشخص میشود. در آن زمان، به همت برادران واعظ، تسبیح مریم در همه دنیای مسیحی گسترش پیدا کرد. از آن زمان به بعد، نمادی از تسبیح بر سنگ قبرها یافت میشود و از زمان دومینیک به بعد، در ادبیات مذهبی، اشاره بیشتری به آن خواهد شد.
مسلم است که دعا بدون توجه به حضور خدا، بی فایده است، آنچه به دعا ارزش میبخشد، راز و نیاز با خداست. لذا، به مرور زمان، برخی از رازهای ایمانی یا وقایعی از زندگی خداوند به تأمل ایمانداران پیشنهاد شد تا در ضمن دعای تسبیح، این صحنهها را در ذهن خود مجسم سازند و با عشق و محبت بیشتری به پرستش خدا مشغول شوند. احتمال میرود که فرم ثابت دعای با تعداد دعاها و رازهای تأملی تسبیح آنطور که ما آن را میشناسیم، به مرور زمان و طی نسلها و قرنها شکل گرفت ولی گویا از همان آغاز، هر دسته دهتایی به تأمل خاصی اختصاص داشته است. این تأملها صحنههای خاصی از زندگی مسیح است که با دقت زیاد از اناجیل یا سنت کلیسی انتخاب شدهاند؛ و در ضمن آنکه لبها سادهترین و شناختهترین دعاها، قدیمیترین دعای مسیحیت را ادا میکنند، روح و ذهن با تمرکز بیشتری به مشاهده درونی حقیقت الهی خاصی مشغول میشود. تا جایی که دعای شفاهی به یک یاری مکانیکی برای هموار ساختن راه برای استعداد تبدیل میشود، تا افکار بتوانند راحتتر و با آزادی بیشتر تمرکز پیدا کنند، از دنیای مادی فاصله بگیرند و به تأمل راز مشغول شوند. لذا تسبیح همان هدفی را دنبال میکرد که دومینیک در همه دعاهایش در تحقق آن میکوشید: تلاش خاص روان برای شناخت شخصیت الهی مسیح.
در ضمن تسبیح، سکوت و توقفهای کوتاه به روان پیشنهاد میکند و این از نظر دومینیک، اساسی بود. شاید دعای او از همه قدیسین سادهتر بوده باشد، نه فعالیتهای ذهنی، نه فعالیت آتشین بشارت، به رغم انرژی زیادی که بیوقفه در راه آن صرف میکرد، هرگز او راخشک و سنگدل نساخت. در دیدگاه دومینیک قدیس، دعا فقط یک عمل انسانی نیست که عامل اصلی آن، انسان باشد. بلکه باید با وقوف به حضور ساکت خدا، همراه باشد. اکثر مردم بزرگترین تسلی خود را در احساس حضور خدا حاصل مینمایند. برای این افراد، توجه به خیرخواهی همیشه حاضر خدا برای رسیدن به آرامش درونی کفایت میکند و از این لحاظ، درک درستی از طرق خداوند دارند. مگر نه این است که کلام، به خودی خود، برای بیان احساسات، کاملاً نامتناسب است؛ هرچه احساسات ما عمیقتر باشند، بیان آنها مشکلتر میگردد. در حالی که روانهای سطحی معمولاً سرشار از تفسیرهای زیاد هستند، کمی از این و آن میگویند تا آنچه احساس میکنند به زبان آورند، روانهای عمیقتر، زمانی که متأثر میگردند، در سکوت حاصل از شگفتی، فرو میروند. شیکسپیر می گفت:″ اگر شادی من قابل بیان بود، شادی بسیار ناجیزی میبود″. و اکثر مردم این حقیقت را میپذیرند. به همین دلیل نیز دومینیک سکوت و تمرکز درونی را به این دعای ساده افزود.
گاه سؤال میشود: چرا بر تکرار بیانتهای یک دعا این همه اصرار کرد؟ جواب خیلی ساده است. مگر محبت از روش دیگری استفاده میکند؟ زمانی که صحیحترین شکل بیان خود را یافته باشد، حتی اگر به قضاوت خودش هم کاملاً با درجه عشقش بی تناسب باشد، دیگر سعی بر تغییر آن ندارد چون پی برده است که روشی بهتر از آن نخواهد یافت. و فرد عاشق بیوقفه تنها یک کلام دارد:″ دوستت دارم″. حال که دعای ای پدر را از دوست الهی آموختیم و از سلام فرشته و بشارت وی به مریم آگاه شدیم، چه چیز میتواند از تکرار آنها بالاتر باشد؟ حکم رسمی در زمان رفرم و سلطنت الیزابت خیلی قاطع بود:″ تکرار بیهوده″ لیکن مگر مسیح در ساعت رنج و عذاب مرگبارش در باغ جیتسمانی دعای دیگری نزد پدرش روانه کرد، در یک ″تکرار یکسان″...
پس اگر روانی در سختترین ساعات زندگیاش، - و چه روانی!- نخواست به دعای دیگری غیر از کاملترین شکل دعایی ممکن متوسل شود، چطور میتوانیم روانهای ضعیفتر را محکوم کنیم که تنها، از او سرمشق گرفتند؟ باید اعتراف کرد که تکرار مدام همان کلمات، جوی پدید میآورد که احساسات خارجی را تا حدودی به دنیا ″میمیراند″ و روان را برای درک حقایق والاتر آماده میکند.
ارادت دومینیک قدیس به مریم مقدس بسیار عمیق بود. برادرانش را ″برادران مریم″ خطاب میکرد(زندگینامه برادران، ص.42)، آنان میبایست خود او نیازمند یاری خاص او احساس کنند و لذا، این یاری را از او دریافت میکردند. (ص.9، 27، 39). رؤیتهایی بازگو شدهاند که برادران دومینیک موعظههایشان را از کتابی قرائت میکردند که مریم مقدس آن را جلوی آنان باز نگاه میداشت (ص.50)، این مادر آنان را اصلاح میکرد، استراحتشان را برکت میداد (ص.52، 53، 60)؛ در کمبریج، این رؤیت را بازگو میکردند که در هنگام دعای برادران، مریم را دیده بودند که همچون آتشی بر آنان نازل میکرد (ص. 63)، در زمان مرگ، آنان را تسلی میداد (ص.280). خلاصه اینکه، به گفته ژرار دوفراشه، روح آن قدیس بهگونهای بر فرزندانش نازل میگشت ″که چه در دعا چه در خواب، مریم را مقابل چشمان خود داشتند و او نیز با نگاهی سرشار از رحمت، به آنان مینگریست″ (ص.149).
از نظر دومینیک، دعا یگ گفتگوی ساده روان با خدا بود و گفتگو به میزان صمیمیتی که بین دو دوست وجود دارد، پرمحتواتر میگردد. زمانی که روان، محبت و دوستی خدا را درک کند، قلب نیز راحتتر خود را میگشاید. زیرا محبت خدا، ذات ایمان و مذهب است و هدف دعا همیشه پیشرفت در دوستی خداست، نه تنها کسی که به او ایمان داریم، بلکه کسی که در همه اعمال روزانه ما شریک است. و دومینیک سعی داشت این حقیقت را همیشه زندهتر کند: از راه دعای شفاهی، با حرکات جسم، با دعای تسبیح و چون دعا در حضور فیزیکی و حقیقی خدا در قربانیمقدس این نوع گفتگو و سکوت روان و ستایشهای او از خدا را آسانتر میگرداند، قربانگاه در مرکزیت زندگی روحانی او جای گرفت. مراسم قربانیمقدس والاترین نماد از این نوع دعاست و صلیب، عادیترین شکل نمایش آن. اناجیل نیز زندگی شگفت و شخصیت کامل مسیح را بهگونهای خاص در نظر ما ترسیم میکنند و چهره دوست صادق و امین را در نظر ما زنده میکنندکه بیوقفه در کنار ما، از تپهای به تپه دیگر، در کنار رودخانهها، در روستاها، در جادهها و خیابانهای سنگفرش، ما را همراهی میکند. لذا قربانیمقدس، عادیترین و صمیمانهترین دعای او گشت؛ صلبیب، همسفر همیشگی او، ″کتابی که آن را همیشه باز نگه میداشت″، و عهد جدید، اساسیترین موضوع مطالعه او که آن را همیشه و همه جا با خود میبرد، آن را از بر میکرد، و آن را به کتاب زندگیاش تبدیل نمود. یکی از پیروان دومینیک در مورد او میگفت:″ همیشه از خدا یا با خدا صحبت میکرد″ و این حقیقت را لمس میکنیم که این کار برایش عادی مینمود زیرا خدا، مرکز فعالیت روزانه و شبزندهداریهای او بود. به گفته دانته، دومینیک ″قهرمان مسیح″ بود، سرشار از رأفت با دوستان او، مهیب و خشن با دشمنان او؛ واعظی که از وفور عشق روان، به سخن میآید زیرا به صمیمیت خاص مسیح درآمده بود و این پیوند با مسیح را از راه دعای زنده و عمیق و شخصی به دست آورده بود.
بازگشت به بالای صفحه
فصل هفتم
نظامبندی انجمن
استعدادهای خاص دومینیک قدیس در زمینه نظم و سازمانبخشی به طور چشمگیری در نظامبندی و شکلبخشی انجمنش آشکار میگردد. لازم است مجدداً بر نکتهای تأکید کنیم که تا کنون چندین بار به آن اشاره شد. قبل از دومینیک، انجمن روحانی به مفهوم کنونی آن وجود نداشت، بدین معنا که گروهبندی شده، با قانونهای ثابت و مشخص و مطابق هدفی که به آن، وحدت و یگانگی بخشد. راهبان نوربرت قدیس و حتی سیسترسیئنها نیز که بیشتر از گروههای دیگر به این ایدهآل رسیده بودند، آنچنان در ریاست دیر خود آزادی عمل داشتند که تنها خط رابط میان آنان، ملاقاتها و دیدارهای اباهای هر دیر با یکدیگر بود. قاعدتاً، اعضاء یک دیر تا پایان زندگیشان به همان دیر تعلق داشتند و در بسیاری از آنان، حتی نذر ثبات در یک مکان نیز به سه نذر روحانی افزوده میشد تا جایی که ثبات در یک دیر، جزوی از ایدهآلهای روحانی آنان را تشکیل میداد در حالی که برادران واعظ دیدی کاملاً متضاد آن داشتند و قانون زندگیشان حکم میکرد همه جا اعزام شوند و این تغییرات مکانی فقط از بهر گسترش بهتر انجمن بود. در نظر یک واعظ، زندگی میبایست سرشار از فعالیت باشد، همچون یک سفر بشارتی دور دنیا. و این در نظر افراد آن زمان، معادل یک ازهم گسستگی کامل قید و بندهای زندگی قانونمند روحانی جلوه میداد. ماتئوس پاریس، تارخنگار انگلیسی (1200/1259) با تأسف کامل شاهد ازهم پاشیدگی قدیمیترین دادههای حتمی در باب زندگی صومعهای و روحانی است و در مورد برادران دومینیکن مینویسد:″ برای آنان، اطاق دیر، جهان؛ و محیط بسته صومعه، اقیانوسهاست″. جای تردید نیست که اگر نخستین برادران چنین تشریح کاملاً درستی از ایدهآل خود را خوانده بودند، حتماً به آن افتخار میکردند. قصیدههای انتقادی آن زمان و زمانهای بعد، روی همین مشخصه انگشت میگذارند و برادران واعظ را والگردهایی جلوه میدهند که سفرهای متعددشان حتی پایههای اخلاق را نیز در آنان متزلزل گردانیده است. و بعید نیست که چنین سبک زندگی با آن همه آزادی، سرشتهای بیثبات را به سمت سستی متمایل کرده باشد ولی به احتمال زیاد، این نویسندگان بیشتر به عواقب احتمالی این سبک زندگی اشاره میکردند تا به آنچه در حقیقت اتفاق میافتاد. جای تردید نیست کسانی هستند که در لباس زهد، روحی شریر دارند و آرزو دارند خارج از چهارچوب قانون و نظم حاکم زندگی کنند؛ این افراد گرایش شدیدی به زندگی ماجرایی دارند و واعظان آن زمان به ما میآموزند که همین گرایش، برخی از آنان را به زیارتهای متعدد میکشاند. ولی این افراد به حدی نادرند که نمیتوان از ما انتظار داشت که آنان را نمونه رفتار عادی فرض کنیم. دومینیک قدیس با تلاشهای خود در راه ابداع انجمن و سازمانبخشی آن، و اختراع یک سبک جدید از زندگی روحانی، هرگز مسیر ماقبلیان خود را حقیر نشمرد بلکه به گفته کُنستانتن اُرویئِتو، به برادران خود پیشنهاد کرد تا انجمن، بر پایه و اساس ″آنچه در جوانی خود دیده و با آن آشنا شده بود″ ″ و آن را چندین سال تجربه کرده بود″ بنا شود. در نخستین سالهای جوانی، او را چندین بار به دیر بزرگ بندیکتنهای سیلوس برده بودند و زیبایی این نوع زندگی را از نزدیک لمس کرده بود. در ضمن، در نزدیکی گومیئل و کالروئگا، دیر پر شکوهی بود از انجمن پرِهمُنترههای نُتردام دِلویده که در سال 1132، توسط راهبی دومینیک نام از انجمن نوربرتینها در آنجا بنا شده بود. این شخص در سال 1187 از دنیا رفت و در آن زمان، دومینیک قدیس 17 ساله بود و بیتردید از آن دیر بیخبر نبود. هنگامی که چندین سال بعد، پس از ترک پالنسیا، عضو رسمی کلیسای اعظم اوسما گشت، کشیشان این کلیسا تازه پا به زندگی راهبگی گذاشته بودند و تنها پس از چند سال زندگی در جوار آنان است که به اجازه پاپ اینُسنت سوم، در سال 1199، قانون زندگیشان رسماً تأیید شد. از سال 1200 به بعد، از او به عنوان ″نماینده رئیس دیر″ یاد میشود و او، با وفاداری به نخستین دعوت روحانی خود، هیچ لقب دیگری جز ″راهب اوسما″ برای خود نپذیرفت. با دقت کامل نیز از قانون زندگی راهبگی اطاعت نمود، فقط فعالیت بشارتی را بدان افزود. ولی این قانون زندگی میتوانست اشکال مختلفی به خود بگیرد و دومینیک قدیس تلاش نمود تا آنچه را که با هدفش سازگاری بیشتری داشت، در آن بیابد. در کنار رود گارون، در چند ساعتی شهر تولوز، کلیسای اعظم و قدیمی نوربرتینهای نُتردام دولَشَپِل بود که دوست داشت گاه و بیگاه در خلوت آن دعا کند زیرا پدر ژان، از دوستان او بود. در آنجا، قاونون اساسی پرِهمُنترهها را در سکوت، مطالعه میکرد و نوع زندگی را که در نُتردام دلَویه مورد تمجیدش واقع شده بود، به یاد میآورد. این زندگی را در جای دیگری نیز دیده بود: یکی دیگر از دیرهای همان انجمن روحانی کُمبل لونگ، نزدیک سَن لیزیه، که یکی دیگر از دوستانش، ناوار داک، ریاست آن دیر را پیش از دعوتش به سمت اسقفی کُنسِران، بر عهده داشته است. لذا، بیشترین نکات قانون زندگی آیندهاش را از قانون زندگی پرِهمُنترهها گرفت. همانطور که زندگی سیسترسیئن از زندگی بندیکتن سرچشمه گرفته بود، پرهمُنترهها، قانون زندگی آگوستین قدیس را کاملتر کرده بودند. لذا دومینیک تصمیم گفت آنچه را برای قانون زندگی انجمنش نیاز داشت، از این قانون زندگی بگیرد.
نخستین قوانین اساسی این دو انجمن را به طور خلاصه بررسی خواهیم کرد: انجمن پرهمنترهها و انجمن دومینیک قدیس، تا شباهتها و تفاوتهای هر دو را متوجه شویم. از یکطرف، قانون اساسی ژوردن ساکسی سعادتمند را آنطور که در مجمع عمومی پاریس در سال 1228، تنها هفت سال پس از مرگ دومینیک قدیس، مورد تجدید قرار گرفتند[128] در اختیار داریم و از طرف دیگر، قانون اساسی انجمن پرهمنتره در قرن سیزدهم.
در هر دوی آنها، نخستین پاراگراف مقدمه کاملاً یکسان است، غیر از تبصرهای جدیدکه دومینیک قدیس به آن اضافه کرد و آن، عطای همان درجه تقدس به رعایت قانون زندگی و به معافیت رعایت آن مطابق با نذر اطاعت است. این معافیتها میتوانست به سه دلیل عطا شوند: مطالعه، بشارت و موعظه، نیکی برتر روانها:″ از آنجا که انجمن ما به طور خاص از بهر بشارت و نجات همنوعمان تأسیس شد، مطالعه ما باید اساساً، در هر زمان و بالاتر از هرچیز دیگر، متمایل به همه چیزهایی باشد که برای نجات روانها به کار آید″.
این اصل، هدف دومینیک قدیس را به خوبی روشن میکند. همه موظف بودند مطابق قوانین زندگی دیر زندگی کنند، مگر زمانی که این قوانین مانعی میشدند برای زندگی بشارتی – که هدف خاص انجمن بود.
پاراگاف بعد به دعاهای کلیسایی اختصاص داشت ولی برادران، بر خلاف راهبان، که با اولین صدای زنگ صومعه، خود را برای دعای سحر به کلیسا میرساندند، دعاهای ویژه مریم مقدس را، بلافاصله پس از بیدار شدن، سرپا و در اطاق خود قرائت میکردند.
در مورد گردهمایی از بابت اعتراف خطا نسبت به قانون دیر، این خطاها به ترتیب اهمیتی که برای راهبان وجود داشت، طبقهبندی شدهاند؛ در هر دو قانون، به نکات یکسان اشاره شده: روزه، از روز تجلی صلیب (14 سپتامبر) تا عید فصح، پرهیز مداوم، همان اندازه و همان کیفیت از نظر خوراک، استفاده از پارچههای ضخیم برای ردا، سکوت مداوم. قانون اساسی دو انجمن در ابتدا به حدی به هم شباهت داشت که به غیر از چند تفاوت جزئی، خود اصطالاحات هم در بیشتر مواقع دست نخوردهاند. در مورد قوانین و چگونگی انجام ″ملاقات رسمی″ با سرپرست دیر و مجمعهای عمومی سالانه نیز چنین است.
اما در تشریح برنامه روزانه، یک تفاوت جدید و اساسی دیگر به چشم میخورد: برنامه یک راهب پرهمنتره، بیش از همه به دعا و کار عملی اختصاص دارد و یک فصل طولانی به انواع فعالیتهای عملی اختصاص داده شده است؛ در حالی که در قانون اساسی دومینیک قدیس، این فصل مسلماً به پاراگرافهای چندی در باب مطالعه، بشارت و موعظه، دروس الهیاتی، واعظان، سمت ″پدر استاد″ دانشجویان، معافیتها برای دانشجویان و... اختصاص دارد.[129]
عشق سوزان دومینیک به فقر در قسمت بعدی آشکار میشود زیرا قانون اساسی نوربرتین به مشخصات ساختار دیر اشارهای نمیکنند. در انجمن دومینیکن، به برادران حکم شده است دیرهای فقیر و درویشی داشته باشند که ″بلندی دیوارهای آنها از 3.5 تا 6 متر تجاوز نکنند، حتی بالاترین طبقه دیر.″
در هر دو قانون، آیین پذیرش نو واردان و نوآموزان یکسان است ولی آیین ادای نذر کاملاً متفاوت است. در آیین پرهمنترهها، نوآموز چنین میگفت:″ من، برادر...وجود خود را به کلیسای... تقدیم و وقف میکنم. وعده دگرگونی قلبی، اصلاح اخلاقی و ثبات در این مکان ادا میکنم. مطابق با انجیل مسیح، وعده اطاعت ادا میکنم: از قانون آگوستین قدیس و قانون اساسی انجمن پرِهمُنرته، از شما، برادر... و از جانشینان شما که مطابق این قوانین برگزیده شوند.″
برادر واعظ، مطابق با اراده دومینیک و نشانه ابراز احترام فئودالی، دستانش را در دستان رئیس دیر میگذاشت و میگفت:″ من، برادر...، ادای نذر میکنم و به خدا، مریم مقدس و باکره، و به شما، برادر... رئیس کل انجمن برادران واعظ (یا: به شما، برادر... رئیس دیر ... به نمایندگی از رئیس کل انجمن)، و به جانشینان شما، مطابق با قانون زندگی آگوستین قدیس و قانون اساسی برادران واعظ، تا به مرگ، وعده اطاعت ادا میکنم.″
مسلم است که انتخاب این آیین از جانب دومینیک، هدف مشخصی را دنبال میکرد: در نظر او، برادر واعظ فعال و آزاد بود، شوالیئه مسیح و کلیسا، که همواره در اختیار سرپرستان خود قرار میگیرد تا از شمشیر کلام الهی استفاده کند.
در ضمن، برادران به مریم مقدس ادای نذر میکردند و اطاعت خاصی را به او وعده میدادند و به گفته همبرت رومانی، این ادای نذر در هیچ انجمن روحانی دیگری وجود نداشت.
آخرین قسمت قانون اساسی در هر دو انجمن یکسان بود:″ برای برقراری صلح و وحدت در کل انجمن، این کتاب را به رشته تحریر درآوردیم و آن را کتاب قوانین انجمن مینامیم.″
مشخص است هدف دومینیک آن بود که از انجمن برادران واعظ، یک جسم متحرک بسازد و لذا، دموکراتیک. گویا قوانین تاریخ بر این حکم کردهاند که هرجا زندگی، به سمت سکونت کشید، قوانین حکومتی بیشتر به سمت یک سلطنت مستبده متمایل گشت. ″شرق ساکن″، چه برای خوبی چه برای بدی مردم، کانون استبداد بوده است، در حالی که رفت و آمد تاجران، سر و صدای شهرها، صدای ماشینها، تغییرات متعدد، به سمت دموکراسی میکشانند و با افزایش تعداد و اهمیت آنها، به رادیکالیسمهای افراطی مبدل میشوند. با افزایش تعداد وسایل حمل و نقل و پیشرفت سرعت آنها، جامعه نیز به سمت همان حرکت مدام نظام حکومتی خود گرایش پیدا میکند و میخواهد نقش بیشتری در آن ایفا کند. ″شهرهای آزاد″ قرون وسطی، نمادی هستند از آنچه در فعالترین انجمنهای روحانی آن زمان به چشم میخورد. هرچه این انجمنها بیشتر به سیستم زندگی شهری نزدیک شدند، قانون زندگیشان نیز دموکراتیکتر گشت، و هرجه در عمق دشتها و درهها فروتر رفتند، خود را با کمال بیشتری به اطاعت از یک راهبر برای تمام طول عمرشان، تسلیم نمودند. این چیزی است که در رشد و نمو عادی زندگی روحانی قرون وسطی اتفاق افتاد. دومینیک قدیس، مثال اسپانیا را نیز در نظر خود داشت که نخستین امت اروپاست که موفق شد شهرهایش را در مجمعهای ملی و پارلمانها، گردهم آورد. به علاوه، شخصیت اخلاقیاش باعث میشد پیروانش را نزدیکترین دوستان خود بداند و بنابراین با هرگونه نظام حکمفرمایی مدام، مخالف بود، خواه به دست او سپرده شود، خواه به دست هرکس دیگری. یکبار، یک ابای دیر – به سبک بندیکتنها- برگزید ولی هیچگاه این کار را تکرار نکرد و پس از این تجربه، با اراده کامل، یک سیستم انتخاباتی و رأیگیری در نظر گرفت. هدفی که آن را دنبال میکرد، عادتهای ملی زادگاهش، شخصیت خود دومینیک، همه باعث شد تا نظام حکومتی انجمنش را بر اساس یک قانون اجتماعی بنا نهد.
مطابق با رسم و رسوم پرِهمُنترهها و شوالیههای پرستار، انجمن واعظان را به چندین ایالت یا امت تقسیم نمود که هریک، مجموعهای بود از چندین دیر. هر دیر میبایست حداقل از دوازده راهب تشکیل شده باشد و تحت ریاست یک سرپرست دیر اداره میشد. جلسههای مابین دیری – که حداقل سه دیر در آن شرکت داشتند- در حد و حدود یک کشور یا یک منطقه سلطنتی، زیر نظر یک سرپرست منطقهای انجام میگرفت، و کل انجمن، زیر نظر رئیس (استاد)کل انجمن اداره میشد. واژه ″استاد″ نشان میدهد برادران تا چه حد به مطالعه و یادگیری به عنوان پایه اساسی انجمن، اهمیت میدادند. در ابتدا و تا قرن نوزدهم، سمت ریاست کل انجمن یکبار تا پایان عمر عطا میشد. از این تاریخ به بعد، آن را به شش سال و سپس به دوازده سال متوالی رساندند. در قانون اساسی کنونی انجمن، سرپرست منطقهای مسئولیت خود را به مدت چهار سال و سرپرست دیر، به مدت سه سال به انجام میرساند. همه این سمتها به رأی راهبان واگذار میشوند. مراسم اتخاباتی سرپرست دیر در طول زمان تا حدودی تغییر کرده است ولی قوانین کنونی فقط کمی سادهتر از زمان دومینیک قدیس است. هریک از راهبان پس از به اتمام رساندن سیکل عادی دانشجویی و پس از نه سال عضویت در انجمن پس از ادای نذرهای روحانی (نذرهای روحانی دقیقاً یکسال پس از دوره نوآموزی صورت میگرفت)، میتوانست در مراسم انتخاباتی سرپرست دیر شرکت کند. سرپرست دیر باید دوازده سال قدمت نذر روحانی داشته باشد و برای سرپرستان دیرهایی که در یک منطقه اسقفی حضور داشتند، سرپرست دیر میبایست استاد الهیات نیز باشد. سرپرست دیر به رأی اکثریت ساده، انتخاب میشود ولی اگر خود او نیز، از رأیدهندگان باشد، - راهبی که سرپرست دیرش را انتخاب میکند – انتخاب او نیازمند دو سوم آراء به علاوه یک است. این تنها محض احتیاط در نظر گرفته شد تا هیچ سرپرست دیر به خاطر رأی خود، به این سمت برگزیده نشود. سپس، نام شخص انتخاب شده به سرپرست منطقهای اعلام میگردد تا مورد تأیید وی قرار گیرد.
انتخاب سرپرست منطقهای به رأی سرپرستان دیر به علاوه یک عضو از هر دیر که به همین جهت انتخاب خواهند شد، انجام میگیرد. مجمع منطقهای، که آن را توضیح خواهیم داد، سرپرستان دیر با یک همراه، که توسط راهبان دیر و بدون اظهار نظر سرپرست دیر انتخاب شده است، حضور دارند. این افراد به همان سبک که برای انتخاب سرپرست دیر گفته شد، سرپرست منطقهای را انتخاب میکنند و انتخاب او باید مورد تأیید رئیس کل انجمن واقع شود. رئیس کل انجمن هم توسط سرپرستان منطقهای و نمایندگانی که بدین منظور از جانب کلیه مناطق انتخاب شدهاند، انتخاب میشود. میبینیم که نظام حکومتی انجمن، بر اساس اصل عمومی آرائ بنا شده است و در کنار آن، حضور چند تن از نمایندگان. نظام حکومتی برادران واعظ، چه از دیدگاه قانونی چه از دیدگاه اجرایی، بر اساس دو اصل بنا شده است: آنانی که مسؤلیتی در زمینه ریاست بر عهده دارند، سمت خود را به رأی آزاد راهبانی که بر ایشان حاکم خواهند بود، به دست میآورند، در انتخاب سرپرستان (غیر از سرپرست دیر)، انتخابات مطابق یک سیستم نمایندگی انجام میگیرد. در ضمن، در انجمن دومینیکن، سرپرستان تنها از قدرت اجرایی برخوردارند و به خودی خود، هیچ امکان تعیین قوانین را ندارند بلکه تنها این قدرت به آنان واگذار میشود که قوانین کل انجمن یا منطقه را به مرحله اجرا برسانند و بر اجرای صحیح آنها توسط راهبانشان، نظارت داشته باشند.
در کنار انتخابات سرپرستان، سیستم دیگری نیز وجود دارد که برای تعیین قوانین، طی مجمعهای عمومی انجام میگیرد. تنها این جلسات حق تعیین یا حذف قوانین انجمن را بر عهده دارند.در شروع تأسیس انجمن، برخی از قوانین در مورد تعداد حضار و محل برگزاری این جلسات، هم درمجمعهای منطقهای و هم در مجمعهای عمومی برای کل انجمن، به مرور زمان تغییر یافت. ولی آنچه امروزه انجام میشود، حدوداً 700 سال قدمت دارد و تقریباً با شکلگیری نهایی پارلمان انگلستان، هم زمان است. در اثر ارنست بارکر، احضارو انجمن دومینیکن، میتوانیم جزئیات این واقعه را بررسی کنیم و متوجه خواهیم شد که تا چه حد سیمون دومونفور و پس از او، ادوارد اول، تحت تأثیر نظام دومینیکن قرار گرفتند و تا چه حد، به دنبال آن، سیستم نمایندگی انگلستان مدیون نبوغ ثمربخش دومینیک قدیس است. کافیست بگوییم که هر دوی آنها نمایانگر طرز فکر قرن سیزدهم هستند و آزادی بیان و تفکر کلیسا و نظامهای حکومتی و اجتماعی آن دوره را ثابت میکنند.
در ابتدا، سرپرستان دیر هر سال مجمع منطقهای داشتند و بعدها، این دوره به چهار سال یکبار مبدل شد. دیدیم که این سرپرستان، به خصوص به خاطر استعدادهای خاصشان در زمینههای اداری، توسط راهبان دیر خود انتخاب میشدند. اگر اجازه تعیین یا تغییر قوانین تنها به آنان واگذار میشد، خطر آن میرفت که حکومت را بر آزادی ترجیح دهند. به همین جهت نیز همراهی با خود داشتند که نماینده دیر بود و نه به خاطر استعدادهای اداری بلکه تنها به عنوان نماینده همه راهبان دیر، انتخاب میشد. این نقش نمایندگی را تنها به مدت چند روز و طی آن جلسات ایفا میکرد و سپس، جای عادی خود را در میان راهبان دیگر بازمییافت. بدین ترتیب، این امکان به راهبان داده میشد که اگر کسی فکرهای جالبی داشت ولی به خاطر عدم استعدادهای لازم در زمینه اداری، نمیتوانست مسؤلیت سرپرستی دیر را بر عهده گیرد، لااقل میتوانست نماینده خوبی برای دیر خود باشد و از طرف راهبان، قوانین جدید یا تغییر قوانین گذشته را پیشنهاد کند. این دو نماینده از هریک از دیرهایی که به حد و حدود یک منطقه تعلق دارند، انتخاب میشوند. طی این مجمعها، از بین همه آنان، چهار نماینده و یک سرپرست منطقهای انتخاب میشوند و کار قانونی به این پنج تن واگذار میشود. پس از انتخاب این پنج نماینده، مابقی نمایندگان به دیر خود بازمیگردند و نمایندگان انتخاب شده بر قوانین پیشنهاد شده یا تغییر قوانین حاکم، کار میکنند. احکام صادر شده نزد رئیس کل انجمن فرستاده میشوند که آنها را به میزان مطابقتشان با قوانین کل انجمن، مفید یا مضر برای منطقه، یا تأیید میکند، یا باطل اعلام میدارد.
غیر از این دو نماینده از هر دیر، در مجمعهای عمومی، استادان الهیاتی و واعظان اعلی نیز جای خاصی ایفا میکنند. این دو مقام، به قدردانی از رسالت انجام داده شده عطا میشود، نخستین سمت پس از یک امتحان و چهارده سال تدریس؛ و دومی به دلیل اعمال بشارتی شاخص عطا میگردد. این دو مقام توسط رئیس کل انجمن یا مجمع عمومی و تنها به درخواست منطقه، عطا میشوند.
مجمع عمومی انجمن نیز به همین شکل ترتیب داده میشود، حضار آن سرپرستان منطقهای و یک نماینده از هر منطقه است که به این جهت انتخاب شده است ولی یک تفاوت میان این دو نوع مجمع وجود داشت: نخستین مجمعی که با رئیس انجمن جدیدی تشکیل میشود، الزاماً انتخاباتی است و در آن، هم سرپرستان منطقهای حضور دارند و هم نمایندگان منطقهای و هدف از این مجمع عمومی، انتخابات و تعیین یا تغییر قوانین است. در این مجمع عمومی، تنها نمایندگان منطقهای حضور دارند، در سموین مجمع، تنها سرپرستان منطقهای و در چهارمین مجمع، مجدداً هم سرپرستان و هم نمایندگان منطقهای زیرا مطلبق با قانون کنونی، یک مجمع اتخاباتی خواهد بود که دوازدهمین سال ریاستی رئیس کل انجمن را به پایان میرساند. بنابراین، در حال حاضر، اقتدار بین سرپرستان منطقهای و نمایندگان منطقه تقسیم میشود ولی در سالهای پس از مرگ دومینیک قدیس، تا زمانی که رئیس کل انجمن تا پایان عمرش در این سمت باقی میماند، هر سومین مجمع فقط از سرپرستان منطقهای تشکیل میشد و دو مجمع دیگر، فقط از نمایندگان منطقهای. از همان ابتدا، یک مجمع انتخاباتی دارای این دو بُعد وجود داشت ولی تنها با مرگ رئیس کل انجمن برگزار میشد یا با استعفای او به هر دلیل، یا دعوت به انجام رسالتی والاتر در کلیسا. در همان زمان، به جای آنکه هر منطقه نماینده خود را به مجمع عمومی و دیرها نمایندهای برای حضور در مجمع منطقهای بفرستند، در هر صورت، دو نماینده ارسال میشد. تنها پس از سال 1360 است که رسم کنونی به عنوان قانون، تصویب شد.
باید به دو رسم جالب دیگر نیز اشاره کنیم. نخست اینکه زمانی که یک سرپرست منطقهای، یک سرپرست دیر یا یک نماینده در چنین مجمعهایی حضور داشت، همراهی با خود میآورد که در صورت بیماری یا مرگ آن شخص بتواند جانشین او گردد. میتوان گفت این همراهان، دوبله عاملین اساسی بودند.
دوم اینکه هر قانون میبایست مورد تأیید سه مجمع متوالی قرار میگرفت تا جزوی از قوانین اساسی انجمن گردد و همچنین نیز برای لغو کوچکترین نکته قوانین اساسی. با این عمل، هیچ امکان قانونمندی نادرست و عجولانه که تحت شرایط هیجانی یا احساس ترس پیشنهاد شده باشد، وجود نداشت و نیز هیچ قانونی که تنها به نفع یا به ضرر سرپرستان باشد نیز امکان نداشت زیرا در مجمع بعدی که تنها سرپرستان منطقهای یا تنها نمایندگان حضور داشتهاند، عدم تأیید قانون، آن را خود به خود لغو میکرد. اراذه یک پیشنهاد برای نخستین بار، پیشنهاد نام داشت، ارائه آن برای دومین بار، تأیید؛ و برای بارسوم، تصویب و اصل.
در رأس مجمع عمومی، مجمع عمومی اعظم وجود داشت که تنها دو بار در تاریخ انجمن برگزار شد، در سال 1228 و 1236. این مجمع، معادل سه مجمع عمومی بود زیرا سرپرستان منطقهای و نمایندگان را همزمان دورهم گرد میآورد. لذا احکام این دو مجمع، از اعتبار و اجبار عمل یک اصل قانون اساسی، برخوردار بودند.
اینها خلاصهایست از نظامبندی انجمن، و از اشاره به نکات ریز و بیهوده آن صرفنظر کردیم. به راحتی میتوان به درجه آزادی و اعتماد عمیق به اصول قوانین دموکراتیک این نظام پی برد. و کاملاً روشن است که دومینیک قدیس دقیقاً همین عشق به آزادی را برای انجمن خود به جای گذاشت. و جای تعجب نیست، زیرا جستجوی حقیقت، هدف اساسی انجمن اوست و هرگز نمیتوان در این دنیا، به کل حقیقت دست یافت. به مرور زمان، با گذشت نسلها، انسانها سعی بر آن دارند که به آن نزدیکتر شوند ولی همیشه از آنان فاصله دارد، همچون ستونی از مه و آتش، غیر قابل دسترسی کامل است، و ایدهآلی است که تنها در بهشت، کاملاً به آن دست خواهند یافت. لیکن آنانی که بدون نتیجه از پی آن میروند و در جستجوی آن هستند، لا اقل به یک پیروزی نسبی دست مییابند: هرچند به حقیقت کامل نرسند، به آزادی کامل دست مییابند. زیرا حرکت از پی حقیقت، خدمت تنها منافع آن، عاری از ترس و نگرانی از عواقب ممکن، حرکت کورکورانه از پی درخشندگی فناناپذیر حقیقت بدون توجه به منافع شخصی، دوستی و یا صداقت عمل نسبت به هر هدف، مقابله با دروغ، حتی اگر بیاندارنده آن، یکی از همفکران ما باشد، همه اینها مستلزم درجهای از شهامت است که به روان، آزادی حقیقی عطا میکند.
ولی نباید تصور کرد که چنین نظام دموکراتیک انتخاباتی و نمایندگی، با هیچ خطر یا کمبودی همراه نباشد. یکی از خطرات آن این است که کاملاً بی ثمر گردد. زیرا این سیستم اساساً به این سمت متمایل است که تا حد زیادی از قوت و توانایی خود را از دست دهد: انتخاب سرپرست به رأی زیردستان خود، همواره این خطر را به همراه دارد که کاندیدا، خود را همرنگ آنان نشان دهد تا جایی که به قول لافایت، ″تا زمانی سرپرست خواهد بود که حاضر باشد از پی زیردستان خود گام بردارد″. و حتی فراتر از آن: بسیار دیده شده است که عدم همبستگی، یا بهتر بگوییم، از هم گسستگی نیروها، نماد اساسی یک نظام دموکراتیک باشد. و امثال این کمبودها در تاریخ انجمن کم نیست. جای تردید نیست که برادران واعظ در برخی از صفحات تاریخ انجمن، به خاطر همین نظام حکومتی، صدمات زیادی دیدند. اگر تحت حکومت یک نفر با قدرت تام قرار گرفته بودند که مسؤلیت خاصی نسبت به کل سازمان نداشت، اگر رئیس کل انجمن اجازه داشت سرپرستان منطقهای را خودش انتخاب کند و اگر سرپرستان منطقه نیز میتوانستند سرپرستان دیرهای منطقه خود را خودشان به این سمت برگزینند، بی تردید در برخی از مواقع، از کمبود شدید میل و اشتیاق در رسالت، یادگیری یا رعایت قوانین صومعهای، جلوگیری به عمل میآمد زیرا آزادی، همچون دوستی، رازهایی مقدس هستند: هرآنچه ذاتاً، زیبا و عمیق است، میتواند در صورت استفاده نادرست، بسیار خطرناک گردد و میزان خطر و سقوط، به میزان تقدس و عظمت چیزی است که از آن، به نیت سوء استفاده شده باشد. با این وجود، برای آنانی که زیر سایه آن گام برمیدارند، آزادی انتخاب حکومت آنقدر مقدس و با ارزش مینماید که نمیتوان از آن گذشت، هرچند حقیقتاً میتواند در مواقعی بدون ثمر واقع شود. به رغم این ضعف ذاتی، آن را بر هر نظام سلطنتی مطلق ترجیح میدهند (هرچند بتواند فواید زیادی هم به همراه داشته باشد) زیرا نظام آزاد با استقلال منطق انسانی و رشد و نمو اراده انسان، سازگاری بیشتری دارد. ممکن است انسان تحت مشوقهای یک نظام سلطنت مطلق، موفقیتهای بیشتری کسب کند ولی جای تردید است که او را عمیقاً، به سمت خوبی بیشتر تغییر دهد. حتی ممکن است اگر از رسولان مسیح باشد، روانهای بیشتری را به مسیح بازگرداند، ولی در عین حال، به اندازه یک ذره هم به قامت روحانی خود نیفزاید. ولی آنچه حقیقتاً نزد خدا مهم است، اعمال انسان نیست، بلکه ذات درونی اوست. گرچه ایمان همواره به قدرت وصفناپذیر دعا اشاره میکند و بزرگترین پیروزیهای کلیسا را بیشتر به زندگی تعمقی (چه در صومعهها، چه توسط افراد روحانی در دنیا) نسبت میدهد تا به رسالت مبشرین و سردستههای آنان، اما ممکن است، و چه بسا اینگونه هم هست: رسیدن پای خدا، به تنهایی ولی در کمال یک آثار هنری، والاتر از رسیدن نزد خدا با انبوهی از روانهایی است که آنها را نجات دادهایم، اگر محبت و جمال خود را در این راه از دست داده باشیم. ایمان، امید و محبت در وحله اول از بهر پرورش وجود ماست. و به احتمال زیاد خود دومینیک هم حاضر میشد بپذیرد که یک نظام حکومتی دموکراتیک میتواند در بسیاری از مواقع بسیار بیاثر واقع شود و در کنار کمالهایی چند، کمبودهای مهمی دارا باشد. لیکن در نظر او، این کمالات میبایست سایهها را به نور خود بپوشانند زیرا کمبودها، خارجی هستند ولی کمالات، در اندرون روان ساکنند. امکان دارد دموکراسی از لحاظ نتیجه، به شکست منجر شود ولی سازنده انسان است.
انجمن دومینیکن در همه قرنها در جوار کسانی بود که سعی داشتند اصولی بیان دارند، تلاش نمود تا حقایق ازلی را با وقف تمام وجود خود، جستجو کند، حتی در نظامهایی سرشار از خطا، الحاد ایمانی و سرکشی. این انجمن، در تلاش خود از بهر حقیقت، هرگز موفق نشد به هدف خود دست یابد. در جستجوی حقیقت بود، و آزادی را یافت.
در حالی که نوشتههای ساوونارُل، از نظر مطابقتشان با ایمان واقعی مورد بررسی قرار میگرفت، برادر پیئر-پل آردزو، از انجمن دومینیکن و استاد واتیکان، از جای برخاست تا از آنها دفاع کند. و در حین جلسه، مورد تهاجم کاردینال گادی واقع گشت:″ پدر محترم، سمت استادی شما در واتیکان از شما توقع دارد از کرسی پطرس دفاع به عمل آورید، نه اینکه از آن انتقاد کنید″. و آردزو پاسخ داد:″ اعلی حضرت، وظیفه من، دفاع از حقیقت است، و اگر چیزی خارج از حقیقت، از واتیکان بیرون آید، آنگاه احساس خواری خواهم نمود″.
ارثی که دومینیک قدیس به فرزندانش بجای گذاشت همین است: جستجوی حقیقت، و آزادگی.
بازگشت به بالای صفحه
فصل هشتم
همراهان دومینیک
شخصیت دومینیک به طور طبیعی، دوستان زیادی دور او جمع میکرد، به خصوص در میان جوانان. بعید نیست که دیدگاه او از زندگی، آنان را به خود جذب مینمود: توقع والای او در سخاوتمندی در زهد و تقوی، ثبات اخلاقی او، شادی، روابط دوستانهای که به طور ذاتی، در وجود خود داشت، دیدگاه دموکراتیک نظام حکومتی انجمنش که به جوانان امکان میداد سریعاً به مقامهای والایی دست یابند، و روشنفکری عجیبی که در انجمن، با رحمتی خاص، برای هرکس قائل میشد. در حقیقت، ″پسران″ دومینیک موجب تمسخر معاصرانشان واقع میشدند و بسیاری از جوانان دیگر آنان را تحقیرکردند، و بزرگانشان آنان را مورد انتقادهایی منطقی قرار دادند. میگویند برخی از پیرزنان با مشاهده سادگی این جوانان، و همه خطراتی که ایشان را تهدید میکرد، ترس و هراس داشتند و گاه، خود را نزد دومینیک میرساندند و به او میگفتند که فرستادن دو به دو یا سه به سه این جوانان از بهر بشارت، بدون راهنمایی یک برادر مسنتر، ″ با جوانی و زیبایی آنان در یک لباس روحانی به این خوشاندامی″، بسیار خطرناک بود. ولی آن قدیس به این انتقادات میخندید و پیشگویی میکرد که تلاش ایشان، نتایج بزرگی به دنبال خواهد داشت. فرزندانش چگونه میتوانستند به کسی که با این صراحت از ایشان دفاع کرده بود، خیانت کنند؟ به آنان اعتماد کرد و بدین طریق، به آنان آموخت تا به فیض خدا و یاری مریم مقدس، اعتماد به نفس پیدا کنند.
از گروه کوچکی که در ابتدای رسالت خود دور او جمع شده بود، اطلاعات دقیقی در دست نیست. یکی از نخستین نامهایی که به آن برمیخوریم، نام اتیئن دومس است، شاگردی امین که دومینیک او را به عنوان همراه خود در سفر به رم که پس از اعزام برادران، روز 15 اوت 1217 انجام گرفت، انتخاب کرد. گیئوم کلاره از شاگردان دیگر است، وی مردی کاردان بود که اسقف دیئگو پس از بازگشت به اسپانیا، مسؤلیت رسیدگی به نیازهای مادی واعظان را به او سپرد. وی در پرویی، سرپرستی پرکار و مفید واقع شد ولی آرامش زندگی صومعهای را بر رسالت بشارتی ترجیح میداد و نهایتاً زندگی صومعهای سیسترسیئنها را برای خود برگزید. همچنین از دو شخص تولوزن یاد شده است: پیئر سیلا و توما: نخستین آنان بعدها سرپرست دیر لیموز شد و حتی سمت انکیزیتور را به عنوان مسؤل تشویش عقاید عهدهدار شد و در سال 1257 درگذشت. گویا پیش از آنان دو شخص دیگر با دومینیک قدم برداشتهاند: ژان دوناوار و دومینیک پوتی، که هر دو اسپانیایی بودند و به احتمال زیاد اسقف دیئگو را در رسالت خود همراهی میکردند. شاید هم پس از بازگشت اسقف به دومینیک پیوستند. ژان در زمینههای زیادی شاگرد محبوب دومینیک بود، فرزندی که به گونهای خاص، مورد محبت واقع شد و شهادت او در دادگاه تشخیص و اعلام تقدس دومینیک، زیباترین شهادتی است که به یاد مانده است. دومینیک پوتی در سال 1217 به همراه میشل اودرزو به اسپانیا اعزام شد ولی هیچکدام موفق نشد در مقابل سختیها دوام بیاورد و هردوی آنان در رم به دومینیک ملحق شدند. ولی دومینیک قدیس با یک شکست نا امید نمیشد. در سال 1218 به همراه دومینیک به اسپانیا بازگشت و او در شهر سگوویا مستقر نمود ولی چون متوجه شخصیت تودار او شده بود، برادر کوربولان را در فوریه سال بعد، به جای او به سمت سرپرستی دیر برانگیخت. اسطورهای در مورد لورانس انگلیسی به ما رسید ولی چیزهای خیلی دقیقی در مورد او نمیدانیم. اطلاعات ما در مورد منس بیشتر است. پس از اعزام برادران، رسالت خود را در پاریس شروع کرد، سپس، احتمالاً در سال 1218، به همراه برادرش به اسپانیا بازگشت، از سگوویا، گومیئل دیزان و اوسما عبور کرد و به عنوان کشیش مخصوص خواهران صومعه مادرید در آنجا اقامت گزید. این مسؤلیت را تا پایان عمر بر عهده گرفت و با آنکه همچون گیئوم کلاره در زمان حیات خود به سیسترسیئنها ملحق نشده است، جسدش در دیر آنان به خاک سپرده شد. رسالت بشارتی پاریس به سرپرستی متی فرانسوی سپرده شده بود. گویا مرد محترم و صاحب قدرتی بود. وی از دوستان سیمون دومونفور بود و به علت مقام نجیبزادگی او، برادران برای آنکه بتوانند در جامعه جا باز کنند، روی او حساب میکردند. سمت استاد سرپرست به او داده نشد زیرا استعداد خاصی در زمینه ریاست و نظمبخشی داشت. گویا ریاست کوتاه مدت او در رأس انجمن خاطره شیرینی از خود به جای نگذاشته است و بیش از حد خود را جدی میگرفت در حالی که دومینیک ریاست را با اقتدار کامل و به نحو احسن پیاده میکرد. بعدها، اسامی دیگری به گوش میرسند: سوئارز گومز و پطرس مادریدی که هر دو به موفقیتهای زیادی در پرتغال دست یافتند. گومز نخستین دیر خود را با پشتیبانی سانشا، خواهر پادشاه سانشو تأسیس نمود و با تلاش زیاد در راه تأسیس مکتبخانهای از بهر آموزش نوآموزان سانتارم، قدم برداشت. وی هم از استعداد واعظی خاصی برخوردار بود، هم مدیر عامل ماهری بود و تأثیر زیادی روی روانها داشت. ریموند پنیافرت، یکی از آثار خود را به او تقدیم کرد و او را ″سرپرست انجمن برادران واعظ در اسپانیا″ خطاب میکند زیرا دومینیک قدیس او را در مجمع 1221 به سمت سرپرست منطقهای اسپانیا برانگیخت. پادشاهان کاستیل و پرتغال در رفع مشکلات خود به او رجوع کردند و همه اینها چهرهای جدی و رئوف از او ترسیم مینماید، مرد عمل (غیر از ریموند، نویسندگان اسپانیایی دیگری آثار خود را به او تقدیم کردند)، مردی با شخصیت، راسخ، مسؤل، که چندین دیر تأسیس نمود، و با دقت کامل از قانون اساسی و زندگی صومعهای پیروی کرد. در کل میتوان گفت که نخستین همراهان دومینیک در ابتدای رسالت واعظی خود ″نوجوان″ نبودند.
گیئوم دومونفرا در سال 1217 در رم با دومینیک قدیس آشنا شد، خود را بعدها به پاریس رساند و در ماه ژوئن 1219، به دستان دومینیک به لباس انجمن ملبس گردید. در ماه ژوئیه همان سال به همراه استادش به رم بازگشت و به همین خاطر چیزهای زیادی برای شهادت دادن در مورد تقدس ″پدر سعادتمند″ خود داشت. برتران دوگاریگ، که از اهالی پرووانس بود[130] و گویا از افرارد معدودی است که دومینیک قدیس با صمیمیت از زندگی درونی خود با او سخن گفته است، زیرا دومینیک از دسته آدمهایی نبود که به سادگی در مورد خود سخن میگویند.
به یسنت و سسلاس اشاره کردیم، در آن زمان امید برای بشارت و بازگشت روانها، شدید و پر اشتیاق بود و هردوی آنان خود را برای بشارت در شمال و شرق اروپا پیشنهاد کردند. آثار این بشارت عظیم برای مدت زمان زیادی به جای ماند. ولی ثروت ناپایدار مشرق زمین و جنگهای بیپایان بین مسیحیان و غیر مسیحیان در آن نواحی، دیرهایی را که آن دو رسول در زمان حیاتشان بنا نهاده بودند با خاک یکسان کرد. لباس سفید انجمن تا گروئنلند در قاره امریکا، تا کیئف، در شوروی آن زمان رفت، در لهستان، در سرزمینهای دوردست و عقبافتاده جنوبی آن زمان، در یونان و سرزمینهای رومی، دیرها یکی پس از دیگری بنا میشد و از آموزشگاه بشارتی به جایگاه شهادت مبدل میشد: در آن زمان، قبایل وحشی – ملقب به قبایل طلا- که جاده تجارتی شمال شرقی را مورد تهاجمات خود قرار میداد و تجارت مابین نینجه و نفگرد را گاه سالهای متوالی متوقف مینمود، تهاجم خود را با قتل عام وحشیانهای آغاز کرد. یسنت، که شهامت خاصی داشت، به آرزوی خود رسید و مبشر بزرگی شد. وی در سن بالایی از دنیا رفت و به رغم خطرات متعدد، در آرامش مرد. سسلاس از شخصیت آرامتری برخوردار بود، با این حال چندین سال با یسنت همکاری کرد و سپس همراه به هنری موراوییایی، روانه بوئم شد و دیر بزرگی در پراگ تأسیس نمود که در تصور او، میبایست مرکز رسالتهای دوردست دیگری گردد. از همان زمان زندگی وی، برادرانی از آنجا روانه بوسنیا، پروسیا و پومرانی شدند و در آنجا به شهادت رسیدند. همچنین صومعهای برای خواهران تعمقی (شاخه دوم انجمن) در پراگ تأسیس شد و گویا بنیانگذارشان همان سسلاس بوده است. مارگریت، ملکه اتریش، پس از تبعیدش از ایالت بوئم، در اواخر زندگیاش به این صومعه پناه برد. سسلاس در نواحی بوئم و موراوویا نیز دست به کار شد و از پروسیا، ساکس، پومرانی و سیلزیا دیدار کرد. شاید عدد بازگشتگان به ایمان که به او نسبت داده میشود بیش از حد بالا باشد که بتوان آن را باور داشت ولی هرچه باشد نمایانگر رسالتی ثمربخش است که به اندازه زیادی مدیون شخصیت دوست داشتنی وی است. روابط دیرینه او همه حاکی از سادگی و پاکی شگفت زندگی اوست که باعث میشد جوانان زیادی به او روی آورند. و بدون شک، در آن زمان که در این سرزمینهای دوردست، بی ایمانی بیشتر از همه نواحی دیگر اروپا با شدتی خاص عمل میکرد، این خصیصه مسیحی عفت، همچون آهنربایی جوانان را مجذوب خود میساخت. سادگی تعالیمش هم به این خصلت میافزود زیرا بیشتر تلاشش را صرف توضیح مبانی ایمان نمود: راز تثلیث اقدس و بُعد الهی مادر شدن مریم، باکره مقدس، دو موضوع اساسی موعظههای او را تشکیل میدهد. گویا در پایان عمرش، پیرمردی دوستداشتنی، با تقوی و در عین حال، مصمم ماند که در آخرین کلام خود، همه راهبان دیرش را ″به سزاواریهای عیسی مسیح″ سپرد، زیرا اگر سزاواریهای عیسی نبود، ″همه تلاشهای زندگی صومعهای بیهوده بود″. یسنت روز جشن بر شدن مریم به آسمان و سسلاس روز یادبود از مریم کوه کارمل در سال 1242 درگذشتند.
دوستی که بدون شک در آخرین سالهای زندگی دومینیک بیش از همه بر وی تأثیر گذاشت، رژینالد ارلئانی است.[131] وی در سال 1206، از استادان شاخص قانون اساسی کلیسا در پاریس بود. در سال 1212، به سمت ریاست دانشگاه سنت انیان در ارلئان نائل آمد و در سال 1218 عازم رم شد تا در آنجا راهی بیابد تا زندگی خود را ″وقف فقر و بشارت کند″. یکی از دوستان کاردینال او، وی را نزد انجمن نوبنیاد دومینیکنها فرستاد، و به خصوص ″نزد استاد، که هم اکنون اینجاست، و کلام خدا را در شهر بشارت میدهد″ و رژینالد خود را با عجله نزد او رساند. حضور آن قدیس در کرسی بشارت، ″جمال و فصاحت کلام او″ آتشی در قلب رژینالد مشتعل نمود و به محض آنکه موعظه به پایان رسید، در حالی که هنوز تحت تأثیر سخنان آتشین دومینیک بود، این استاد جوان و تأثیرپذیر با دومینیک صحبت کرد و افکار درونی خود را با او در میان گذاشت. دومینیک نیز تحت تأثیر مجذوبیت و عشق آتشین آن مرد فرانسوی از بهر بشارت قرارگرفت، گویا برای همدیگر آفریده شدهاند. با این حال، رژینالد به شک افتاد. همین که از دومینیک دور شد، از درجه شور و اشتیاقش کاسته شد زیرا جاذبه مغناتیسی شخصیت آن قدیس دیگر مستقیماً بر او اثر نداشت. مجدداً در مورد دعوت روحانی خود به شک افتاد و این، او را به حدی آزار داد که تب شدیدی تمام وجودش را فرا گرفت. دومینیک هر روز نزد او رفت و در مورد دعوت روحانیاش با او سخن گفت، در حقیقت، نقشه آینده انجمن را با رژینالد در میان میگذاشت. نخستین زندگی نامه برادران این صحنه را به گونهای ترسیم نموده است که ما را بی اختیار به یاد هورل فود میاندازد: همان شخصیت آتشین، همان نبوغ بنیادگر، همان استعداد درخشان، همان قوت سوزان: رژینالد، دومینیک را هرچه بیشتر به سمت زندگی صومعهای میکشاند و از او دعوت میکرد تا با درجه فقر بیشتری از پی مسیح گام بردارد. در این حال و هوا، رؤیتی از مریم مقدس به او عطا شد و در این رؤیت، مادر خدا او را تدهین داد، همانگونه که کشیش، بیماران مشرف به مرگ را تدهین میدهد. یکی از پرستاران وی به این واقعه شهادت داده است. مریم باکره وعده داد روز سوم بازگردد و معجزه را تکرار کند. از این پس، رژینالد آرامش خود را بازیافت زیرا مریم به او امر کرده بود به جمع واعظان بپیوندد و شانهبند سفید - نشانه لباس مریم عذرا - را که انتظار داشت به لباس دومینیکنها افزوده شود، به او نشان داده بود. این، پاسخ مریم به صحبتهای ایشان بود و میبایست دومینیک را از این درخواست، مطلع سازد. در حین تدهین، رژینالد احساس کرد مریم مقدس این کلمات را ادا میکرد:
″کمرهای شما به بند عفت بسته شوند
پاهایتان به کفش، و آماده برای بشارت صلح″.
روز سوم، دومینیک در اطاق حضور داشت، خود او شاهد ظاهر شدن مریم شد و همان کلمات را شنید. پس یقین حاصل کرد و اطاعت نمود. رژینالد از جای برخاست، ″و همزمان، هم از تب و هم از نفسپرستی شفا یافت″.[132] نفسپرستی با شدت تمام به ذهن او حملهور شده بود و او را شدیداً آزار داد، تا جایی که خود را متقاعد کرده بود که شایسته دعوت روحانی و ایدهآل دومینیک نیست. پس از این ماجرا، رژینالد″بیدرنگ″ نذرهای روحانی را ادا کرد و بلافاصله پس از آن، به همراه اسقفش روانه اورشلیم و سرزمین مقدس شد. به محض بازگشت، دومینیک او را به بولونیا اعزام نمود که در آن زمان، مرکز جهانی قانون اساسی کلیسا بود، تا در آنجا، سرپرستی دیر نوبونیاد برادران را بر عهده بگیرد. وی روز 21 دسامبر 1218 به آن شهر رسید و بیدرنگ به رسالت خود مشغول شد. ″بولونیا به آتش کشیده شد″:[133] ژوردن ساکسی موفقیتهای حاصل از موعظههای ژینالد را در این جمله کوتاه خلاصه کرد. همچنان که دومینیک و سپس ژوردن، رژینالد بیشتر مردان را به سوی خود جذب میکرد. ولی این مردان، انبوهی از جمعیت بودند. و ایشان را به زندگی وقفشده فرا میخواند[134] و جذابیت کلام او به حدی قوی بود که گاه، استادان و دانشجویان ترجیح میدادند نزد او نروند زیرا از جذابیت و فصاحت کلام او - و از تصمیمهایی که الزاماً پس از آن با آنها رو به رو خواهند شد- وحشت داشتند. به عنوان مثال، مُنتا، که در قدیم از پیروان الحاد ایمانی کاتار بود، و بعدها از مشهورترین الهیدانان اسکولاستیک قرن خود شد، و در آن زمان، استاد ادبیات صاحبنام و شاخصی بود، هیچگاه حاضر نشد در سخنرانیهای رژینالد حضور پیدا کند زیرا از او میترسید. تا اینکه دانشجویانش او را با هیجان زیاد، همراه خود به دیر بردند. منتا درخواست کرد تا قبل از آن در کلیسای سنت پروکلوس، در مراسم قربانیمقدس شرکت کند و در همان کلیسا ماند و در دو مراسم بعدی نیز شرکت کرد به امید اینکه بهانهای داشته باشد و به رغم آنکه تا نیمه راه با آنان آمده بود، به موعظه رژینالد گوش ندهد. ولی به محض آنکه با صدای آهسته خبر بازگشت را اعلام کرد:″ حالا، برویم″، او را نزد دومینیکنها بردند. کلیسای کوچک ماسکارلا به حدی پر بود که فقط توانست دم درآن بایستد. ولی پس از آن همه ترس و هراس، منتا در واقع در بهترین شرایط ممکن برای گوش دادن به موعظه قرار داشت. همین که نخستین کلمات به گوشش رسید، از راه خود اطمینان آورد و همچنان که رژیِنالد یک سال پیش از آن، پس از موعظه خود را نزد او رساند، از عمق روانش با او سخن گفت و بیدرنگ، نذرهایش را ادا کرد. ″و چون نمیتوانست همه وظایف متعدد خود را یکجا ترک کند، به مدت یکسال لباس عادی خود را بر تن نگاه داشت ولی در این مدت، تلاش کرد تا افراد دیگری به این راه متقاعد سازد و از آنان دعوت کند تا به موعظههای رژینالد گوش دهند. گاه، یک نفر، گاه نفری دیگر، و اگر یکی از آنان لباس بر تن میکرد، احساس میکرد خود او به لباس انجمن ملبس شده است.″ رُلان دوکرِمون، که از منتا هم مشهورتر بود، در زمانی که به اندیشه، و آن هم اندیشه کاملاً تئوریک و دور از عمل آن همه اهمیت میدادند، یکی دیگر از آنانی است که توسط موعظههای رژینالد به انجمن واعظان پیوست. و باز به گفته ژرار دو فلاشه:″ وی از استادان شاخص دانشگاه بود، فیلسوفی مشهور و نخستین کسی که برای اولین بار در انجمن، علوم الهیات را علناً در پاریس تدریس نمود″. لازم است داستان رلان را بازگو کنیم زیرا بهترین نماد از طرز فکر کسانی است که در آن زمان، تحت تأثیر نخستین برادران انجمن قرار گرفتند:″ به الهام روحالقدس، به تنهایی و به میل خود به دیر آمد. او را در سالن سخنرانی پذیرفتند و در این هنگام، سرشار از روحالقدس، بدون هیچ صحبت دیگری، تقاضای لباس انجمن کرد. در قدیم، در روزهای جشن، لباسهای مجلل بر تن میکرد و به همراه دوستانش در ضیافتها، سرگرمیها و انواع تنوعات، شرکت کرده بود. ولی شب هنگام، وقتی به خود میآمد و تحت هدایت فیض از خود میپرسید:″ پس این ضیافت شاد کجا رفت؟ این همه خوشی و شادی چه شد؟″ به این نتیجه میرسید که شادیهای دنیوی همه بیثبات و گذرا هستند و به سرعت، به غم و اندوه تبدیل میشوند. پس به انجمن پیوست و سالهای زیادی با حکمت و تقدس، به خدمت خداوند پرداخت″.[135]
بهار همان سال، رژینالد دیر را به سَن نیکولا دِوینی منتقل کرد و رُدُلف را، که رئیس دیر شد، به لباس انجمن ملبس نمود[136]. وی در آینده، در دادگاه شناسایی و اعلام تقدس دومینیک، شهادت داد. رژینالد در پایان سال 1219 به پاریس اعزام شد ولی گویا موفقیتهای او در آنجا به اندازه بولونیا نبوده است. وی چندی بعد، از فرط خستگیموعظههای بیوقفه و ریاضتهای سخت، از دنیا رفت.[137]
دومینیک قدیس در کنفرانسی به برادران پاریس، زندگی رژینالد را تعریف کرده بود (وی هنوز در بولونیا بود). از میان حضار (زیرا دانشجویان دانشگاه پاریس نیز در آن کنفرانس حضور داشتند) جوانی ساکسی به نام ژوردن بود، که شخصیت وی از همه دانشجویان دیگر لطیفتر و سخاوتمندتر بود. وی دروناً کاملاً مجذوب دومینیک قدیس شده بود، ولی در گوشهای میماند و یواشکی به جمع حضار میپیوست و خود را در بین جمعیت انبوه مخفی میکرد و به سخنان دومینیک گوش میداد. روزی جرأت آن را یافت که نزد او رود و درخواست اعتراف کند و از دومینیک در مورد آیندهاش سؤال کرد، زیرا در آن زمان، خود را برای خدمت شماسی آماده میکرد. او نیز همچون رژینالد، به فکر یک زندگی دومینیکن بود ولی خود را شایسته آن نمیدید زیرا همچون تعداد زیادی از دانشجویان پاریس در آن زمان، اسیر افکاری زشت و مداوم شده بود که او را رها نمیکرد. در این زمان پر تلاطم، دانشگاه به سختی میتوانست ایدهآل یک زندگی مقدس و مسیحی را در اختیار این جوانان بگذارد که تنها، و دور از کانون آرامبخش خانواده، درس میخواندند. لذا داستان رژینالد و رهایی او از این افکار، توجه ژوردن را بسیار جلب نمود و لذا پس از آمدن رژینالد به پاریس، ژوردن از او تقاضای ملاقات نمود.[138] وی علاقه خاصی به ریاضیات داشت و نوشتهای از او در این باب به دست ما رسیده است، ولی در عین حال خصلت خوشبرخوردی شگفتی در خود مییافت که همه افراد را به سمت خود جذب میکرد. سؤال او این بود: آیا پس از درجه شماسی میبایست در راه علم ادامه دهد و راه استادی را انتخاب کند، یا اینکه کشیش شود، به جمع برادران واعظ بپیوندد، و از این قدرت القایی استفاده کند؟ در آن زمان، دومینیک قدیس او را به سمت خدمت شماسی تشویق کرده بود ولی ژوردن به علت دوستی عمیقی که با یکی از همدورهایهای خود، هنری دوکولونی داشت، هنوز در این زمینه هم شک داشت. در مورد هنری میگفت:″ او را در مسیح با چنان صمیمیتی دوست دارم که هرگز همچین احساسی نسبت به کس دیگری نداشتم، زیرا سرمشقی است از انسانیت، پرفیضترین و جذابترین روانی که در نیا میتوان یافت″. اما هنری این گرایش به سمت برادران واعظ را در خود نمیدید و گرچه به اصرار ژوردن، به رغم میل خود، برای اعتراف نزد رژینالد رفته بود، این ملاقات نظر او را تغییر نداد. پس از بازگشت از اعتراف تصمیم گرفتند مشکلشان را به کمک کتاب مقدس حل کنند، آن را باز کردند، تا جوابی در آن بیابند، به قول آن زمان، آزمایش کتاب مقدس. و به این آیه از کتاب اشعیاء نبی برخوردند:″ خداوند صدای خود را به گوش من رساند، مقابله نکردم، به عقب بازنگشتم″. و هنری بالاخره قانع شد. هردوی آنان با هم در انجمن پذیرفته شدند و دوستی آنان تا آخر برپا ماند. ژوردن سریعاً به سمت استادی کتاب مقدس در پاریس نائل گردید و جانشین رلان دوکرمون در این زمینه شد و این خدمت را ″با جذابیت و برجستگی زیاد″ انجام داد. سپس در سال 1221 سرپرست منطقهای لومباردی شد و در همان سال، به عنوان جانشین دومینیک قدیس در سمت رئیس کل انجمن انتخاب شد. اینکه انجمن به این سرعت او را به عنوان رئیس کل انجمن برگزیده باشد شهادتی است بیسابقه از شخصیت این جوان آلمانی و به خصوص، تأثیر عمیق و قوی دومینیک زیرا بسیاری از برادران دیگر در انجمن حضور داشتند که میتوانستند جانشین آن قدیس گردند. دیدیم چگونه هم به دلیل تأثیر شخصی دومینیک و هم به قدرت و فصاحت کلام عالمانی چون رژینالد، تعداد زیادی از دانشجویان مشهورترین دانشگاههای آن زمان به این انجمن نوبنیاد پیوستند و سمتهای استادی نامدار که بزرگترین استادان، و واعظان مشهور قرن سیزدهم، آرزوی رسیدن به آنها را داشتند، رها کردند. زمانی که دومینیک از دنیا رفت، آنان هنوز زنده بودند. بیشتر کسانی نیز که از ابتدا، زیر اطاعت قدیس قدم برداشته بودند، زنده بودند،آن همراهان مبشر نخستین روزهای رسالت بشارتی وی که به همراه او، از توصیههای اسقف دیئگو بهره برده بودند، و بدون گله، بار آزمایشها و مشقتهای سالهای دراز مدت 1206 تا 1221 را به جان خریده بودند. برخی از آنان حتی پس از دادگاه بازشناسی و اعلام تقدس دومینیک در سال 1233 زنده ماندند، آنان از قوت خاصی برخوردار بودند – و لازم بود چنین باشد – تا بتوانند با مشکلات حاصل از جانشینی، به بهترین نحو رو به رو شوند. متی فرانسه سمت سرپرستی دیر را بر عهده گرفته بود و میتوانست خود را برای انتخاب به عنوان رئیس دیر معرفی نماید. ژان دوناوار فرزند محبوب دومینیک بود، برتران همسفر آخرین روزهای وی بوده است، ونتورا راز تقدیسکننده بیماران مشرف به مرگ را به او عطا کرده بود و شاهد مرگ وی بوده است. منس هنوز در اسپانیا زنده بود. یسنت سرزمینهای شمال را جذب فصاحت کلام خود کرده بود. در خود رم برادران قابل توجهی حضور داشتند. و به خصوص در دیر دوردست پرویی، گیئوم کلاره هنوز زنده بود، او که همکار دومینیک در تأسیس انجمن بوده است و در بازگشت اسقف دیئگو به اسپانیا، دومینیک را در مسؤالیت واعظی همراهی کرده بود، او که بهتر از همه از تاریخ عمیق انجمن برادران واعظ مطلع بود و آن را قدم به قدم در گسترش تدریجی ایدهآل خود دنبال کرده بود. لیکن هیچیک از آنان به جانشینی دومینیک قدیس انتخاب نشد، بلکه ژوردن، که از همه ایشان جوانتر بود، و از زمان پذیرش او در انجمن تنهاکمی بیشتر از دو سال میگذشت، و تا چندی پیش، فقط یک دانشجوی آلمانی در شهر پاریس بود و به عنوان سرپرست منطقهای لومباردی انتخاب شده بود.
چه چیز ممکن است توجه برادرانش را به او جلب کرده باشد، و چه شد که به رغم شخصیت تودار ولی آتشین آن جوان، وعدههایی که میبایست در آینده، شاهد شکوفایی آنها باشیم، خود را نمایان ساخته باشند؟ دلایل این انتخاب مبهم است زیرا به نظر نمیآید دومینیک او را به برادران دیگر سفارش کرده باشد.
ولی در میان این همه همراه دومینیک که شخصیتشان را سریعاً ترسیم نمودیم، شبیهترین شخصیت به دومینیک، ژوردن است، به خصوص در عطایایی که به فیض آنها، پس از برانگیختگیاش به این سمت اعلی، انجمن را در وحدت خود حفظ نمود. همچون دومینیک از زیبایی اندام خاصی برخوردار بود، همچون او، همان طاقت عجیب را داشت که به او اجازه داد سفرهای بیشماری در پیش گیرد، همچون او از نیروی زندگی و قدرت فعالیت خاصی برخوردار بود که زیردستانش را تشویق میکرد خود را تا جایی که ممکن است، وقف نمایند. در ضمن چیزی از جدیت و ریاضت دومینیک در او دیده میشد، که شادی درونی بازهم عمیقتری آن را به حد اعتدال بیشتری رسانده بود، مردی بود جذاب و بسیار لطیف که همانند استاد خود، یاری حقیقی زندگیاش را در دوستی مییافت، واعظی بود زنده و آتشین، که عطیه خاصی برای تأثیر بر همه جوانان داشت. زمانی که موعظه میکرد، کلیساهای آکسفورد، پاریس، بولونیا از انبوه جمعیت پر میشدند و پس از اتمام فصل توبه، صدها نفر تقاضای پذیرش در انجمن میکردند که آن را همیشه ″دروازه بهشت میخواند″. انتخاب ژوردن به اتفاق آراء، شاهدی است از موفقیتی که دومینیک، با برانگیختن مدل حکومتی دموکراتیک اسپانیا برای حکومت انجمن، به آن دست یافت و او را با شهامت زیاد و اعتمادی والاتر از این شهامت، در میان متنوعترین جمعیت اروپایی آن زمان قرار داد.
یک آلمانی جانشین یک اسپانیایی شد و برادران فرانسوی، اسپانیایی، رومی، انگلیسی، پرووانسی و آلمانی به او رآی دادند و خود را تحت رهبری و هدایت وی قرار دادند.
بزرگترین عطیه خدا به انسانها در زمینه طبیعی، و شاید هم در زمینه ماوراءطبیعی، عطیه دوستی و قادریت حفظ آن است. اگر این جمله حقیقت داشته باشد، دومینیک قدیس حقیقتاً مورد برکت خدا واقع شد. خلوت سالهای جوانی وی به زندگی گروهی تبدیل شده بود که موجب پختگی جذابیت و جدیت درونی وی شده بود که قلب انسانها را به سمت خود میکشاند و آنان را نزد خود نگاه میدارد. درخشندگی دومینیک، که نخستین تاریخنگار وی در دوره اوسما به آن اشاره کرد، تا پایان زندگی دومینیک درخشید. در حالی که سفرها او را ضعیف و ناتوان گردانده بود و تب وحشتناکی سرتاپای او را فراگرفته بود و او را به لرزش در میآورد، در حالی که حدقه چشمانش گود شده بود، از روی تخت احتضار خود، این جذابیت را کماکان بر دیگران ایجاد میکرد. و حتی پس از آنکه مرگ، آن صدای دلنشین را به خاموشی کشید، دستان زیبایش را بیحرکت گرداند، جسم خوشاندامش را خشکانید و نگاه رئوف و درخشانش را خاموش نمود، حضور ناپیدای او وحدت خانواده روحانیاش را حفظ کرد و همه، بدون مجادله، نوع زندگی را که ترتیب داده بود، دنبال کردند.
بازگشت به بالای صفحه
فصل نهم
چهره دومینیک
زمانی که چهره حقیقی یک قدیس یا شخصی که برای ما اهمیت دارد را مییابیم، شخصیت او برای ما زندهتر مینماید و خلقت او را بهتر درمییابیم. فیض درونی یک روان به گونهای توصیفناپذیر از ورای پردههای بیرونی ظاهر انسانی میدرخشد، نه بدین منظور که زندگی روحانی زیبا با عدم زیبایی ظاهری یافت نشود، اما یک زندگی روحانی عمیق جمال را شدت میبخشد و تا اندازهای از زشتی، میکاهد. در بیشر مواقع، مشکل عمده آن است که یقین حاصل کنیم چهرهای که ترسیم شده است با چهره حقیقی، شباهت دارد و تنها یک ترسیم تخیلی یا ایدهآل از آن شخص نیست. گاه، بخت نیک به سراغ ما میآید و چهرهای حقیقی از کسانی مییابیم که سالها پیش درگذشتهاند. این گونه است که از راه هنر مجسمهسازی، چهره افراد مشهوری از قرون قدیم به ما شناخته شده است و آنان را آنچنان که در زمان حیات خود بودهاند، در مقابل ما میگذارند. از طرف دیگر، از نخستین زمانهای کلیسا چیز زیادی باقی نمانده است مگر چند نقاشی دیواری که کاملاً هم قابل اطمینان نیستند یا برخی از موزائیکها که قدیمیترند. از قرنهای بعد، به خصوص قرون وسطی، اسناد زیادی به جای مانده است که شخصیت و چهره افراد مشهور را با دقت زیاد ثبت کردهاند.
در مورد دومینیک قدیس، تابلوهای زیادی به جای مانده که به علت قدمتشان قابل اهمیت هستند: سه نقاشی در بولونیا، یکی در گائت، اما درستترین آنها بدون شک تابلویی است که در کلیسای سن دومینیک کبیر در ناپل نگه داشته شده است. این نقاشی، بر چوب است، و با لایهای از گچ پوشیده شده است. چهره، جدی و بدون تجمل است، حالت آن عادی است، لباس، ساده، جدی و نجیب است و کل تابلو، از سادگی و قوت میدرخشد. بلافاصله میتوانیم ″قهرمان قوی″ را، آنطور که معاصرانش او را ترسیم نمودهاند، در آن بازشناسیم، با این طبیعت قدرتمند که فیض آن را از بین نبرد بلکه عمیقتر و قویتر گرداند، و کاملاً با چهره این قدیسین که هنر مذهبی آنان را با چهرهای سفید و از رنگ و رو رفته ترسیم نموده است، و بیشتر با دشمنان مسیحیت هم دست بودهاند تا با هنر مذهبی واقعی تا به ایمان مسیحی، تأثیری تضعیفکننده و نا امید کننده نسبت دهد و بشریتی را ترسیم نموده که دیگر هیچ ارزش فیزیکی و روحانی ندارد، متفاوت است.
هیچیک از دیگر نقاشیهای دومینیک قدیس به اندازه این تابلو قابل اعتماد نیست، حتی از نظر قدمت آثار. بنا بر روایتی - و دلیل خاصی برای رد آن نداریم و میتوان آن را در طول قرنها دنبال کرد – میگوید این آثار هنری در سال 1233 توسط توماس آنیی دلاتینو که در سال 1231، دیر دومینیکن دومینیک قدیس کبیر را بنا نهاد، و در سمت سرپرست دیر، توماس آکوئیناس را به لباس انجمن ملبس نمود، و در سمت پاتریارخ اورشلیم در 1277 درگذشت، به ناپل آورده شد. شواهد مستقیم زیادی هست که بر این روایت شهادت میدهند، به خصوص در سال 1233، زیرا دقیقاً در همین سال است که دادگاه بازشناسی و اعلام تقدس دومینیک و جابجایی بازماندههای آن قدیس زیر نظر ژوردن ساکسی، و در حضور مجمع عمومی همه برادران، برگزار شد و ممکن است چهرههایی از آن قدیس بدین مناسبت ترسیم شده باشند. در ضمن، سادگی و جدیت تابلو، حالت با شخصیت قدیس، رنگهای ساده، که کاملاً با روشهای هنری آن زمان در جنوب ایتالیا مطابقت دارد، عدم هرگونه سمبولیسم، همه چیز روایت و تاریخ این اثر هنری را تأیید میکند. چهره به تیپ اسپانیایی میخورد: ریش کوتاه، که بعدها، به گفته مردم، آن را بلند گذاشت تا بتواند روزی نزد ترترها برود، و تاج موی کامل کشیشی، همانطور که در اسناد دیگری به آن اشاره شد.
همچنین شباهتهای نزدیکی با ترسیمی که خواهر سسیل از او بیان داشته است دارد.[139] این خواهر، که دومینیک قدیس او را از صومعه ترانستور به سن سیکست منتقل کرده بود، در کهن سالگی به خواهر آنژلیک چنین میگفت:″ قدی متوسط داشت، چهرهاش زیبا و کمرنگ بود، موها و ریشش کاملاً بلوند بودند و نگاهش از زیبایی میدرخشید. نوعی درخشندگی پیشانیاش را منور میساخت و زیر پلک چشمانش میدرخشید، و ایجاد محبت و احترام مینمود. دستانش بلند و زیبا بود، آوای صدایش بلند، نجیب و صدادار بود. هیچوقت تاس نشد بلکه تاج راهبگی خود را کامل نگه داشت، با چند تار موی سفید پراکنده.″[140] تیئری داپولدا، در سال 1228 ، چهره دومینیک را با همان جزئیات ترسیم میکند: مردی با قامتی متوسط، زیبا اندام، با چهرهای کم رنگ، با موها و ریش بلوند، نزدیک به حنایی؛ او نیز به ″درخشنگی″ پیشانی دومینیک اشاره میکند، و با جملاتی نزدیک،″چهره خوشبخت و خندان″ دومینیک، ″دستان بلند و زیبا″، ″آوایی صدادار، همچون صدای ناقوس″، ″تاج موی راهبگی کامل″ و ″چند تار موی سفید پراکنده″، دومینیک را ترسیم میکند. با توجه به چنین چهرهای، به راحتی شخصیت جدی و سرد دومینیک در سالهای جوانی و حتی کودکیاش را بازمییابیم. پاپ گرگوار نهم، که در زمان کاردینالی خود (کاردینال اوگُلن) او را از نزدیک شناخته بود، در نوشته پاپی مربوط به اعلام تقدس وی در سال 1234 چنین مینویسد:″ در جوانی، در قلب کودکی خود، جدیت یک مرد کهنسال را داشت″ و آمیزوی میلانی[141]، سرپرست دیر پادوآ، که در دادگاه بازشناسی و اعلام تقدس دومنیک شهادت داد، از کلمه بسیار پر محتوایی استفاده میکند و میگوید دومینیک ″در همه اعمال و کلامش از پختگی زیادی برخوردار بود″. همانطور که قبلاً هم به آن اشاره کردیم، جدیت شخصیت او تا حدی جزئی از سرشت طبیعی او بود و تا حدی هم آن را به اراده خود، پرورش داده بود. سرپرست دیر سن پل دوناربون که در سرزمین لانگدوک در کنار او به بشارت پرداخته بود میگفت:″ به حدی کم خوراک بود که مگر در موقعیتهای بسیار نادر، آن هم به خاطر برادران یا مهمانهایی که با وی همسفره بودند، جز نان و سوپ، چیز دیگری نمیخورد. هرگز مردی به فروتنی وی ندیدم که تا این حد جلال دنیا و آنچه به آن تعلق دارد را هیچ انگارد. خود را بسیار حقیر میانگاشت و هیچ میدانست. شبهای متوالی بدون خواب میماند، و بر گناهان دیگران گریه و زاری میکرد. هرگز نشنیدم، یا به من گفته نشد که در صورت نزدیک بودن به یک کلیسا، غیر از زمین کلیسا، تخت دیگری داشته باشد، و اگر کلیسایی در نزدیکی او نبود، بر روی نیمکت میخوابید، یا بر روی زمین یا چهار چوب تختی که برایش فراهم کرده بودند: تشک و ملحفههای آن را بر میداشت، داز میکشید. شاهد دیگری میگوید زمانی که در کارکاسون، برای فصل چله توبه در سال 1213 موعظه کرد، ″فقط نان و آب میخورد و هیچوقت بر تخت دراز نمیکشید″. ژان دوناوار نیز از ریاضتهای سخت او یاد میکند:″ استاد دومینیک از دیگران درخواست تازیانه میکرد و خودش هم با یک زنجیر آهن، خود را تازیانه میزد″. ونتورا، که در آخرین لحظات زندگی دومینیک او را همراهی نمود، شهادت داد که ″وقتی به صومعه باز میگشت، بر خلاف دیگران، به استراحت نمیرفت بلکه همه اعضاء دیر را جمع میکرد، در مورد خدا با آنان سخن میگفت و از آنان تمنا میکرد تا در محبتشان به خدا، پیشرفت کنند.″ حتی پس از انتخاب او به سمت رئیس انجمن، به اطاق راهبگی خود میرفت و تازیانه میخورد، ″ با زنجیری از سه بند آهنی″. قاضیان از ونتورا پرسیدند که چگونه از این امر خبر داشت و او پاسخ داد:″ یکی از راهبانی که این خدمت را از او درخواست کرده بود، آن را برای من بازگو نمود. در ضمن، هیچگاه در طول سفرهایش نه گوشت میخورد، نه خوراکی که در آن گوشت باشد، و از برادرانش میخواست چنین کنند. فقط برای بیماران و سالمندان استثنا قائل میشد که اجازه داشتند در درمانگاه گوشت بخورند و اجباری به روزه مطلق نداشتند.″ و باز تیئری میگوید: ″ عادت داشت پا برهنه راه برود، حتی میان سنگها و خورده سنگهای تیز و برنده، گاه میان خارها و بوته خاردار، تا جایی که وقتی پاهایش به خون میآمد، در درد خود با خوشحالی سرشار از تقدس میگفت:″ قسمتی از ریاضت ما انجام شد!″ نه مشکلات راه، نه سیلابها، مانع سفر او نمیشدند و هیچوقت در طی راه اجازه نمیداد کسی کتابها یا شالش را به جای او حمل کند. اگر صومعهای در طول راه مییافت، در آن استراحت میکرد و مطابق با قانون زندگی آنجا، عمل میکرد، و اگر نه دیر نه صومعهای در راه نبود، یا به مهمانخانهها میرفت یا بیرون میخوابید. شاهد دیگری میگوید:″ در زمان سختی، خوشحال بود″، و دیگری میگوید:″ نان خود را در به در طلب میکرد و وقتی چیزی به او میدادند، آن را زانو زده دریافت میکرد″. زیرا در نظر او، نوعی راز مقدس محبت بود، پس زانو میزد و با صدای آهسته میگفت: خداوندا، شایسته آن نیستم. در نخستین زندگینامه برادران آمده است:″ هیچ کس به اندازه او شبزندهداری نمیکرد. به ندرت در اطاق راهبگی خود بود و بیشتر وقتش را در کلیسا میماند، و هرگاه دیگر توان بیدار ماندن نداشت، بر پلههای قربانگاه دراز میکشید... همیشه صادق بود، زندگی سختی داشت، از خوراک لذیذ پرهیز میکرد و به سوپ قناعت میکرد و جسمش را تازیانه میزد″. سکوت از قوانین زندگی او بود، و ونتورا، سرپرست دیر بولونیا به آن شهادت داد، پس از دعای شب، سکوت کامل صومعهای را رعایت میکرد، ″حتی در طی سفر″. با لباسها و کفشهایش میخوابید، حتی وقتی تمام روز راه رفته بود و فقط پاچههای شلوارش را بر میداشت. درطی سفر، روزههایش را نگه میداشت و اصلاً نگران غذا و خوراکش نبود، هرچه به او تعارف میشد، میپذیرفت، غیر از گوشت، و گاه به حدی خسته بود که سر میز غذا خوابش میبرد.
ولی این ریاضتها به مرور زمان با جایگزین شدن یک شادی هرچه عمیقتر، کمی از شدت خود را از دست داد، هر سال جوانتر میشد، قلبش آزادتر میگشت، شادتر بود، و با گذشت زمان پی میبرد که تا چه حد پیشرفت دیگران به او بستگی دارد. پل ونیزی چنین شهادت داد:″ او هر روز، روزه بود ولی مراقب بود دیگران به خاطر خستگی راه، خوراک کافی داشته باشند. زندگی گروهی را با دیگران تقسیم میکرد و اهمیت زیادی برای روزه و دیگر قوانین صومعه قائل بود. اگر متوجه کمبودی در یکی از موارد قوانین میشد، فرد مقصر را با لطافت تنبیه میکرد و حتی اگر تنبیه سختی در نظر میگرفت، آن را با چنان محبتی به مرحله اجرا در میآورد که هیچ وقت نه کسی از دست او خشمگین شد نه دلگیر. معافیتها را با شادی به برادرانش عطا میکرد، ولی هیچ معافیتی برای خودش قبول نمیکرد″. و ژوردن ساکسی میگفت:″ هیچ کس شادتر از او نبود، و همسفری بهتر او وی یافت نشد. هیچ چیز نمیتوانست ثبات اخلاقی او را بلغزاند، مگر این عطیه بسیار زیبای دلسوزی و رحمت.″ و خواهر سسیل، با نگاهی به شست سال پیش، در مورد قهرمان سالهای جوانیاش میگوید:″ همیشه شاد و خوشحال بود، مگر زمانی که بدبختی دیگران موجب دلرحمی او میشد.″. پل دو ناربون اضافه میکند:″ تهمتها، لعنتها و اهانتها را با صبر و شکیبایی و حتی با خوشحالی میپذیرفت. با محبتی پر از رأفت، برادران بیمار را دلداری میداد، بیماریهایشان را با صبر شگفتانگیزی تحمل میکرد. سخاوتمند و مهماننواز بود، دوست داشت هرچه دارد به فقرا بدهد. تا آنجا که در حد توان او بود، دوستدار امانت و صلح بود، و این دو خصلت را صادقانه در زندگیاش پیاده کرد″. و گیئوم دومونفرا:″ شانزده سال پیش، در سال 1233، پاپ کنونی، که در آن زمان اسقف اوستیا بود، از من پذیرایی نمود و برادر دومینیک را که در آن زمان، در دربار واتیکان خدمت میکرد، چندین بار در خانه او ملاقات کردم.″ این واقعه احتمالاً به سفر دراز مدت دومینیک به رم در سال 1217 برای تأیید رسمی انجمنش باز میگردد. و گیئوم، با غلنبهگویی عادی خود اضافه میکند:″ از حضورش خیلی لذت میبردم و کم کم به او محبت ورزیدم″. و خود پاپ در اعلامیه تقدس دومینیک میگفت:″ آنگاه که در سمتی خاکسار خدمت میکردم، بندهای محبت عمیقی بین ما برقرار شد″. در دومینیک، ریاضت، و محبت و شادی در کنا هم بود. هنگامی که سفر میکرد، برای همه جملهای داشت، وقتی گروهی از زائرین را در راه ملاقات میکرد، به عقب بازمیگشت و چند کلمهای با آنان رد و بدل میکرد، روزی کمک کرد چند مسافر انگلیسی که در دریاچهای سقوط کرده بودند، از آنجا خارج شوند، و با چند جوان آلمانی برخورد کرد و به رغم اینکه هیچ زبان آنان را نمیدانست، منظورش را کاملاً به ایشان رساند زیرا ″ سعی داشت با تقریباً همه کسانی که در راه ملاقات میکرد، در مورد خدا صحبت کند″. هنگامی که طی سفرش به اسپانیا، همراهانش نا امید شدند و او را ترک کردند، نخستین زندگینامه برادران به این نکته اشاره میکند که احساس خشم به او دست نداد، بلکه دلسوزی.[142] از بهر آنان دعا کرد و اکثریت به سوی او بازگشتند. و مؤلف ادامه میدهد که دومینیک سرشار از حس دوستی بود، ″همه را در آغوش محبت عظیمش میگرفت، و در عوض، همه او را دوست داشتند″. ونتورا، که چهره جدیای از دومینیک ترسیم نمود، در کنار آن شهادت داد که ″ هرگز در محبت کوتاهی نکرد، همیشه مهربان بود و مردم سریعاً در حضور او احساس راحتی میکردند؛ در زمان سختی، مشاور ارزشمندی بود؛ همه کسانی که نزد او میرفتند همیشه با تسلی از پیش او باز میگشتند″. البته سختگیر بود، و تنبیه میکرد، ولی با رأفت، طوری که از دست او راضی بودند. آمیدزو، سرپرست دیر، کاملاً با این شهادت موافق است:″ همه را با مهربانی تسلی میداد، به خصوص برادران خودش را″. و ژان اسپانیایی میگوید:″ با ثروتمندان و فقرا، با بیدینان و یهودیان، که در آن زمان تعدادشان در اسپانیا خیلی زیاد بود، با همه مهربان بود. همه او را دوست داشتند، غیر از ملحدان″. و نمونههای زیادی را مثال میزند. نخستین واعظان، ″ثروتمند، صاحب اسب و لباسهای گرم و نرم بودند″ و دومینیک آنان را کم کم و به مرور زمان قانع کرد تا از این ثروتها دل بکنند. ″این چیزها را به راهبههای سیسترسیئن فرانسه وقف کردند″. و در ادامه میگوید:″ این مرد قدیس جایی برای خوابیدن نداشت، ولی همیشه راضی و خوشحال بود″. رودُلف، که در زمان وقف سن نیکولا دوینی به برادران واعظ، سرپرست آنجا بود، یقین داشت که ″به کرات، نشسته میخوابید″. و شهادت میدهد که طی نخستین مجمع عمومی 1220، دومینیک از سمت ریاست کل انجمن استعفا داد زیرا خود را لایق این سمت نمیدانست و تنها زمانی حاضر شد آن را مجداً بپذیرد که نمایندگانی برای کمک کردن او در کارهای قانونی انجمن، به این منظور انتخاب شدند و کمی از بار مسؤلیت وی را کم کردند.
حقیقتاً مهربان بود، با توجه خاصی مراقب دیگران بود، و میگویند طی بازگشت از سفرش به اسپانیا در سال 1219، قاشق کوچکی از چوب سرو را از نیمی از وسعت اروپا با خود حمل کرد، تا آن را برای هرکدام از راهبههای عزیز سن سیکست، ارمغان آورد.[143] مرتاض و مهربان، سرشار از اشتیاق برای نجات روانها و در عین حال، آرام؛ پر اعتماد و مصمم، ولی حاضر به پذیرش رأی اکثریت؛ گویا به آسانی بر همه برادرانش تسلط داشت، و مرادی شد که حکمت دوراندیش او نبوغ فلسفی توماس آکوئیناس، اشتیاق بشارت یسنت اُدرُوانس، ساوُنارُل، لاس کازاس، لاکُردِر را امکانپذیر ساخت. و کلید رازش آنقدر هم مشکل نیست: اگر انجمنش را با این وسعت تأسیس نمود، بدین خاطر است که همواره طالب آزادی روان بود، تا هدایتکننده طبیعت اسپانیایی پر شور و اشتیاق او باشد، آن را در راه درست مطیع گرداند، بدون مانع و ترس، زندگی کند. خیلی زود سمت اسقفی بزیه، کُمینز و کُنسران را رد کرد و اعتراف کرد:″ ترجیح میدهم نیمه شب با یک چوب دستی فرار کنم، ولی سمت اسقفی را قبول نکنم″. نه از روی فروتنی نابجا، بلکه، به شهادت دوستش، سرپرست بولبُن، بدین جهت که دومینیک ″طالب آزادی بود، تا بتواند فقط و فقط به برادران واعظ و راهبههای صومعه پرویی رسیدگی کند. این کار او بود، رسالت او، و رسالتی دیگر نپذیرفت″. هم طی نخستین مجمع عمومی و هم طی ملاقاتهای دیگر، هیچوقت با قاطعیت سخن نگفت، در حالی که به راه و قضاوت شخصی خود اطمینان داشت و نخستین زندگینامه برادران در این مورد به ما میآموزد:″ چون به تصمیمهای خود اعتماد میکرد، به رغم تعجب و شک و تردید دیگران″ برادران را در سال 1217 پراکنده نمود، در حالی که نه کنت سیمون دو مونفور، نه اسقف اعظم ناربون و نه اسقف تولوز با این تصمیم موافق نبودند. ولی به شهادت ژان دوناوار به آنان پاسخ داد:″ مخالفت نکنید، به کار خود آگاهم″. زمانی که میبایست تصمیم بگیرد، سخت به نظر و قضاوت خود میچسپید، ولی در زمینههای دیگر، اجازه میداد همه برادران با آزادی کامل در مورد آن موضوع نظر دهند. و در تمام مدت زمانی که ملاقات ادامه داشت، برادر سادهای بود میان برادران دیگر. مقام اول را فقط در پرهیزکاری، شبزندهداری، روزه و ریاضت حفظ میکرد، و هیچ وقت خودش را بالاتر از دیگران ندانست، در حالی که همه، او را قدیس به حساب میآوردند. گفتیم چگونه برای حفظ این روح آزادی، ″در مجمع عمومی بولونیا، برای کم کردن بار ضعیفترین برادران، اعلام داشت که عدم رعایت قانون زندگی انجمن منجر به گناه نمیشود، و اگر کسانی تصوری غیر از این داشتند، حاضر بود به همه دیرها برود و همه قوانین را با کارد خود تکه پاره کند″. و همبرت رومانی اضافه میکند:″ برادری که شاهد عینی این واقعه بود، آن را برایم بازگو کرد″.
به نام همین آزادی، تعدادی از برادران را به رعایت قوانین تشویق نمود: آنان شانهبند مریم مقدس را کنار گذاشته بودند و لباس اولیه راهبگی خود را مجدداً بر تن کرده بودند، زیرا داستان رؤیت یک بیمار تبدار – استاد رژینالد – را باور نداشتند، اموال و ثروتشان را نگه میداشتند، و سوار بر اسب سفر میکردند.[144] مجمع عمومی بولونیا برای پاسخ به این مشکل تشکیل شد و دومینیک، با قدرت شخصیت خود، در مقابل برادران تولوز پیروز شد. سپس از سمت خود کنار کشید ولی قبل از آن، اموال این برادران را از ایشان بازگرفت و اسبهایشان را در باغ عمومی بولونیا به مزایده گذاشت تا تلافی خرجهای برپایی مجمع عمومی گردد.[145]
شخصیت او باعث شد قانونی برای انجمن در نظر گیرد که مطابق آن، انجمن حق ملک زمینی ندارد:″ مبادا نیاز رسیدگی به اموال دنیوی، مانع فعالیت واعظان گردد؛ در آینده وقفها باید فقط به صورت پول نقد باشد″. آنان حق حفظ دیرها و کلیساهایشان را داشتند، ولی غیر از این، نه. زمانی که اُدریک گالیسیانی زمینی به سرپرست دیر بولونیا وقف کرد، دومینیک آن را پس داد و سند وقف در حضور همه حضار مجمع، پاره شد.[146] ″ اجازه طلا و نقره، فقط برای جامهای قربانیمقدس بود″، استفاده از ابریشم منع شد، حتی بر روی قربانگاه. موزائیک منع شد، و همچنین سنگ مرمر برای قبرها تا جایی که همه قبرها در کلیساهای واعظان، منع شد. همچون فقرایی خاکسار، میبایست به صدقه دیگران زندگی کنند، حتی برای دریافت نان روزانه خود. ژان اسپانیایی در شهادت خود در دادگاه 1233میگوید[147]:″ اگر اشتباه نکنم، عید آگوستین قدیس که فرا رسد، هجده سال از ملبس شدن من به لباس انجمن خواهد گذشت″ و هنوز هم از این روح فقر عمیق و احساس آزادی حاصل از رعایت آن، یاد میکند، و به خاطر میآورد که در ابتدای همان سال، قبل از اعزامش به پاریس، با آن مخالفت کرده بود.
یکی از سیسترسیئنهای لانگدوک میگوید در نظر دومینیک، فعالیت بشارتی از همان آغاز یک دعوت خاص بود:″ آنقدر به بشارت عشق میورزید که شب و روز، در کلیساها، در خانهها، در جادهها، همواره و بیوقفه کلام خدا را بشارت میداد، و برادرانش را تشویق میکرد تا چنین کنند، و جز خدا، موضوعی برای صحبت نداشته باشند″. یک روایت قدیمی در سال 1240 از رسالت شگفتی که در سال 1217 دریافت داشت یاد میکند:″ شبی، آن سعادتمند در کلیسای پطرس رسول در رم، در حضور قربانیمقدس برای حفظ و گسترش انجمن دعا میکرد، و اعلی علیین بر آن مهر تأیید زد: در رؤیتی آنی، پولس و پطرس، آن دو شاهزاده پرجلال رسول بر وی ظاهر شدند و نزد او آمدند. پطرس به طور رسمی، چوبی به او داد و پولس، یک کتاب به او تقدیم کرد و هر دوی آنان امر کردند:″ برو و بشارت ده، زیرا خدا تو را بدین جهت برگزید″، و فرزندان آیندهاش را به وی نشان دادند که دو به دو در جهان پراکنده شدهاند تا آن را به انجیل بشارت دهند″.[148] و بدون شک به هر دوی این رسالتها پاسخ داد. در طی سفرهایش، همیشه پیاده میرفت و تنها چوب دستیاش، ردایش و چند کتاب با خود میبرد، ″هیچگاه به خانهای که از وی مهماننوازی میکرد وارد نمیشد مگر آنکه قبل از آن، در صورت امکان، به کلیسا رود و دعا کند. پس از شام، در نزدیکی پنجره خلوت میکرد و انجیل متی یا رسالههای پولس را قرائت میکرد، زیرا آنها را همه جا با خود میبرد. مینشست، کتابش را باز میکرد، نشان صلیب را بر خود میکشید، و با دقت به قرائت میپرداخت″. شخصیت او تأثیر زیادی در نخستین قوانین انجمن به جای گذاشت:″ دعاهای ساعتهای روز باید با چابکی و دقت دعا شوند، تا برادران وقت بیشتری برای مطالعه داشته باشند. برادرانی که در بشارت موفق بودند، خدمت دیگری بر عهده نخواهند داشت. باید بیشتر به تعلیم یا مطالعه بپردازند تا به آوازخوانی سرودها و بندهای برگردان.″[149] کشیش رُدُلف، آخرین سرپرست غیر نذردار کلیسای دِوینی در بولونیا، در دادگاه بازشناسی تقدس دومینیک چنین شهادت داد:″ دومینیک هیچگاه وظیف رسمی دیگری به آنانی که استعداد موعظه داشتند واگذار نکرد″. او افکار دقیقی در مورد توقعات بشارت و موعظه داشت و بنابراین سعی برآن داشت که به آنها پاسخ داده شود و لذا، نمیتوانست زندگی یک برادر واعظ را که بیشتر وقت خود را صرف یادگیری نمیکرد، توجیه کند. بیوقفه نزد شاگردان جوانش اصرار میکرد تا به یادگیری ادبیات و علوم وقت صرف کنند، به خصوص الهیات و کتاب مقدس. و ردلف ادامه میدهد:″ این را خوب میدانم چون این را خودم بارها از زبان خودش شنیدم″. و میدانیم که در رم، در مورد رسالههای پولس؛ و در بولونیا، در مورد مزامیر و رسالههای رسولان تعلیم داد. شاید اینطور تصور کنیم که در چنین زندگی سرشار از فعالیتهای بیوقفه، دیگر زمانی برای یادگیری نمیماند، در حالی که حتی در هنگام بیماری، یا کتاب میخواند یا از کسی درخواست میکرد برای او کتاب بخواند و اینگونه تغذیه لازم برای تأمل روزانه را به هر طریق حاصل مینمود.
هیچوقت پنهان نکرد که آرزوی او برای انجمنش، بیش از همه تشویق با استعدادترین دانشجویان بود، زیرا به خوبی میدانست که در آن زمان، که جوانان با استعداد تمام زندگیشان را وقف مجادلات و بحثهای پرهیجان میکردند، دقیقاً همین جوانان بودند که میتوانستند با تلاش خود، بهتر از دیگران، در کار موعظه پیروز شوند، آنان بیش از دیگران استعدادهای لازم را دریافت داشته بودند تا بتوانند بر دل مردم تأثیر بگذارند و این نسل متفکر، که عشق به منطق در آنان شعله میزد را جذب کند، زیرا تنها بیان آزاد حقیقت میتوانست بر چنین کسانی، تأثیر گذارد. خود او، به همراه شش تن از همراهانش، از تداریس دانشگاه تولوز بهره برد؛ نخستین گروه برادران را عازم پاریس نمود و دومین گروه را به بولونیا اعزام داشت و خود، در سال 1220، ″به خاطر دانشگاه آنجا″، به پادوآ رفت.[150]
در ضمن مراقب بود بُعد روحانی زندگی صومعهای کاملاً رعایت شود، هیچگاه آنقدر به یادگیری مشغول نشد که مانع از دعای شخصی او گردد و سرپرست روحانی سن پل میگفت:″ هرگز ندیدم دعا تا به این حد برای کسی طبیعی باشد″. قبلاً گفتیم در کُر و میان برادرانش چگونه بود، و اینکه تصمیم راسخ داشت دعای کُر و دستهجمعی را به هر قیمت حفظ کند، هرچند خستگی سفرها و نظمبخشی به انجمن نوبنیادش بار بسیار سنگینی بود. آرزو داشت واعظانی خستگیناپذیر و عالم بارآورد، ولی بیش از همه میخواست موعظهها جدی باشند، بر کتاب مقدس بنا شده باشند، روح دعا در آنها شعله زند، شخصیت واعظان به کمک سرودهای مزامیر و بندهای برگردان، آرامش و ثبات یابد. برادران واعظ میبایست همواره به خاطر داشته باشند که زندگیشان یکزندگی روحانی وقف شده است.
علاوه بر اینها، دستور داد:″ برادران محض بیدار شدن، دعای نیمهشب ویژه مریم مقدس را، دستهجمعی، در اطاق استراحت قرائت خواهند کرد، با تطابق با فصل سال، و سپس به کُر کلیسا خواهند رفت″. بنابراین، پس از شبزندهداری نیمه شب (بین دوازده شب و ساعت سه صبح)، دعای نیمهشب قرائت میشد و ساعتهای دیگر روز مطابق با ساعتشان و طبق آنچه برای قرائت این ساعات در مجموعه دعاهای فصل عبادی مقرر شده است، قرائت میشدند. کشیشان، دانشجویان، برادران خادم همه موظف بودند پس از نخستین دعای عبادی، در مراسم قربانیمقدس شرکت کنند ولی دعای شخصی و تأملی که بعدها الزامی گشت، در ابتدا الزامی نبود. آنچه الزامی بود، تعمق و تأمل حقایق ایمانی بود که برادران میبایست چه در کلیسا چه در اطاقهای روحانیشان، به آن مشغول باشند. در آن زمان که تعداد کتابها معدود بود و حتی امکان نوشتن هم چندان آسان نبود مشخصاً افکار را آماده میکرد تا بیشتر روز در تأمل و تعمق سپری شود. خلق و خوی مردمان آن زمان بدون شک از قدرت قرائت مداوم ما تعجب میکرد و بدون شک از این امر نیز متعجب میشد که چقدر در زمان ما، این قادریت را از دست دادیم که به خودی خود، فکر کنیم و در افکار درونی فرو رویم. اما در آن زمان، مهمترین فعالیتهای روزانه، دعا و تأمل بود. برادران را میبایست در وحله اول در کلیسا و در کتابخانه دیر مییافتند و به این نکته به طور خاص تأکید شده است. و تنها در صورتی که آنان را در این دو مکان نیافته بودند، به اطاقشان سر میزدند. گرچه مردمان آن زمان علاقه خاصی به بحث و تبادلات فکری داشتند، لیکن روح تأمل و تعمق آنان بسیار ژرف و عمیق بود، آرام و صبور، همانند خلقت مردمان مشرق زمین. بیشتر از ما فکر میکردند، فعالیت ذهنی و تفکری آنان خیلی عمیقتر از ما بود و بنابراین، شدت بیشتری نیز در نتایج حاصل و تحقق عملی آنها از خود نشان میدادند. با پیدایش علم چاپ، و رواج کتابها در همه طبقات مردمی، انجمنهای روحانی ناچار شدند برای حفظ تعادل، و برای آنکه روحانیون را از خطر توجه بیش از حد به قرائت حفظ کنند، به دعای تأملی وادارند.
هریک از برادران اجازه داشت یک صلیب و یک مجسمه از مریم مقدس در اطاق روحانی خود داشته باشد ″تا در زمان دعا، فرگیری علم یا استراحت، در آنها تأمل نماید و به خاطر داشته باشد که او نیز مورد توجه خاص از جانب رحمت پرجلال است: زیرا نماد صلیب، کتاب حیات باز است که چشمانمان باید متوجه آن گردند و یاری از آنجا میآید″.[151] دومینیک در این راه تلاش نمود تا سرشت انسانی که میتوانست در اثر فعالیت ذهنی زیاد، سخت و سختگیر شود، نرمی و لطافت خود را از دست ندهد. از آنجا که خود او بسیار تأثیرپذیر بود و دلش سریعاً به رحم میآمد ″به راحتی گریه میکرد و دیگران را به گریه میانداخت″، به خوبی میدانست که یک واعظ ماهر تمام شخصیت خود را از بهر فعالیتش آماده میکند. علم واعظی تنها زمانی به کمال میرسد که کل شخصیت واعظ برای این کار آماده گردد. و دومینیک در وحله اول انجمن بشارت کلام را به همین خاطر تأسیس نمود.
همانطور که سعی کردیم آن را ترسیم نماییم، دومینیک استعداد خاصی برای این کار دریافت داشته بود. نخستین سالهای کودکی که در جدیت تمام سپری شد، او را بیشتر به سوی خلوت و سکوت رهنمون ساخت. توجهات خاص مادرش، زندگی خانوادگی او ″در سرزمین خوش کالروئگا″، هفت سال آمادگی وی در کانون خانواده، تأثیر برادران بزرگترش در مورد زندگی کشیشی، او را کم کم عادت داد تا زندگی را جدی بگیرد. برادرش منس، که تنها از او میدانیم، خلقت بسیار آرامی داشت، طی آخرین سالهای زندگیاش در اسپانیا، وقتش را تماماً وقف راهنمایی روحانی خواهران مادرید کرد. از برادر بزرگتر چیزی نمیدانیم مگر نامش را، و در مورد خواهرش نیز اطلاعی نداریم. چیزی که میدانیم آن است که دومینیک تا سن هفت سالگی در کانون یک خانواده خوشبخت زندگی کرد. هفت سال بعدی را در کنار عموی خود گذراند و چیزی غیر از آرامش درس و دعا نشناخت. دیدگاهش، منظره خشک سرزمین اسپانیا بود و میتوانست کم و بیش، نخستین نشانههای زندگی پیشرفته را که در حال گسترش بود، در اطراف خود نظاره کند. شرایط زندگی از او کودکی ساخته بود تودار، که طی روزهای سوزان اسپانیایی، به فکر فرو میرفت، و با فرا رسیدن بهار، بر فراز تپهها میرفت و در زندگی ساکت خود، به تأمل خود ادامه میداد.
دانشگاه پالنسیا، که در آنجا ادامه تحصیل داد، در آن زمان تازه شهرت مییافت و چیزی نمانده بود که رسماً تأیید و توصیه شود. اما تعداد روزافزون دانشجویانی که بدانجا میرفتند نتوانست آن پسر چهارده ساله جدی را از عشق به سکوت و آرامش جدا سازد و شخصیت او راکه بیش از همه متمایل به یادگیری و کتاب بود، تغییر دهد. از همان زمان، برای زندگی صومعهای آماده بود و شخصاً به مراسم عبادی علاقه پیدا کرد. با دقت خاصی به آنها توجه میکرد تا بتواند به موقع، با شایستگی تمام در آنها شرکت کند. در همان زمان، کشیشان کلیسای اوسما زندگی نوینی را برای خود ترتیب میدادند و قوانین جدیدی را دریافت میداشتند. اسقف به دومینیک جوان یک دوره شماسی پیشنهاد کرد که به او اجازه میداد از لحاظ مادی به تحصیلاتش ادامه دهد. دومینیک قبول کرد و از آن پس به خدمت کلیسا درآمد. پس از اتمام دوره تحصیلی و دریافت مدرک، آن جوان که به یک تارک دنیای خوشرو و عاشق آرامش تبدیل شده بود، به دیر کلیسای اعظم وارد شد. حضور راهبان که بسیاری از آنان همسن او بودند، بهترین استعدادهایش را شکوفا نمود. در این جمع دوستانه، بر خجالت جوانی خود غلبه کرد و مرکز درخشان صومعه شد. شاید برای اولین بار، حقیقتاً با هم سن و سالهای خود زندگی میکرد، قبل از آن، جوانترین فرد خانوادهاش بود، در خانه عمو و کشیش خود، یک پسر بچه بیش نبود، و بعد، به دانشجوی ساکتی تبدیل شد که در پالنسیا، از جمع دانشجویان گریزان بود. و حال، در دعاها و گفتگوهای دیگران، که دوستان و همسطحان او بودند، شرکت میکرد. به گفته ژوردن ساکسی، شادی درونی حقیقی وی بالاخره در آفتاب درخشان این زندگی نوین و سرشار از دوستی، خود را نمایان ساخت.
اعزام او به همراه اسقف برای داستان ازدواج به این زندگی آرام راهبگی خاتمه بخشید. اسقف، که مثل تک تک دوستان دومینیک، بهترین همسفر را در او یافته بود، او را در این سفر به همراه خود برد. جوان خجل دیگر برای خود مردی شده بود، و میخواست تمام دنیا را به سوی خدا بازگرداند و در اولین فرصتی که در اختیار او قرار گرفت به این موضوع پی برد. وی در تولوز، در اطاق نیمهتاریکی بود، همراهانش به خواب رفته بودند، اسقف، لبخند به لب، به برهانهای نمایندهاش که تقریباً هیچ چیز از زندگی نمیدانست،گوش میداد، و مالک کاروانسرا که مطمئن بود سرشت انسانی را در همه اشکالش شناخته است، مجذوب تر و تازگی این روان تعمقی شده بود. آنچه آن مرد را به ایمان بازگرداند، بیشتر دومینیک بود تا برهانهایش.
نخستین موفقیت دومینیک و توجه پر مهر اسقف نسبت به او دست به دست هم دادند تا او را به سوی بشارت روانه سازند و دیگر هیچگاه از این راه خارج شد. نه تنها استعداد خاصی در این زمینه داشت بلکه بیوقفه خود را برای این منظور آماده کرد. برای این مسؤلیت خاص، دقیقاً تربیت لازم را دیده بود: آموزش علوم دقیق، راه و روشهای اثبات و جمعآوری برهان ودلایل را به او آموخته بود، حافظهاش را به شیوه یادگیری آن زمان تقویت بخشیده بود، فصاحت کلام داشت، به موقع از بهترین برهان استفاده میکرد، و همه اینها به مرور زمان در مباحثات وی با منحرفان ایمانی، پیشرفت نمود. شخصیت جذابی داشت، طنین آوایش زیبا بود، دستان دراز و باریکش را به طور طبیعی با لطافت خاصی حرکت میداد، تحرک جسمی در سفرهای مدام، بدنش را ورزشکار ساخته بود و انعطافپذیری جوانیاش را حفظ کرده بود. در ضمن، از توانایی جسمی عجیبی برخوردار بود، قلبی اسپانیایی سرشاراز شور و اشتیاق، یک درخشندگی در کل شخصیت او بود که این سفرهای دراز و بیوقفه را قابل تحمل میگرداند. شادی از انرژی فیزیکی او میخروشید، استراحت کوتاهی که بر تختهای چوبی، یا خاک زمین یا پلهکانهای جلوی قربانگاه، یا سنگهای تراشیدهشده خیابانها به جسم خود میداد، برایش کافی بود. از حضور دیگران لذت میبرد، به ویژه جوانان. درخشندگی طهارتش قلب سخاوتمند جوانان را مجذوب خود میساخت و از دستانش قدرتی خارج میشد که توانایی آن را داشت هواهای نفسانی برخی از دانشجویان را که سخت گرفتار وسوسه بودند، آرام سازد.
از آنجا که سخت و جدی بود، خستگی را به راحتی تحمل میکرد، ولی در عین حال، نوازشگر بود، به راحتی اشک میریخت همانطور که راحت میخندید، همیشه در خدمت دیگران بود، با قلبی سرشار از شادی قابل لمس،در واقع، همه خصلتهای لازم برای بشارت را دریافت داشته بود. تربیت نیک، حافظه عالی، آموزش دیده در علم فصاحت و مجادله، هرگز هیچکدام از امکانات لازم برای آماده کردن خود برای بشارت را حقیر مشمرد. خوراکش اندک و ساده بود، تپهها را با سرودن به آوای صدادار و صاف خود پشت سر میگذاشت، و گاه در دعا، از قوت انرژی درونی، حرکت میکرد، و بر همه مخاطبان خود تسلط کامل داشت.
همچون همه هنرمندان، بسیار احساساتی بود ولی در کنار آن، شخصیت یک راهنما را در خود داشت: مصمم، فروتن، دوستداشتنی. تنها یک ضعف در او پیدا شد: اشتیاق بیصبر او از بهر تقدس، که در ابتدا، گرچه با نیت عالی، موجب شد ریاضتهای خود را پنهان نکند و نوعی ریاکاری مقدس در خود بپروراند.
ولی اینها مدت زیادی به طول نیانجامید و قوت زندگی، صداقت و قوت او را برانگیخت. زمانی که پس از رؤیت فانژو، نقشههای آینده پرویی و انجمن را در ذهن خود بنا میکرد، تمامی اهداف دعوتش را در نگاهی واحد مشاهده نمود. و چهره او شخصیت کسی را به ما نشان میدهد که خوابهایش به تحقق پیوست و در یکایک خصوصیات وی، قدرت نهانی را بر ما آشکار میسازد که در نظم و ترتیبی شگفت، آنها را موجب گشت.
بازگشت به بالای صفحه
فصل دهم
مرگ دومینیک
از ماه دسامبر 1220 تا ماه می 1221، دومینیک قدیس در شهر رم ماندگار شد، و از نزدیکی واتیکان استفاده کرد تا امتیازاتی را که تجربه، لزوم آنها را به او آموخته بود، برای برادران و راهبهها دریافت نماید. [152] وی با مخالفتهای کلیسایی محلی مواجه شده بود که با اهداف او همعقیده نبود و با این بشارت شدید و عمیق نیز موافق نبود، زیرا این فعالیت پر اشتیاق را نوعی انتقاد ساکت از کمبود بُعد بشارتی و رسولی خود تلقی میکرد. در نخستین زندگینامه برادران، از کشیشی سخن رفته است که از فعالیت واعظان بسیار نگران بود و چون از خود سؤال میکرد که آیا باید با نیکی از ایشان استقبال کند، عهد جدید را باز کرد و به این صفحه از اعمال رسولان برخورد کرد که افاضه روحالقدس بر خانواده کُرنلیوس در خانه شمعون دباغ را بازگو میکند:″ ايشان را ميشنيدند كه به زبانها سخن گفته، خدا را تمجيد ميكردند″(اعمال 10/46). به داستان کُنراد، اسقف پُرتو نیز اشاره شده، که نماینده واتیکان در بولونیا بود[153] و چون میخواست از درستی کار برادران واعظ اطمینان حاصل کند، درخواست کرد تا کتابی نزد او بیاورند تا آن را باز کرده، ″فال″ بگیرد. احتمالاً کتاب دعای مراسم قربانیمقدس را برایش آوردند چون در آن زمان، کتابی بود که راحتتر از همه در دسترس میبود، و در ضمن، عبارتی که از او بازگو میکنند، در دیباچه ویژه مراسم مریم مقدس یافت میشود:″ ستودن، متبارک نمودن، بشارت دادن″. اسقف دیگر نمیتوانست بیش از این در مقابل فعالیت واعظان درنگ کند. بعدها، انجمن واعظان همین سه کلمه را شعار انجمن خود انتخاب نمود.
این داستانها، گرچه به خیر انجامید، لیکن مشکلات آینده انجمن را، پس از مرگ دومینیک، مشخص میکنند. ژوردن ساکسی از راه دعا با آن مقابله نمود، ریموند پنیافورت، که جانشین او گشت، توانایی آن را در خود نیافت که در مقابل آن همه مشکل ایستادگی کند و از سمت خود استعفا داد، یوحنا توتونی و همبرت رومانی با توسل به استعدادهای ذهنی انجمن مبارزه کردند، به انجمن فرانسیسکنها که در معرض همان خطر قرار گرفته بود ملحق شدند تا رویاروی با آن بجگند و بالاخره آن را از پا درآورند. دومینیک قدیس شخصاً با نخستین این تهاجمات رو به رو شد و در آخر عمرش به آنها اشاره کرد. طی آخرین زمستانی که در رم گذراند، فولک، اسقف تولوز، که نخستین روزهای ترس و هراس را در جوار او گذرانیده بود را مجدداً ملاقات کرد و مسئله حق و حقوق مناطق اسقفی را با او تصفیه حساب کرد. او به این دلیل از این بهرهها صرفنظر کرد که برادران واعظ دیگر به مناطق اسقفی وابسته نبودند بلکه محل سکونتشان همه نقاط جهان بود.
در ماه می همان سال، دومینیک راهی بولونیا شد و روز 30 می، دومین مجمع عمومی انجمن برگزار میشد.[154] در این مجمع، آخرین پایههای انجمن برادران واعظ به طور نهایی مورد تأیید قرارگرفت. دومینیک و همراهانش متوجه شده بودندکه باید دیرهای متعددشان را به هم مرتبط میساختند و در یک انجمن واحد گرد هم آورند. در این جاست که تصمیم نهایی برآن شد که روش ″ملاقاتها″ که در دیرهای نوربرتن رواج داشت، انتخاب شود. در ضمن، برادران تصمیم گرفتند تا سرپرست منطقهای برگزینند و این سرپرستها در همیم مجمع انتخاب شدند. در آن زمان، شش منطقه وجود داشت و تصمیم برآن شد که تنها حد و مرز آنها مشخص گردد و به هرکدام از دیرهای آن منطقه اعلام شود که از این پس، به فلان سرپرست منطقهای تعلق خواهد داشت. دو منطقه دیگر هنوز حضور فیزیکی نداشتند:
اسپانیا: سوئرو گومز
پروُوانس: برتران دو گاریگ
فرانسه: متی فرانسوی
لومباردی: ژوردن ساکسی
رم: یوحنا پیئَچِنزا
آلمان: کُنراد توتونی
مجارستان: پل مجارستانی
انگلستان: ژیلبرت فراکسینت[155]
در آن زمان، پل دانشجوی بولونیا بود، او از شخصیت درخشانی برخوردار بود و مطابق با رسم و رسومات آن زمان، به دومینیک قدیس پیشنهاد کرد تا خود را وقف بشارت به کشور خود سازد. به لباس انجمن ملبس گردید و بلافاصله عازم مجارستان شد. برپایی این دیرها نسبتاً موفقیتآمیز بود: هم به جهت بشارتهایشان و هم، گاه، به جهت شهادت خونی واعظان. تأسیس مهم در آلب رویال تا مدتها مرکز بشارت در تمام نواحی جنوب شرقی اروپا بود و از آنجا، ایمان به ترانسیلوانیا، سربی، والاکی و ترترهای دنیئپر منتقل شد، که دومینیک آرزو داشت خود مبشر آنان گردد.
همانطور که گفتیم، ژیلبرت نیز دانشجوی دانشگاه بولونیا بود و احتمال میرود او نیز بشارت به کشورش را پیشنهاد کرده باشد. و از آنجا که پل تنها به آن جهت که مجارستانی بود به کشورش اعزام شد، به احتمال قوی، زادگاه ژیلبرت، انگلستان بود (و روایتی این احتمال را تأیید میکند). شاید همان ژیلبرت اَش باشد. بر خلاف پل، سریعاً به موفقیتهای چشمگیر و پایدار دست یافت. وی به همراه اسقف وینچستر به انگلستان بازگشت و از جانب اسقف پیئر دِروش، سرپرست مقامات خارجی در دربار انگلستان، به اتیئن، کاردینال لانگتون و سرپرست مقامات انگلیسی معرفی شد. کاردینال همان روز از ژیلبرت دعوت نمود تا به جای او موعظه کند و او با چنان قدرتی موعظه کرد که کاردینال حمایت از گروه سیزده نفره برادران را بدیشان وعده داد. نخستین دیر روز 15 اوت 1221 در اکسفورد تأسیس شد و بلافاصله، مدارسی در نزدیکی آن، که امروزه عمارات شهرداری است، بنا شدند. طی یک قرن، بیش از پنجاه دیر در این جزیره بنا شد. و حتی، (همانگونه که در زندگینامه برادران[156] نیز به آن اشاره شد، قضاوت دومینیک قدیس در مورد استعدادهای برادرن به حدی درست بود که هرگز مجبور نشد یکی از آنان را جا به جا کند)، هنگامی که منطقه انگلستان به طور قطعی بنا شد و در سال 1230، نخستین مجمع منطقهای انتخاباتی خود را برپا کرد، ژیلبرت به سمت سرپرست منطقهای انتخاب شد در حالی که فقط نه سال از ابتدای سمت ریاست دیر او و مرگ دومینیک قدیس میگذشت.
دومینیک، به رغم بیماری، در ماه ژوئن عازم ونیز شد تا با کاردینال هوگولن در مورد آینده انجمن صحبت کند.[157] وی طی ماه ژوئیه به بولونیا بازگشت و با وجود آنکه ″روحی خستگیناپذیر″ داشت، احساس ضعف کرد. همان شب بازگشت ولی به جای استراحت، در گرمای شدید نیمه ژوئیه، در مورد دیر با ونتورا، سرپرست جدید دیر بولونیا، و رُدولف، نماینده دیر، صحبت کرد. دومینیک تب داشت و دو تن دیگر، که از این صحبت طولانی و دیر وقت خسته شده بودند، سعی کردند دومینیک را متقاعد سازند تا برای دعای نیمه شب بلند نشود، بلکه تا جای ممکن استراحت کند. هردو اطمینان داشتند که دومینیک را متقاعد ساختهاند و برای استراحت به اطاقهایشان رفتند. اما فردای آن روز، متوجه شدند که دومینیک پس از خداحافظی از آنان، برای دعا روانه کلیسا شده بود و در دعای نیمه شب هم شرکت کرده بود. ولی صبح همان روز، تب شدت گرفت و پس از مراسم قربانیمقدس، دومینیک قدیس بر کیسهای پشمی دراز کشید تا بالاخره استراحت کند. گرمای تابستان شدید بود و پس از چند ساعت، برادران او را به منطقهای نزدیک، بر فراز یک تپه و در جوار کلیسای ″مریم مقدس تپهها″ بردند. او چندین روز آنجا ماند، ″سرشار از شادی و رأفت″، برادران نوآموز را تعلیم میداد و با برادران قدیمی از آینده انجمن سخن میگفت. از بالای تاکستانها، به یاد جوانی خود میافتاد و داستان نخستین سالهای پرآرامشش را تعریف میکرد. با کسانی که از او مراقبت میکردند، مراحل مختلف تشکیل انجمن را یکی پس از دیگری تعریف میکرد: تولوز، تأسیس صومعه پرویی، مخالفت پاپ اینُسنت، انتخاب قانون زندگی، تأیید پر مهر توسط پاپ هنوریوس و تأسیس نهایی انجمن، که تمام زندگیاش ناخداگاه به سمت آن کشیده شده بود. اکنون میتوانست سر نخ زندگی خانهبدوش خود را دنبال کند، خاطراتش او را به بولونیا میبرد و از آنجا به رم، پرووانس، اوسما، پالنسیا، کالروئگا. در شبهای بدون استراحتش به گذشتهاش باز میگشت و در حضور همه برادران قدیمی، گناهان خود را به برادر ونتورا اعتراف کرد. در این لحظات آخر، شکرگزاری خاص او از میان آن همه فیض، به حفظ کامل بکارت باز میگشت:″ خدا در رحمت خویش، بکارت مرا تا به امروز پاک و دستنخورده محفوظ داشت. اگر خواهان این برکت از جانب خدا هستید، خود را از هرآنچه میتواند شرارت را به دنبال داشته باشد، دور نگاه دارید، زیرا از راه مراقبت خاص در این زمینه است که مورد محبت خدا و احترام انسانها واقع میشویم. در خدمت خدا پر اشتیاق باشید، این انجمن نوین را مستحکم سازید و آن را گسترش دهید، عشق خود به خدا و رعایت دقیق از قوانین دیر را افزون سازید، در تقدس رشد کنید″. در حالی که سخن میگفت به یاد افتاد که عفت، خصلتی است که حفظ آن مستلزم سکوت است و امکان داشت این صحبتها در لحظات آخر زندگیاش، نمایانگر جلال گذشته او باشد. لذا سعی کرد اضافه کند:″ گرچه فیض خدا تا به الان مرا از هر ناپاکی محفوظ داشته است، باید اعتراف کنم که همیشه از صحبت با زنان جوان بیشتر لذت بردم تا با افراد مسن″. و با نگرانی، در حالی که صدای او دیگر زمزمهای بیش نبود، به ونتورا گفت:″ برادر، احساس میکنم اشتباه کردم با صدای بلند در مورد بکارت خود صحبت کردم. حکیمانهتر این بود که سکوت اختیار کنم″. روان نگران و مضطرب چگونه میتواند تشخیص دهد آیا باید برای کمک به دیگران، صحبت کند، یا رازهای پادشاه را در سکوت حفظ کند؟ هنگامی که زمان مرگ یک رئیس فرا میرسد، آیا باید نبردهای درونیاش را که هیچکس آنها را حدس نمیزد، به شناخت شاگردانش برساند؟ آیا مشاهده بعد کاملاً انسانی او برای آنان تسلایی خواهد بود؟ یا اینکه باید در این لحظات آخر به او به عنوان کسی نگاه کنند که بینهایت از آنان فراتر رفته بود؟ اما وقتی دومینیک، در یک زمزمه، از بکارت خود و احساس لذت در مقابل تر و تازگی یک چهره جوان صحبت میکرد، و به سختی و با لکنت زبان، نبرد طولانی خود را اعتراف میکرد، نمیتوان تصور کرد که اندکی از درخشندگی چهرهاش کاسته شده باشد.
آنگاه، با جدیتی بازهم عمیقتر، آخرین آرزویش را به زبان آورد:″ عزیزان من، این ارثی است که به شما وامیگذارم، همچون به فرزندان خودم: محبت را در بین خود حفظ کنید، در فروتنی بمانید، فقر ارادی را اختیار کنید″. و همانطور که در مورد عفت صحبت کرده بود، در مورد فقر سخن گفت و با جدیت آنانی که به هر طریق، چه با دادن چه با دریافت کردن، به چنین فقری که میخواست برادران به آن امین باشند، لطمه بزنند، لعنت کرد. از بالای تپه، میتوانست دیوارهای نیمهکار دیر جدید را ببیند که مانع از ادامه آن شده بود: و نمادی بود گویا از موعظهاش. به او گفتند که کشیش کلیسای مریم مقدس تپهها شدیداً خواستار آن بود که در کلیسایش به خاک سپده شود. در این لحظه، که در مقابل راه تنهایی خود قرار میگرفت، هیچکس از آن هراس نداشت که از مرگش سخن گوید. ولی در جواب درخواست کرد بلافاصله به دیر بولونیا بازگردانده شود تا بتواند آنجا از دنیا برود. طی زندگیاش، برادرانش را محبت نموده بود و میخواست در مرگش با آنان باشد. تنها درخواستش در مورد محل خاکسپاری او این بود:″ زیر پای برادرانم″. او را به شهر بازگرداندند، به آرامی حرکت میکردند زیرا هر لحظه امکان داشت در طول راه جان دهد. او به قدری ضعیف شده بود که باکوچکترین تکان، قلبش بازمیایستاد ولی ″روح خستگیناپذیرش″ اجازه داد این سفر مشکل را هم تحمل کند. دیگر چند ساعتی بیشتر نداشت. رودُلف یک لحظه هم از او دور نشد، و عرقهای مرگ را از روی چهره کماکان شادانش پاک میکرد. در حالی که زمان احتضار نزدیک بود، دومینیک متوجه چشمان اشکآلود کسانی شدکه دور وی جمع شده بودند، و شهامت و شادی همیشگیاش جملهای بر زبان او آورد که فرزندانش را هنوز هم تسلی میبخشد:″ عزیزان من، گریه نکنید، از رفتن این جسم ضعیف غمگین مشوید. به جایی میروم که از آنجا شما را بهتر خدمت خواهم نمود″.
یکی از برادران پرحرف، که هنوز به فکر جسم و آینده آن بود از او سؤال کرد کجا میخواهد به خاک سپرده شود. و او مجدداً پاسخ داد:″ زیر پای برادرانم″. چرا میبایست تا آخرین لحظه او را در مورد این جسم فانیاش آزار میدادند؟ مسلماً جسدش باقی خواهد ماند، ولی او، دیگر در میانشان نخواهد بود؛ چرا لحظات آخر را اینگونه از دست دادند؟
رودُلف متوجه شد که لحظات آخر است و دومینیک، که او نیز متوجه آن شده بود، ونتورا و برادران دیگر را نزد خود خواند. سرپرست دیر گفت:″ پدر، میدانید چقدر غمگین و تنها خواهیم ماند، نزد خداوند، ما را به خاطر داشته باشید″. ولی خود دومینیک این شفاعت را شروع کرده بود:″ ای پدر قدوس، با شادی بهر تو کار کردم. آنانی که به من سپرده بودی، نگاه داشتم. اکنون که دیگر نمیتوانم مراقبشان باشم، آنان را به تو میسپارم. اینک نزد تو میآیم، ای پدر آسمانی″. روی خود را به طرف ونتورا بازگرداند و خود را آماده کرد تا دعای مشرفان به مرگ را بشنود. چون میخواستند شروع کنند، از آنان درخواست کرد چند لحظهای منتظر بمانند. او کاملاً به هوش بود، بر هر حرکت تسلط داشت، و تا آخر چنین ماند. مجدداً تکرار کرد:″ جایی که میروم، شما را بهتر خدمت خواهم نمود″. خدمت تمام زندگی او در این دنیا بوده است، زندگی او در بهشت نیز همین خواهد بود. این را گفت، سپس اشارهای کرد، و با صدایی نامحسوس زمزمه کرد:″ شروع کنید″. با این کلمات، دعا بهر مشرفان به مرگ آغاز شد. ونتورا که از همه براردان دیگر به دومینیک قدیس نزدیکتر بود فکر میکند که دومینیک این دعاها را به همراه برادرانش زمزمه میکرد، چیزی که حتمی است آن است که لبانش حرکت میکرد اما کلماتی که میگفت قابل درک نبود. وقتی به این جمله رسیدند:″ به یاری او آیید، ای مقدسین خدا، ای فرشتگان خدا، به استقبال او بروید، روانش را دریافت دارید و آن را به خدای باریتعالی تقدیم دارید″، دومینیک این کلمات تکاندهنده را که با چنان قدرتی بر مرگ غلبه میکنند، تکرار کرد و دستانش را در یک دعای نهایی به سمت آسمان بلند کرد، چشمانش را باز کرد، به آرامی نفس کشید و از دنیا رفت. روز 6 اوت 1221، رأس ساعت شش بعد از ظهر بود. آن قدیس تازه پنجاه و یکمین سالگرد ولادتش را به پایان رسانده بود.
در اسناد قدیسین، زیر قلم یکی از نخستین تاریخنگارش چنین میخوانیم:″ وی در تخت برادر مونتا از دنیا رفت زیرا شخصاً تختخواب نداشت، و در لباس برادر مونتا از دنیا رفت زیرا لباس دیگری برای تعویض لباس خودش نداشت، و آن را مدتها بود که بر تن داشت.″[158] این خلاصهایست از گذشت و فقر زندگی او. و نمادی است از رسالت پر سفر بزرگترین برادران واعظ.
پس از مرگش، برادر رودُلف جسدش را پوشاند و آن را برای تدفین آماده کرد و برادران نزدیک جسدش ماندند و مزامیر را نزد او زمزمه کردند. ولی چیزی از غم و اندوهی که وحشت داشتند پس از مرگش بر آنان جیره شود، در خود احساس نمیکردند، زندگی سرشار از درخشش بود و قلبشان پر از شادی.
کاردینال اوگُلن ریاست مراسم تدفین را بر عهده گرفت و بدین منظور خود را با عجله از ونیز رسانید، پاتریارخ آکیلئوس و تعداد زیادی اسقف و ابای دیر به همراه او آمدند. از همان زمان معجزهها آغاز شد و انبوه جمعیت خواستار قبری مجلل و لباسهایی پشمین برای جسد دومینیک بود، ولی برادران این هدایا را رد کردند. آنان نمیخواستند مرتب تحت تهاجمات مردم واقع شوند و نمیخواستند بعدها بگویند با آن قدیس، پول جمع کردهاند.بنابراین یک تابوت چوبی ساخته شد و جسد را در آن گذاردند. کاردینال آن را بست و در کلیسای سن نیکولا دِوینی ″زیر پای برادران″ به خاک سپرده شد.
البته معجزهها ادامه یافت و برادران نمیتوانستند مانع آنها شوند. به عنوان مثال، یک دانشجوی انگلیسی، نیکولا وود، از منطقه اسقفی ورچستر، قسم خورد که او که از روز 29 سپتامبر 1221 تا جشن پنطیکاست سال بعد به حدی بیمار بود که بدون کمک عصا قادر به راه رفتن نبود، و بیشتر اوقات در تخت خود بستری بود زیرا پایش خشک شده بود، به آن قدیس متوسل شد. پس از دو هفته درد و رنج، یک شمع به اندازه و قطر جسم خود سفارش داد و نذر کرد ″خود را به خدا و آن قدیس تقدیس نماید″. در حالی که اندازههای لازم برای تهیه شمع را تدارک میدیدند، از سر تا کمر، و از کمر تا انتهای انگشتان پا، نیکولا یکمرتبه از تخت خود پرید و فریاد زد که شفا یافته است و خود را بیدرنگ به کلیسا رساند ″که یک تیرکمان با آن فاصله داشت″. در سال 1233، این معجزهها به حدی رایج شده بود و ارادت مردم آنقدر عمیق گشته بود که کلیسا یارای پذیرش انبوه جمعیت را نداشت و لازم شد به اندازههای بزرگتری بازسازی شود. لذا لازم شد جسد را از قبرش خارج سازند. اما اتفاق افتاد که در مدت بازسازی کلیسا، تابوت آن قدیس را عوض نکردند اما تصمیم گرفته شد قبر پرجلالی برای او در نظر گرفته شود. روز 24 می 1233، به نظارت ژوردن ساکسی، و در حضور تعداد زیادی از برادران که به منظور مجمع عمومی به بولونیا آمده بودند، در حضور اسقف شهر، اسقف اعظم راونا و بسیاری دیگر، جسد دومینیک قدیس را جابجا کردند. پاپ اعظم، گرگوار نهم، که نزدیک صد سال داشت و همان کاردینال اوگلن سابق بود، اسقف اعظم و تعداد زیادی اسقف به نمایندگی از خود ارسال نموده بود تا بر باز شدن تابوت شاهد باشند.
ژوردن ساکسی آن صحنه را ترسیم نمود: او از برادرانی صحبت میکند ″در وحشت شک و تردید، دعاکنان، هراسان، مضطرب″، آنان از این وحشت داشتند که ″مبادا جسد دومینیک قدیس که این همه مدت زیر باران و آفتاب باقی مانده بود در حالت طبیعی فساد و پوسدگی یافت شود″. ولی همین که سنگ قبر برداشته شد، دیگر لزومی نبود به خود جسد نزدیک شد تا متوجه وضعیت آن گشت زیرا ″ عطری لطیف و دلنشین از آن برمیخاست، که رایحه آن بیشتر به ادویهجات مشرق زمین شباهت داشت تا به بوی حاصل از قبر. اسقفان اعظم، اسقفان و همه جماعت شگفتزده و سرشار از شادی به زانو افتاد؛ و خدا که بگزیدهاش را اینچنین جلال داده بود، ستودند.″ ژوردن ساکسی توضیحات خود را ادامه میدهد و میگوید استخوانها را در یک جایگاه نگهداری بازمانده قدیسین از چوب صنوبر قرار داد و آن را در مقبره نوین از سنگ مرمر جا دادند. ولی قاضیان شهر بولونیا اصرار کردند تا چند روز بعد، سنگ قبر مجدداً برداشته شود تا بازماندههای دومینیک در معرض ارادت و تکریم گذاشته شوند و از آنجا که مجمع عمومی برادران هنوز به اتمام نرسیده بود، هر سی صد برادر به دنبال رئیس کل انجمن یکی پس از دیگری جلو آمده، ″ بر پیشانی خشک شده پدرشان آخرین بوسهای نهادند″. تا مدت طولانیای، کلیسا از رایحه عطر سرشار ماند و دستانی که استخوانهای خشک شده را لمس کرده بودند، عطر دلنشین این حضور را به مدت چند روز بر خود حفظ کردند. اما این مقبره که ژوردن ساکسی آن را با چنان دقتی بنا کرده بود به زودی برای آن″شوالیه نجیب و کامل″ ساده به نظر آمد. در سال 1267، مقبره دیگری را به پایان رساندند، که بر ردیفی از چند ستون بنا شده بود، و هنر نیکولای پیزانی و یک دومینیکن از همان شهر، برادر گیئوم بود. هنوز همان مقبره بزرگ است که باقیماندههای دومینیک قدیس را در خود نگاه داشته است. در کنارههای آن، تصاویری به رونق گذاشته شده است که مجسمهای آنها را از هم جدا میسازند: در جلو، مجسمه خداوندمان، و در پشت، مجسمه مریم عذرا. در انتهای هر یک باز تصاویر دیگری است. این شش تصاویر رونقی مهمترین صحنههای زندگی آن قدیس را به نمایش میگذارند و تشکیل شده است از چهرههای سنگتراشیده شده که هرکدام با هنر و زیبایی زیاد کار شده است. دویست سال بعد، در سال 1469، این مقبره را با افزودن یک قسمت فوقانی به عنوان سرپوش، تکمیل کردند، که اثر هنری بسیار زیبای نیکولا باری است، که به خاطر این آثار بینظیر، به نیکولای تابوت ملقب گشت. این قسمت از مقبره به نمادی شکوهمند از خدای پدر آراسته شده است که دومینیک قدیس و قدیسین دیگری دور او را احاطه کردهاند، فرشتهای در حال عبادت است و مسیح را از روی صلیب بر میدارند. ولی این کار هنوز به اتمام نرسیده بود که میکل آنژ (که برادرش دومینیکن بود و ساوُنارُل را در پستی و بلندیهای زندگیاش دنبال کرده بود) ادامه کار را بر عهده گرفت و قسمت فوقانی را با تراشکاری دو چهره مقدس و یک فرشته زانوزاده کامل کرد. پنجاه سال بعد، در سال 1552، آلفونس لومباردی در پایه مقبره تصاویر دیگری حک نمود که تولد دومینیک قدیس، پرستش مجوسیان و ورود دومینیک در جلال ابدی را به نمایش گذاشتهاند.[159]
جابجایی جسد توسط ژوردن ساکسی در سال 1233 و تعدد معجزاتی که در پی آن انجام گرفت، باعث شد پاپ گرگوار نهم کُمیسیونی برای بررسی در مورد زندگی او تشکیل دهد و دادگاه تشخیص تقدس وی را بلافاصله آغاز کند. این دادگاه روز 11 زوئیه 1233 به حکم پاپی، به ریاست شماس اعظم بولونیا، سرپرست روحانی دیر سنت ماری رنو و یک راهب از انجمن تثلیثان، آغاز شد. این دادگاه در بولونیا از ششم تا 31ام اوت برپا شد و شاهدانی که دومینیک را بیش از همه شناخته بودند، پس از ادای سوگند، شهادت دادند. این سند انسانی و تأثرانگیزی است که بارها به آن رجوع کردیم و قسمتهای زیادی از آن را بازگو کردیم. بعدها، در تولوز، کومیسیون دیگری شهادت کسان دیگری را خواست که شناخت آنان از دومینیک به دوره زمانه قدیمیتری باز میگشت و او را در نخستین تلاشهای بشارتیاش شناخته بودند، احتمالاً تعدادی از آن ″زنان جوان″ که صحبتشان مورد پسند آن واعظ خسته و از سفر بازگشته واقع شده بودند و هنوز هم به دومینیک و خاطرهاش ارج مینهادند. وقتی شهادتشان را میخوانیم، چهره زنان پیر و پرحرف در ذهن ما تجلی مینماید، ولی قلبشان چون طلای خالص بود.آنان از ریاضتهای او گفتند، از سفرهای بیوقفهاش، سختی زندگیاش و ( انتظار دیگری از زنان نمیرود!) تلاشهای خودشان برای رسیدگس به وی، و به این دو نکته اشاره میکنند، که همه زنان را میآزارد: کمبود خوراک او و لباسهای کهنهاش. اینها دو موردی بود که دومینیک ابداً برای آنها اهمیت قائل نبود ولی این زنان را بسیار نگران کرد. همچون مادرانی به او توجه کرده بودند و سعی داشتند کمی آسایش برای او فراهم آورند، او را متقاعد کرده بودند تا بر سر سفره ایشان بنشیند، لباسهایش را وصله زده بودند، شبهنگام، پتوهای بیشتری برایش آورده بودند. جای تردید نیست که در نظر آنان، قدیس بود. این شهادت سرشار از انسانیت است زیرا علاوه بر عاطفه شخصی که موجب آن میشد، میتوان تا حدودی به شخصیت جدی و تودارش پی برد که جزوی بود از خلقت انسانی او. آنان از شادی دومینیک سخن میگویند، از خوشرویی او، و از شخصیت طبیعیاش، ولی همواره، در این شهادتهای صادق، متوجه آن میشویم که برای آنان، شخصی خارقالاده بود. او دوست همه بود، ولی از ورای این قرائتها میبینیم که دوست او، خدا بود.
یک سال بعد، روز 13 ژوئیه 1234 در سپولِت، پاپ طی نوشتهای کوتاه اعلام کرد که در پایان این بازرسی، میتوانست تقدس دومینیک را اعلام کند و آنچه تا کنون فقط ابراز احترام دوستانه بود، از این پس در کل کلیسا جایز میگشت.
تاریخ جشن او روز 5 اوت تثبیت شد. امکان انتخاب روز مرگش (6 اوت) که معمولاً آن را برای قدیسین انتخاب میکنند، وجود نداشت زیرا این روز، تاریخ برگزاری عید ظهور خداوند است. بعدها، عید مریم برفها (روز تقدیس کلیسای مریم کبری در رم) به تاریخ 5 اوت انتقال داده شد و لذا جشن دومینیک قدیس امروزه روز 4 اوت[160] برگزار میشود.
پاپ زندگی دومینیک را با این جملات مورد ستایش قرار داد:″ آنگاه که هنوز جوان بود، قلب کودکانه او همچون قلب یک مرد پخته بود؛ برای آنکه خالق حیات را بیابد، یک زندگی ریاضتی اختیار نمود، پس از وقف خود و ادای نذر، که از او یک ناصری تحت قانون زندگی آگوستین قدیس میساخت، در مورد هرآنچه با تقدس رابطه داشت، از سموئیل کم نیاورد، و در تلاشی که برای مقابله با خواستههای نفسانی خود داشت، ما را به یاد دانیال میاندازد. با قدرت یک قهرمان، از راههای راستی و عدالت و مسیر قدیسین حرکت کرد، هیچ گاه تعالیم و خدمت به کلیسای زائر را از یاد نبرد، جسم را مطیع روان مینمود، و احساسات را مطیع منطق، روحاً با خدا متحد میگشت، تلاش میکرد تا به او نزدیک شود در عین حال که از راه پیوند دلسوزی حکیم، به همراهانش متحد میماند. در حضور این مرد که لذتهای نفسانی را لگدمال میکرد و در قلب گنهکاران سرسخت نفوذ پیدا میکرد، همه منحرفان ایمانی به وحشت میافتادند و مقدسان به وجد میآمدند. او رشد ميكرد و در روح قوي ميگشت، نجات روانها، لذتهای وصفناپذیری برای او به همراه داشت و هزاران نفر را از راه بشارت و کلام خدا که خود را تماماً وقف آن کرده بود، به زندگی بازگرداند. واعظ و راهنمای قوم خدا شد، و بدون هیچ یاری انسانی، انجمن نوین واعظان را تأسیس نمود و آن را توسط معجزههایی آشکار و تصدیق شده، روز به روز مستحکمتر گرداند، زیرا علاوه بر اعمال مقدس او و جمال شگفتانگیز شخصیتش، که موجب آن همه درخشش و شهرت در زندگی او در این دنیا گشت، پس از مرگش نیز بیماران را شفا داد، لالان را قوت سخن بخشید، کوران را بینا گرداند، کران را شنوا ساخت، مفلوجین را قوت بخشید و اینها آیتی است حتمی از کمال جمال روان او. پیش از آنکه به سمت پاپی نائل آییم، پیوند دوستی بین ما برقرار شد، زندگی او در نظر ما نمایانگر نوعی تقدس قهرمانانه بود و لذا شهادات صادق و دقیقی که دیگران در مورد او دادهاند تنها واقعیتی را تثبیت میکنند که بدون این شهاداتها نیز از پیش، مشخص بود. بدین جهت اطمینان داریم – و گله ما همین اطمینان را دارد – که از راه شفاعت وی، خدا میتواند بر ما رحم نماید و او که در زمین دوست ما بوده است، اکنون که در بهشت است، از رأفت کمتری برخوردار نخواهد بود. لذا، با نظرخواهی از برادران خود در سمت اسقفی و همه کشیشان دربار پاپی، تصمیم گرفتیم نامش را به اسامی قدیسین اضافه کنیم و دستور میدهیم وحکم میکنیم تا به واسطه این رسالهها، روز 5 اوت، یعنی روز ماقبل از روزی که جسم فانی شکسته شدهاش را ترک کرد و سرشار از فیض، به جلال همه مقدسین پیوست، جشن او برگزار شود: با شکوه و رسمیت تمام، تا خدا، از راه شفاعت کسی که زندگیاش تماماً خدمت بود، فیضش را در این جهان و رؤیت جلالش را در بهشت، به ما عطا کند.″
بدین سان،آنچه که مادر دومینیک سالها پیش در خواب دیده بود، به تحقق رسیده بود؛ فرزندش تمامی جهان را مشتعل ساخته بود زیرا از روز اعلام تقدس او، خاطرهاش هرگز به دست فراموشی سپرده نشد بلکه با تقوای خاصی در خاطرات حک گشت. البته باید اعتراف کرد که در برخی از زمانهای نادانی، همچون دوره زمانهای که پس از زمان کوتاه رونسانس، به رفُرم انجامید، در اسطورههای عام و مردمی، دومینیک را شخصی بیرحم و تعصبی معرفی کردند که تنها برهانهایی که به آنها متوسل میشد، ستونهای چوبی مشتعل، و شکنجه بود. ولی چنین عدم شناخت از واقعیتهای تاریخی فقط در ذهن عده معدودی از مسیحیان باقی مانده است و شخصیت او همه جا، نماد حقیقت و آزادی است. در کشورهای کاتولیک، آنانی که آزادی شکوهمند فرزندان خدا را بیش از همه و صادقانه عشق ورزیدند، همه به او پیوستند.
ارادت خاصی که ساوُنارول نسبت به او داشت میتواند برای آنانی که آن قدیس اسپانیایی را مردی بدعنق و متعصب میپندارند تعجبآور باشد زیرا آنان ساوُنارول فلورنتینی را استاد آزادی، و مبشری روشنفکر و سرشار از اشتیاق ترسیم میکنند. ولی ساوُنارول دقیقاً به همین خاطر به سوی دومینیک، استاد آزادی نظر انداخت و او را پدر انسانهای آزاد خطاب میکرد. پیک میراندوله، آن قهرمان عالی توماس مور، که چهره، استعداد و روانش با کمال زیبایی ترسیم شده است، و تلاش نمود تا در نه صد تئوری، راه حل مشکلات جهان را بیابد، درخواست کرد تا هنگام مرگش در لباس دومینیکنها به خاک سپرده شود و آنجلو پولیدزیئَنو، آن انسان دوست مشهور نیز، چنین درخواستی نمود زیرا در جمال آن لباس سیاه و سفید، نماد بخشش و حقیقت را میدید. لاس کازاس، آن قهرمان پرشهامت در دفاع از مظلومان، زمانی که متوجه شد واعظان نیز با رسومات بردگی که توسط اسپانیاییها به مکزیک وارد شده بود، مقابله میکردند، به جمع برادران دومینیکن پیوست؛ او که در آن سن دیگر شکسته شده بود و دیگر امیدش را از دست داده بود، در جوار برادران واعظ نوعی جوانی و قدرت تازه یافت.
و کیست که از دلیل انتخاب انجمن دومینیکن توسط لاکوردر، برای برگرداندن ایمان در دنیای پیشرفته، بیخبر باشد؟ او که شهرت فصاحت کلامش امروزه نیز در اروپا شناخته شده است، به انجمن واعظان پیوست زیرا از هر نظر با خواستههایش تطابق بیشتری داشت: عشق به ریاضت جسمانی، و آن مشوق درونی و سخاوتمند که او را از تحسینکنندگان پراشتیاق درد جسمی از بهر عشق ساخت، این دو محرک او را به سمت زندگی راهبگی دعوت نمودندکه بزرگترین ایدهآل آن بر اساس روزه و پرهیز، سکوت و دعای کلیسایی، و فعالیت آزاد و همه جانبه بشارت بنا شده بود. ولی بیش از همه، قدرت بزرگی که او را از بیخدایی تنگ و باریکش نجات داد و موجب شد مسیحیت را مذهب جهانی بشر بازشناسد، عشق سوزان نسبت به آزادی بود که بخش عمده شخصیت او و پایه و اساس زندگی روحانی او شد، همین عشق به آزادی بود که دعوتش را بهگونهای خاص، متوجه انجمن دومینیکنها نمود:″ دومینیک قدیس باری بر دوش جسم نهاد ولی اراده را آزاد گذاشت (...) سیستم حکومتی او، سلطنتی است، ولی سلطنتی که با انتخاب سرپرستان و حضور یک پارلمان قضایی از حالت مطلق خارج میشود″. در آثار خود در باب برپایی مجدد انجمن برادران واعظ در فرانسه چنین میگوید:″ اگر از ما بپرسند چرا انجمن برادران واعظ را ترجیح دادیم، در جواب خواهیم گفت انجمنی است که بیش از دیگران با طبیعت ما، طرز فکر ما و هدف ما همخوانی دارد: با طبیعت ما از راه سیستم حکومتی آن؛ با طرز فکر ما، از راه تعالیمش؛ با هدف ما از راه روشهای فعالیتی آن که اساساً بشارت و شناخت حقایق الهی است. شاید از ما بپرسند چرا ترجیح دادیم یک انجمن قدیم را احیاء نماییم تا یک انجمن نوین تأسیس کنیم. به دو دلیل: فیضی که به یک مؤسس عطا میشود والاترین و نادرترین فیضی است که خدا به قدیسینش عطا میکند، و آن را دریافت نکردهایم. و دوم اینکه حتی اگر خدا قدرت تأسیس یک انجمن روحانی را به ما عطا میکرد، یقیناً پس از تأمل زیاد، چیزی جدیدتر، و با تطابق بیشتر به نیازهای زمانه نخواهیم یافت که در قانون زندگی دومینیکن یافت نشود. تنها تاریخ آن قدیمی است و لزومی نمیبینیم که بخواهیم خود را تنها به این دلخوشی که تاریخ دیروز به انجمن نسبت داده شود، ذهن و افکار خود را به شکنجه اندازیم″ و در جای دیگر، در مورد زندگی دومینیک قدیس، همین نظریه را بیان میدارد:″ تجربه، حکمت این سیستم حکومتی را ثابت کرد. به کمک آن، انجمن برادران واعظ آزادانه به اهداف خود پاسخ گفت، و هم از بی بند و باری بر حذر ماند هم از جبر. در آن، احترام صادق نسبت به حاکمان با نوعی رابطه رو راست و طبیعی همراه است که در همان نگاه اول، نمایان شخصیت مسیحی است که از راه عشق، از سلطه ترس و هراس رهایی یافته است. بیشتر انجمنهای روحانی در قوانین خود تجدید گشتند و این موجب شد به شاخههای متعددی تقسیم شوند: انجمن برادران واعظ در طی شش قرنی که از تأسیس آن میگذرد، به رغم پستی و بلندیهای زندگیاش، در وحدت خود باقی ماند. شاخههای قویاش را در همه جای جهان رشد و نمو بخشید بدون آنکه هیچکدام هرگز از تنهای که آن را تغذیه نموده بود، جدا شود″.
این مشخصه انجمن دومینیک قدیس زیر قلم یکی از نخستین پیروان لاکوردر به گونهای دیگر ترسیم شده است که مقایسه آن دو تناقض عجیبی به همراه دارد. آنچه بازگو میکنیم، خلاصهایست از نامهای که رِکیدا از دیر مینرو در رم نوشت:″ از حضور خود در سکوت دیر استفاده میکنم تا این مسیر طولانی را که همه آنانی که یکبار از کلیسا فاصله گرفتند، الزاماً باید آن را بپیمایند تا از گمراههای به آن بازگردند، منظور من راهی است که ما را همچون کودکانی به سوی کلیسا باز میگرداند. به مرور زمان میآموزم تا دیگر علت را با اثرات آن اشتباه نگیرم، و نه اثرات را با علتشان، دیگر تعلیم مذهبی را به آن دلیل که با یک تعلیم اجتماعی همصداست، نپذیرم بلکه ایمان اجتماعی را بپذیرم که میتوانم از ایمان روحانی خودم استخراج کنم؛ عیسی مسیح را محبت نمایم نه به آن خاطر که فقرا را محبت مینمایم، بلکه فقرا را به دلیل محبت به مسیح، محبت نمایم″. و او نیز به همین دلیل به دومینیک قدیس نظر افکند تا خود را برای رسالتش آماده سازد، و پایههای فناناپذیر را بیابد که بدون آنها، امکان بنای آزادی وجود ندارد. این فرزند انقلاب فرانسه، نزد دومینیک، مفهوم واقعی کلمات آزادی، برادری و برابری را درک کرد. و این معجزه بیوقفه دومینیک است که همواره قادر است قلبهای آتشین و روانهای مشتاق همه مکتبهای نوین آزادی را به خود بازگرداند. چهره این قدیس اسپانیایی در مقابل دوره زمانه خود (که سیستم حکومتی آن نشانهایست از آزادی موجود در قرون وسطی) ایستاد: زمانی که با تغییرات مداوم همراه بود، با قدرت اصلاحطلبی قوی، روح ملیگرایی، هنری کاملاً نوین چه در ساختمانها، چه در موسیقی، نقاشی یا سرود. هیکل ظریف دومینیک به روشنی در دوره زمانه خود تجلی میکند، صدای روشنش، نگاه زیبا و درخشانش، دستان ظریفش که بیوقفه آنها را حرکت میداد، یک همصدایی کامل بین افکار و اراده او وجود دارد: ابتدا مینگرد، منتظر میماند و سپس با تمام وجود، تصمیمش را عملی میسازد. شخصیتش خوشرو لیکن جدی و مرتاض است؛ فرز است لیکن محتاط و با اعتدال؛ در او شعله انرژی و زندگی با درخشش کامل میسوزد. فرز بود و تسلطناپذیر، با این وجود این خصلت در او یافت شد که از همراهانش نظرخواهی کند و به آنان اعتماد کند، تا جایی که نظرهایی که با نظر شخصی او مخالف بود ارزش قائل شد و به آنها اندیشید. و همین او را از اسارت خودش نجات داد. اگر همانند روزهای آتشین تولوزیاش تنها مطابق شخصیت جدی و پراطمینان خود رفتار نموده بود، احتمالاً از شور و اشتیاقش کم نمیشد ولی به مرور زمان، افق نگاهش باریکتر میشد. ولی از رسولان پطرس و پولس آموخته بود که مسیحیت، یک دموکراسی حقیقی است؛ در زندگی استاد الهیاش، داستان واقعی برادری مسیحی را مشاهده کرده بود، همانطور که دوست قدیمیاش پاپ گرگوار نهم با تأکید به آن اشاره میکرد، قانون واقعی آزادی در خدمت دیگران راآموخته بود. در مورد زندگی او حقیقتاً میتوان گفت: ″ایمان آوردم، پس سخن گفتم″. ازآنجا که به خدا ایمان آورد، در مورد او سخن گفت، و چون به انسانها اعتماد کرد، با انسانها سخن گفت.
به همراهانش اعتماد کرد، به امکان خوب بودن آنان و چهره او برای همیشه چنین خواهد ماند:″دروازهای که دنیای ناپیدا را به دنیای پیدا متصل میسازد″.
بازگشت به بالای صفحه
خاتمه ترجمه: نخستین دعای شامگاهی دومینیک قدیس
سال پر برکت 2010
فصل اول
[1] Chronica Ord. Praed.
[3] همبرت رومانی، فصل سوم از اثر: Vita Sti Dominici
[4] سمبولیسم قرنهای آینده رابطهای بین اسم پیروان دومینیک و این رؤیا دید: سگهای خداوند، Domini canes، اما گویا نخستین تارخنگاران و هنرمندان، به این مضمون توجه نکرده بودند. رک. ماندونه، از انجمن واعظان، ″ تبصره در باب سمبولیسم قرون وسطی: ″Domini canes ″، مجله فریبور، اکتبر 1912.
[5] همبرت رومانی، فصل چهارم و ژوردن ساکسی، مجله Acta SS.چهارم اوت، ص. 545. این رؤیا را به مادرش نست میدهد.
[6] ر.ک. Analecta Ord. Proed. جلد چهارم صفحات 298-298.
[7] همبرت رومانی، فصلهای 4 و 5.
[8] ژوردن ساکسی، Operaصفحات 3 و 4.
[9] دانشگاهها در قرون وسطی، جلد اول، ص. 472.
[10] ژوردن ساکسی میگوید دومینیک قدیس آموزش ادبیات را کنار گذاشت و به آموزش الهیات پرداخت : ″پس از آنکه تشخیص دادکه در این زمینهها مهارت کافی کسب کرده است، این رشته را کنار گذاشت، گویا هراسان بود که بیش از حد و بدون کسب ثمر کافی، زمانه کوتاه زندگی را در این کار، تلف کند.″
[11] Analectaجلد چهارم، ص. 299.
Acta SS [12] ص. 637 و ژوردن ساکسی ص. 5.
[13] ماماشی، Annal.جلد اول، ص. 119.
[14] هرچند عادت بر آن شد که خانه کوچکش را همیشه به زائران نشان دهند، ر.ک به زیارتهای دومینیکن، ص.64، چاپ 1920.
[15] Analectaجلد چهارم ، ص. 299.
[16] ژوردن ساکسی در Acta SSص. 543، از او به عنوان معاون صومعه یاد میکند، حتی دیرتر از آن نیز، هنکامی که در فرانسه است؛ نخستین زندگینامهاش در Analectaص.300 و301، از وزارت او از زمان حضورش در پالنسیا سخن میگوید و اتیئن لومبارد در Acta SSص. 637 میگوید: در آن زمان یا ریاست صومعه را بر عهده داشت یا وزارت آن را″ و ماماشی:″ ریاست یا سرپرستی″.
اسناد تاریخی کلیسای اعظم اوسما طی یک آتشسوزی از میان رفت؛ تنها سند تاریخی باقیمانده،
Escritina de Concordia است که در سال 1201 مابین کلیسای اعظم اوسما و صومعه سان دومینیکو دِسیلوس رد و بدل شد. این سند تاریخی در سومین جلد اثر تاریخی لوپِرائز:
Historia del Obispado d’Osmaبازنوشت شده است و در آن از دومینیک به عنوان معاون،Supprior یاد شده است.
[19] گیرو، آلبیژیسم درلانگدوک در قرن دوازدهم و سیزدهم.
[20] ر.ک به دوئه، آلبیژیها، منشاء آنان، چاپ پاریس، 1879. – ل. تانون، تاریخ محاکمههای انکیزیسیون و تفتیش عقاید در فرانسه، 1893. – دوئه، سندهای انکیزیسیون و تفتیش عقاید، پاریس 1900.
[21] اولئاری، دومینیک قدیس و دوره زمانه او، لندن، 1912، ص. 45 و رسالهها از برنارد قدیس، ص. 241.
[30] در سالهای 1208 تا 1212، اینسنت سوم حداقل چهارده نامه برای سفارش او به اسقفان کاتولیک نوشت. در کاتالونی، در سال 1233، زیر حاکمیت رئیس منطقهای دومینیکنهای اسپانیا قرار گرفت و قبل از دومین نیمه قرن سیزدهم از دنیا رفت.
[31] بایگانی، لندن، 1845، ص.182.
[32] وقایع تاریخی، شماره 3؛ و زندگینامه برادران ص 322.
[33] رایشرت، Acta Cap. Gen., جلد اول، ص.81.
[34] Cartulaitre جلد اول، صص.243، 256 و415.
[35] گیرو، دومینیک قدیس، ص.56.
[36] Analecta جلد چهارم، ص.302
[38] Acta SSص. 643 ؛ همبرت دو رومان، فصل 44.
[39] Cartulaire de saint Dominique چاپ پاریس، 1893، جلد اول، ص. 139.
[40] Cartulaire، جلد اول، ص. 148.
[42] Analecta جلد چهارم، ص.302
[45] Bullarium O.Pجلد 1، ص.1؛Annales جلد 1، ضمیمه 59؛Cartulaire جلد 1، ص.277-337.
[47] ر.ک به مجمع عمومی رم، 1644:″ اعلام میداریم که در پرووی، نه تنها یک صومعه برای راهبههای انجمن وجود دارد بلکه یک دیر از برادران واعظ نیزکه توسط پدر سعادتمندمان دومینیک قدیس تأسیس شد و سرپرستی آن بر عهده خود او بود. تأسیس این دیر، با رضایت رسالههای پاپی همراه بوده است″ (رایشرت، جلد 12، ص. 198، M.O.P).
[51] Cartulaire جلد دوم، ص. 159.
[52] ماماشی،اسناد، جلد اول، ص.250؛ تیئِری داپُلدا، جلد 8، شماره 95؛ Acta SSص. 402
[53] ماماشی،اسناد، جلد اول، شماره 13؛ Cartulaire جلد دوم، ص. 425 و 453.
[54] LL, f. 248؛III Cartulaire ، ص. 78 و 80.
[55] ایشان در کلیسای اعظم اوسما در کلیسای کوچک مسیح معجزهآسا به خاک سپرده شد و بر سنگ قبر او تنها یک نوشته ساده حک شده است:
HIC JACET ILLUSTR. D. DIDACUS ACEVES. EP. OXOMENSIS
[56] Analecta جلد چهارم، ص. 305.
[57] کنستانتن دور ویئِتوVita Sti Dominici ، شمارههای 12 و 44.
I [58] Analecta جلد چهارم، ص. 303.
[59] تیئری داپولدا،Vita Sti Dominici جلد 2، شماره 35.
[61] I Cartulaire ، ص. 480-483
[62] ژوردن ساکسی نوشت:″ از ابتدای جنگ صلیبی تا مرگ سیمون دومونفور، دومینیک سعادتمند بیوقفه در بشارت کلام الهی پایدار ماند.″ (ژوردن ساکسی، ص. 12.)
[63] توماس آکوئیناس، Sent.IV, q.2, art.3 et 5: ″ کلیسا انسانها را به زور و به منظور اجبار ایمان آزار نمیدهد بلکه تا مانع زیانهای ایشان گردد و نیز تا چنین گناه عظیمی بدون جزا نماند″.
[64] ″در 1535، شکنجهها به جایی رسید که پاپ پولس سوم (با خیرخواهیای که تقریباً همه پاپها نسبت به منحرفان از خود نشان دادند) به فرانسوای اول نامه نوشت تا نسبت به شکنجههای وحشتناک و غیرقابل قبولی که به لوتریئنها وارد میشد، اعتراض کند و به او یادآور شد که هرچند ممکن است نیتش درست باشد، لیکن نباید از یاد ببرد که خدای خالق، در مدت زمان حضورش بر این کره خاکی، رحمت را بر عدالت سرسخت ترجیح داده است و تأکید کرد که سوزاندن یک انسان زنده، مرگی است وحشیانه. لذا، از پادشاه فرانسه، فرانسوای اول درخواست، و به او امرکرد تا به این وحشیگریها خاتمه بخشد و خشم عدالتش را به نفع یک سیاست رحمت و بخشش، فرو نشاند. این اعتراض بزرگوار مثمر ثمر واقع شد و از این پس، بخشش بیشتری به چشم آمد″، توماس اوکِی، داستان پاریس، لندن 1906، ص. 169.
[67] Cartulaire I ص. 515-516؛ جلد سوم ص. 270، 17 آوریل 1221.
[69] از طریق اسقف فولک این را هم میدانیم که در آن زمان، برادران نذر فقر را ادا کرده بودند (بالم، ص. 515)
[71] لاب،concilia جلد یازدهم، قسمت اول، ص. 131.
[73] Codex Rutenاین طومار جزو اسناد انجمن در رم نگهداری شده است.
[74]. Echard et Quétif, Scriptores Ord. Proed جلد اول، ص. 16.
Humbert, Echard [75] جلد اول، ص. 28.
Analecta [76] جلد چهارم، ص. 306 – ژوردن ساکسی، ص.14-15.
[77] Cartulaireجلد دوم، صص58
Bullarium Ord. Proed [79]. جلد اول، ص.2
Bullar. Ord. [80] جلد اول، ص. 86؛Cartulaire جلد دوم، ص.4
[81] Cartulaire I، ص. 243.
[82] Quétif et Echardجلد اول، ص. 9
Bullarium [84] ص.5 وCartulaire II صص. 91-92
[87] Acta SSص. 546 وAnalecta ص.326-327
[88] همبرت رومانی، زندگینامه، ص. 26 و ژوردن ساکسی ص.15.
[89] در این لیست دقیقاً شانزده نام آمده است که به احتمال قوی از لیست اسامی گی صحیحتر است.
[90] 11 فوریه 1218،Cartulaire II ص.156-157.
[91] بنا به شهادت ژان هنگام دادگاه تشخیص و اعلام تقدس، در Acta SSص. 634.
[92] Vitae Fratrum ص.328 و Cartulaire IIص.142-142.
[93] Chronica convendus Bononiensis رم 1903، ص.3 وGalvano Flamma ص.13
[94] Analecta جلد چهارم ص.307 و ژوردن ساکسی ص.16
[95] De articulis fidei et sacramentis eclesiae ، ر.ک به Denfler از انجمن واعظان،
archiv. Für Litteratur und Kirchengeschichte des Mittelaltersجلد ا، ص. 419. این سند در کتاب Tirabochi،Vetera Humiliatorum monumenta، 1766- 1768، میلان، جلد دوم، ص.139.
[96] برای اطلاع بیشتر در زمینه بشارت دومینیک در جنوب فرانسه میتوان به اثر زیبای
C.M. ANTONY، در سرزمین دومینیک قدیس، انتشارات لونگمن، 1912 رجوع نمود.
[97] CartulaireI صفحات 511-512.
[98] ژان دو ناوار در دادگاه تشخیص و اعلام تقدس، درActa SS ص. 634.
[101] تاریخچه دیر بولونیا، ص.3؛ ژوردن ساکسی ص.13؛ تیئری داپولدا، فصل 7، شماره 8.
[103] زندگینامه برادران، ص.84:″ وی شبهای زیادی در زیرزمینهای شهر میماند″
[104] تیئری داپولدا، فصل 7، شماره 80.
[106] Cartulaire IIص. 306-307
[107] ژوردن ساکسی، ص. 19، همبرت رومانی، شماره 28 و زندگینامه برادران، صص.70-71.
[109] زندگینامه برادران، ص. 74 و Cartulaire IIص. 285.
[110] ژوردن ساکسی، ص. 19.
[113] Vitae Fratrumص. 72؛Galvano Flamma ص. 20؛ Cartulaire IIصص.339-344.
[114] ر.ک به اسطوره کوچک، نوشته فرانسوآ پیپینو، از انجمن واعظان، 1322. در آنجا آمده است که انجمن در سال 1216 توسط پاپ تأیید شد و ″سه سال بعد، قوانین اساسی آن را نیز تأیید نمود″.
[115] شهادت گییوم دومونفرا، Acta SSص. 631.
[116] تاریخچه دیر بولونیا، ص. 39؛ Galvano Flamma ص. 20.
، صفحات 48-49.Cartulaire III[117]
[118] شهادتنامه اتیئن، شماره 4، در Acta SSص. 638.
[119] Acta SS، در تاریخنامه دیر بولونیا، صص.37-38.
[120] Acta SS، در تاریخنامه دیر بولونیا، ماه اوت، جلد سوم،صص 312 و دنباله.
[121] Contra impugnantes Dei cultum, Opera, t. XXIX, p. 29.
[122] Vitae fratrum ، ص. 138.
[123] ًAnnalecta ، ص.644.
Opera omnia[124]، جلد دوم، ص. 41، انتشارات برتیه، پاریس 1888.
[125] شاید همان کارد با دسته شمشادی زرد رنگ و تیغه زنگزده و بدون دندانهای باشد که روحانیون ترزیئنی پائولینی ساکن در جاده پالاتسوئولا در فلورانس آن را با افتخار خاص به معرض دید زائران میگذارند.
[126] اسناد تاریخی دیر بولونیا، ص. 38
[127] رک. به دومین و هفتمین صده دومینیک قدیس، سال دو، جلد دو و رساله پاپی بندیکت پانزدهم: Fausto appetente die، 29 ژوئن 1921.
[128] ر.ک به اسناد انجمن دومینیکن: Analecta Ord. Praed.1896، ص. 622.
[129] مشخصه انجمن نوین را میتوان در خلاصهای از نخستین تفسیر رسمی قانون اساسی انجمن یافت:″ مطالعه و یادگیری باید با چنان اشتیاق و پشتکاری دنبال شود که به خاطر آن، حتی برای جدیترین قوانین انجمن نیز معافیت قائل بود، نه تنها برای جلوگیری از شکستها، بلکه تنها برای اینکه لطمهای به یادگیری، وارد نشود.″ همبرت رومانی، در Operaجلد دوم، ص.26 (سال1263).
[130] Vitae Fratrum، ص.74
[131] جالب توجه است که نخستین زندگینامه برادرانVitae Fratrum اهمیت خاصی به رژینالد، شفا یافتن وی و شخصیت او داده است (صص.307-309).
[132] ر.ک به همبرت رومانی، Vitaص.27.
[134] ژیلبرت، نخستین سرپرست منطقهای انگلیسی، از این طریق به انجمن پیوست. ر.ک Cartulaireص.184.
[135] Vitae Fratrumصص.26 و 128.
[137] ر.ک به ژوردن ساکسی، صص.19-20.
[139] ماماکی، اسناد، ضمیمه.
[141] رجوع شود به دادگاه بازشناسی و اعلام تقدس،Acta SS صص. 628-643.
[142] ر.ک به همبرت رومانی
[143] سسیلیا، معجزههای دومینیک، شماره 10.
[144] اسناد دیر بولونیا، صص.36-37
[145] اسناد دیر بولونیا، ص 37
[146] Acta SSص.636؛ رودولف فائنزا، دادگاه ، شماره3.
[148] Acta SSص.573؛ همبرت رومانی، شماره 26.
[149] Chron. Concen. Bon. ص.38؛ جلد دوم، Analectaضض.644-645.
[151] گالوانو فلاما، ص. 29.
[152] Cartulaire III، صص. 140-245
[153] Acta SSصص. 557 و 604 و همبرت رومانی، شماره 21
[154] زندگینامه برادران ص.325؛ گالوانو فلاما ص.36؛ اسناد دیر ص.54
[155] برنارد گی،Codex Rutensis ص.82
[156] Analecta جلد چهارم، ص.314.
[157] ؛ گالوانو فلاما ص.37؛ اسناد دیر ص.56
[158] Acta Sanctorumص. 599
[159] رک. به آثار شگفت پدر برتیئه، برادر واعظ، مقبره دومینیک قدیس در بولونیا، 1895.
[160] پس از دومین شورای واتیکان، انجمن دومینیکن از تقویم عبادی نوین کلیسای سراسری پیروی نمود و تاریخ جدید برگزاری جشن دومینیک قدیس به 8 اوت انتقال یافت. – مترجم.
بازگشت به بالای صفحه
|