نگارشی از
ژوردن ساکسی
نگارشی از ژوردن ساکسی
پیش گفتار. 1. به فرزندان فیض، سهیم در وراثت جلال، از جانب برادر ژوردن، خادم بی فایده ایشان، درود و شادمانی در این دعوت مقدس.
2. برادران کثیری خواهان آن هستند که از چگونگی بنیان¬گذاری و نخستین اقدامات انجمن واعظان که تدبیر الهی از بهر مقابله با خطرات آخر زمان در نظر گرفته بود، آگاه گردند. ایشان می¬خواهند بدانند که نخستین برادران انجمن ما چگونه بوده¬اند، چگونه بر تعدادشان افزوده شد و چگونه در فیض، استوار گشته¬اند. برای آنکه به چنین درخواست پاسخی داده باشم، مدت¬هاست که سؤالات لازم را از همین برادران به عمل آورده¬ام، برادرانی که در انگیزه پر اشتیاق بنیانی سهیم بوده¬اند و توانسته¬اند خادم حقیقی مسیح را که بنیانگذار، استاد و عضوی از برادران این انجمن روحانی بوده است، ببینند و به سخنانش گوش دهند. استاد دومینیک، جسماً در میان گنهکاران زیست، لیکن با روان پارسای خود، نزد خدا و فرشتگان او بود؛ حافظ فرایض، مشاور اعلی، خالق ابدی خود را با تمام معرفت و توانایی خود خدمت ¬کرد، در میان تاریکیِ ظلمت این دنیا، با بی ریایی و سادگی زندگی و کهانت بسیار پرتقدس خود ¬درخشید.
3. من از جمله برادران نخستین نیستم، لیکن در جوار ایشان زندگی کردم؛ خودِ دومینیک سعادتمند را دیدم و رابطه نزدیکی با او داشتم، نه تنها پیش از ورود من به انجمن، بلکه پس از آن، گناهانم را به او اعتراف کردم و به اراده اوست که به درجه شماسی رسیدم؛ در پایان، لباس روحانی را تنها چهار سال پس از تأسیس انجمن به تن کردم. به جا دانستم که همه وقایع انجمن را به رشته تحریر درآورم: آنچه را که شخصاً شاهد آن بوده¬ام و آن را یا دیدم، یا شنیدم؛ و آنچه را که به واسطه نخستین برادران انجمن در رابطه با بنیانگذاری انجمن، طرز زندگی و معجزه¬های پدر سعادتمندمان دومینیک به گوش من رسیده است؛ همچنین، هرجا که به خاطرم آمد، در رابطه با سایر برادران دیگر انجمن چند کلمه¬ای نیز نوشتم. هدف آن است که برادرانی که درآینده به این راه متولد خواهند شد و در آن رشد خواهند کرد، از پایه و بنیان انجمن بی¬خبر نمانند و آرزوی شناخت آن برایشان بی¬جواب نماند، زیرا زمانی فرا خواهد رسید که دیگر کسی یافت نخواهد شد که بتواند وقایع را آن¬طور که حقیقتاً در ابتدای امر انجام گرفته¬اند، به یقین بازگو کند. پس ای برادران و فرزندان محبوب در مسیح، وقایع زیر را، آن¬گونه که برای تسلی و پیشرفت شما گردآوری شده¬اند، با پارسایی بپذیرید؛ باشد تا انگیزه سرمشق گرفتن از محبت اولیه برادرانمان، مشوقی باشد در راه شور و اشتیاق شما برای پیشرفت در کسب فضایل.
آغاز نوشتار: اسقف دیِگ اوسمایی
4. در اسپانیا، شخص نیکوکاری به نام دیِگ زندگی می¬کرد، که اسقف کلیسای اوسما بود. شناختی که از کتاب مقدس داشت، زیبایی خاصی به او می¬بخشید و به والامقامی انسانی و دنیوی او و به خصوص به فضایل چشم¬گیرش، می افزود. از بهر محبت، خود را تماماً به خدا وقف کرده بود تا جایی که تنها به فکر مسیح بود و با بی اعتنایی کامل نسبت به خود، تلاش می¬کرد تا تمام کوشش ذهنی و اراده او، با بهره¬برداری از قنطارهایی که در اختیارش گذاشته شده بود، از بهر جلال بخشیدن خداوند باشد، لذا خود را برای نجات تعداد کثیری از روان¬ها، تقدیم کرد. با هرگونه امکانات و در هر مکان، تلاش می¬کرد تا افرادی که در زندگی نیکو و آوازه نیک می¬زیستند به سوی خود جلب نماید تا ایشان را در کلیسایی که سمت اسقفی آن را به عهده داشت مستقر ¬گرداند و ایشان را از امکانات و مقامات کلیسایی بهره¬مند سازد. کسانی که اراده سستی برای پیشرفت در تقدس از خود نشان می-دادند و گرایش شدیدتری به سمت اموال دنیوی داشتند، با کلام راهنمایی می¬کرد و با سرمشق خود، آنان را حتی الامکان به زندگی درست¬تر و روحانی¬تر فرا می¬خواند. در این دوره از زمانه بود که تصمیم گرفت کشیشان خود را به یک زندگی قانون¬مندی شده و روحانی با ادای نذرهای روحانی، تشویق نماید. ایشان را بی¬وقفه به این راه دعوت می¬کرد و ایشان را و تشویق می¬کرد تا قانون زندگی آگوستین قدیس را به عنوان قانون زندگی خود بپذیرند. با آنکه کشیشان زیادی ابراز نارضایتی می¬کردند، به حدی در این راه تلاش کرد که نهایتاً رضایت روانشان را به دست آورد.
دومینیک سعادتمند: طرز زندگی او در جوانی
5. در آن زمان، جوانی بود به نام دومینیک، از روستای کالروئگا، که به همان منطقه اسقفی تعلق داشت. والدین کودک و به خصوص، عموی او که کشیش صاحب منسبی بود، تعلیم و تربیت او را به عهده گرفت و از همان ابتدا، او را در مسیر یک زندگی کشیشی تربیت نمودند تا جایی که از همان سال¬های کودکی، همچون خاک رس بکر، از چنان رایحه تقدسی برخوردار گشت که هیچ چیز نتوانست آن را در وی از میان ببرد - زیرا خدا او را به عنوان جام برگزیده¬ای انتخاب کرده بود.
6. او را به شهر پالنسیا فرستادند تا هنرهای آزاد (فلسفه و هنرهای مربوط به آن) را در آنجا بیاموزد. در آن زمان، آموزش این رشته¬های علمی در این شهر به شکوفایی خود رسیده بود. پس از آنکه دومینیک تشخیص داد که در این زمینه¬ها مهارت کافی کسب کرده است، این رشته را کنار گذاشت، گویا هراسان بود که بیش از حد و بدون کسب ثمر کافی، زمانه کوتاه زندگی را در این کار، تلف کند. به سرعت، به آموزش الهیات پرداخت و روانش را با لذتی خاص، از کتاب مقدس سیر نمود، زیرا در دهانش، از عسل شیرین¬تر می آمد.
7. چهار سال به آموزش نوشته¬های مقدس اختصاص داد. پشتکار و اشتیاق او برای شناخت عمیق¬تر کتاب مقدس به حدی بود که در راه آموزش، هرگز خسته نمی¬شد، شب¬ها را تقریباً بدون استراحت به صبح می¬رسانید، و در ژرفنای روح، حافظه قدرتنمدش حقیقت آموخته شده را در خود حک می¬کرد. آنچه را که به دلیل استعداد طبیعی¬اش به آسانی آموخته بود، با پارسایی خود آبیاری می¬کرد و ثمره¬های نجات را از آنها حاصل می¬نمود. بدین سان، آن¬طور که در انجیل آمده است، به سعادتمندی و داوری حقیقت دست می یافت: " خوشا به حال آنانی که کلام خدا را می¬شنوند و آن را نگه می¬دارند". زیرا کلام خدا را به دو گونه می¬توان نگه داشت: یک راه آن است که آنچه به گوش ما می رسد، در حافظه به خاطر سپاریم؛ راه دیگر آن است که آنچه شنیده شده، عملاً در زندگی پیاده شود و آشکار گردد. جای تردیدی نیست که دومین راه، بسیار والاتر است: همچون دانه گندم که ثمره¬اش زمانی پربارتر خواهد بود که در زمین کشت شود، نه آنگاه که در انبار ذخیره بماند. این خادم سعادتمند خدا، هر دوی این راه¬ها را اهمیت می¬بخشید. حافظه¬اش، همچون انباری الهی، در هر زمان آمادگی آن را داشت که چیزی پس از دیگری در خود جای دهد؛ و اعمالش آشکارا، با درخشندگی خاصی، بر آنچه در ژرفنای قلب او نهان بود، شهادت می¬دادند. از آنجا که شریعت خدا را با چنان اشتیاقی پر مهر در آغوش می¬گرفت و ندای عروس را با چنان پارسایی و اراده نیک پذیرا می¬گشت، خدای معرفت¬ها فیضش را در او افزایش داد و او قادر گشت خوراک دیگری غیر از شیر نوزادی، دریافت دارد. با فروتنی ذهنی و درونی، در عمق مسائل دشوار فرو رفت و به آسانی از بوته آزمایش دشوارتر، پیروزمندانه بیرون آمد.
8. از زمان کودکی، خلق و خوی نیکویی داشت و از همان ابتدا، می¬شد آینده درخشانی را که در انتظارش بود، حدس زد. با کسانی که به عیش و نوش می¬پرداختند و زندگی سبک و بی قید و بند داشتند، هم¬جوار نمی¬شد. همچون یعقوب، با آرامش از بی¬راهه¬های عیسو بر حذر بود، نه از آغوش مادرش کلیسا فاصله می¬گرفت و نه از آرامش پرتقدس محیط خانواده. گویا همزمان مردی جوان و کهنسال بود؛ با آنکه سن ناچیزش نمایانگر جوانی¬اش بود، پختگی رفتار و جدیت اخلاقی او، کهنسالگی¬اش را اقرار می¬نمود. به موسیقی¬های پوچ دنیا توجهی نداشت، و با حرکت در مسیر پاک و مصون، جمال بکارت از بهر خداوند را تا واپسین لحظه زندگی، در عشق به کمال و بی¬نقصی، محفوظ نگه داشت.
روئیای مادر او در زمان کودکی¬اش
9. خدا که از آینده مطلع است، عطا فرمود تا از همان سال¬های کودکی او، چیزی از آینده درخشان این کودک شناخته شود. مادرش در رؤیا، فرزند خود را دید که ماه بر پیشانی¬اش حک شده بود؛ و مفهوم این رؤیا این بود که روزی، همچون نور برای امت¬ها خواهد ¬درخشید تا آنانی را که در ظلمت تاریکی و سایه مرگ نشسته¬اند، روشنایی بخشد. آینده نیز صحت این رؤیا را ثابت کرد.
آنچه را که در زمان قحطی، برای فقرا انجام داد.
10. مادامی که در شهر پالنسیا دانشجو بود، تمام اسپانیا با قحطی سختی مواجه گشت. دلش به حال فقرا به رحم آمد و آتش سوزان رحمت و همدردی در او شعله زد و تصمیم گرفت با یک عمل، هم به توصیه¬های خداوند پاسخ دهد و هم در حد توان خود، به یاری فقرا بشتابد و آنان را از گرسنگی نجات دهد.کتاب¬هایش را، با آنکه حقیقتاً محتاج آنها بود، با تمام اثاثیه خود فروخت و پول حاصل را مابین فقرا تقسیم کرد. با این عمل پر محبت، برای استادان و الهیدانان دیگر سرمشق شد و آنان، با پی بردن به خساست خود در قبال آن همه سخاوتمندی، صدقه¬های زیادی به فقرا دادند.
بازگشت به بالای صفحه
دعوت روحانی او به کلیسای اوسما
11. در حالی که این مرد خدا دوست، افکار والایی در قلب خود می¬پرورانید، به فضایل بسیاری دست می¬یافت و روز به روز، بر هوس¬های خود پیروزتر می¬گشت؛ و در حالی که همت او از کسی مخفی نمی¬ماند و پرهیزکاری¬اش همچون ستاره صبح در میان ابرها، می¬درخشید؛ شهرت و آوازه او به گوش اسقف اوسما رسید. او با دقت صحت این گفتارها را مورد بررسی قرار داد، دومینیک را به نزد خود فرا خواند و او را در جمع کشیشان روحانی کلیسای خود پذیرفت.
جلسه اوسما.
12. او بی¬درنگ، همچون ستاره شبان، در جمع کشیشان درخشید؛ با فروتنی، خود را پست¬ترین همه می¬دانست، در حالی که مقدس¬ترین بود. برای جمع، رایحه¬ای شد که به سوی حیات رهنمون می-سازد، همچون کندری که در روزهای گرم تابستان، همه جا را معطر می¬کند. همه از این پیشرفت سریع و پنهان در زندگی روحانی، در حیرت بودند؛ او را به عنوان معاون امور کلیسایی انتخاب کردند تا با این سمت بتواند نورانیت خود را عطای همگان سازد و سرمشقی برای همه گردد. همچون درخت زیتون که باربر می¬شود، همچون درخت سرو که به سمت آسمان شاخ و برگ می-زند، شب و روز بر زمین کلیسا می¬ماند، تمام مدت، دعا می¬کرد و وقتی را که به تعمق اختصاص می-داد، با حضور دائمی خود در صومعه، بازمی¬خرید و تقریباً هیچ وقت از آنجا خارج نمی¬شد. خدا فیض خاصی برای دعا از بهر گنهکاران، فقیران و غم¬زدگان به او عطا کرده بود: مشکلاتشان را در ژرفای رحمتش به خود می¬گرفت و اشک¬هایی که از چشمانش سرازیر می¬شد حاکی از شدت احساساتی بود که در اندرون او شعله می¬کشید.
13. عادت داشت تمام شب را در دعا بماند. در را بر روی خود می¬بست و پدر آسمانی¬اش را دعا می-کرد. در هنگام دعا و در پایان عبادت، از قلب پررنجش فریادها و کلام¬هایی به گوش می¬رسید، توان آن را نداشت که بتواند جلوی این فریادها را بگیرد و صدای ناله¬هایش به خوبی از طبقه بالای صومعه شنیده می¬شد. یکی از درخواست¬های عادی و شخصی¬اش درخواست محبت حقیقی و پرثمر از بهر تلاش او برای نجات روان¬ها بود. او معتقد بود که تنها زمانی حقیقتاً عضوی از مسیح خواهد بود که بتواند خود را تماماً تقدیم کند، با تمام قوت و توانایی¬هایش، تا برای نجات روان¬ها، همچون خداوندمان عیسی، نجات¬دهنده همه انسان¬ها، خود را تماماً وقف نجات انسان¬ها سازد. علاقه خاصی برای قرائت مجموعه اندرزهای پدران کلیسا داشت که در باب هوی و هوس¬ها و حرکت به سوی تقدس نوشته شده است، از این راه تلاش کرد تا در راه نجات، عمیقاً فرو رود و با تمام وجودش، از پی آن گام بردارد. با کمک فیض خدا، این کتاب او را یاری داد تا به درجه بسیار والایی از طهارت روان و پاکی انگیزه، به روشنایی خاص در تعمق و مقامی والا از کمال برسد.
چگونه اسقف اوسما راهی ایالت مارش شد.
14. در حالی که راحیل زیبا او را با بوسه¬هایش عاشق می¬کرد، لیه تحمل خود را از دست داد و از او درخواست نمود تا به او نزدیک شود و ذریت زیادی به او بدهد تا به شرم چشمان اشک¬آلودش خاتمه بخشد. آن زمان، پادشاه آلفُنسُ درکاستیلا اراده نمود تا پسرش فردینان را به همسری یکی از دختران ایالت مارش درآورد. بدین منظور خود را نزد اسقف اوسما رساند و از او درخواست کرد تا در این ماجرا واسطه شود و اسقف این تقاضا را پذیرفت. در مدت کم، همراه با تجملات خاص سمت مقدس خود، به راه افتاد و به همراه دومینیک که معاونت کلیسا را بر عهده داشت، روانه تولوز شد.
15. به محض آنکه از ایمان تحریف¬شده اهالی آن منطقه مطلع گشت، از بهر آن همه روانی که در چنین نگونبختی سردرگم شده بودند، بسیار متأثر شد. طی شبی که نزد یک میزبان منحرف در ایمان حضور داشت، دومینیک، به عنوان معاون کلیسا، با شدت و اشتیاق، گفتارهای متعدد و برهان¬های زیاد، به مقابله با ایمان نادرست میزبانش پرداخت. شخص منحرف، در مقابل آن همه حکمت، کوتاه آمد و دومینیک، به قدرت روح¬القدس، او را به ایمان حقیقی بازگرداند. 16. هنگامی که از شهر خارج شدند، پس از مشکلاتی فراوان به مقصد خود یعنی ایالت آن دوشیزه رسیدند. وقتی علت سفرشان را توضیح دادند و پاسخ مثبت دریافت کردند، بی¬درنگ به نزد پادشاه بازگشتند و اسقف موفقیت ماجرا و پاسخ مثبت دوشیزه را برای او بازگو کرد. پادشاه او را مجدداً راهی آن ایلت کرد تا با تجملات زیاد و شکوهمندی خاصی، عروس آینده پسرش را به سرزمین خودش همراهی کنند. اسقف مجدداً خستگی راه را به جان خرید، لیکن آنگاه که به ایالت مارش رسید، به او خبر دادند که دوشیزه مذکور جانش را به درود گفته است. بدین سان، تدبیر الهی با برپایی جشن عروسی بسیار پرجلال¬تری مابین خدا و روان¬ها، از این سفر از بهر نجات روان¬ها، استفاده کرد: زیرا اراده او چنین بود که آنها را از هر جا و مکانی، از اشتباهات و گناهانشان نجات داده، به آغوش کلیسا برگرداند و آنها را به عروسی نجات ابدی، فرا خواند. وقایع آینده، این حقیقت را ثابت کرد.
چگونه خود را نزد پاپ رسانید و آنچه با او در میان گذاشت.
17. اسقف، پادشاه را از آن ماجرا مطلع ساخت و از فرصت استفاده کرد تا همراه با کشیشانش، از پاپ اعظم دیدن کند. طی ملاقاتی با پاپ اعظم، اینوسنت، با تضرع از او درخواست کرد تا این فیض بزرگ را، در صورت امکان، به او عطا کند که از سمت خود کنار گذاشته شود. به این منظور، به عدم لیاقت خود از یک طرف، به والامقامی لازم برای انجام این وظایف از طرف دیگر، متوسل شد. همچنین به پاپ اعظم اظهار نمود که اگر درخواستش مورد تأیید واقع شود، تصمیم راسخ دارد تا از بهر بشارت کلام و بازگشت اهالی کومان به ایمان راستین، تلاش کند. لیکن پاپ اعظم به درخواست¬هایش پاسخ مثبت نداد و حتی این اجازه را هم به او نداد که دستکم، به رغم حفظ سمت اسقفی خود، به عنوان توبه، از مرز منطقه کومان بگذرد. در این جریان، خدا به¬گونه مرموزی عمل می¬کرد و دروی پرثمری از بهر نجات از راه آن همه تلاش و کوشش چنین مرد نیکوکاری در نظر داشت.
چگونه لباس روحانی صومعه سیتو را به تن کرد.
18. در راه بازگشت، از صومعه سیتو دیدن کرد. با مشاهده نظم و انضباط در زندگی انبوهی از آن خادمان خدا و اشتیاق آنان برای رسیدن به درجه والا از زندگی روحانی، تصمیم گرفت لباس صومعه¬ای بر تن کند. چند تن از راهبان صومعه را انتخاب کرد تا بتوانند او را در راه زندگی صومعه¬ای آموزش دهند و بی¬درنگ، راهی اسپانیا شد، لیکن هنوز نمی¬دانست تدبیر الهی چه موانعی بر سر راه او و بی¬صبری¬اش قرار خواهد داد.
توصیه¬ای که به پیام¬آوران پاپ اعظم داد.
19. در آن زمان، پاپ اعظم، اینوسنت، دوازده تن از راهبان سیتو را زیر نظر نماینده پاپی، روانه منحرفان آلبیژی نموده بود تا آنان را به ایمان راستین بشارت دهند. این مبشران، رسماً شورای منطقه¬ای تشکیل دادند و با اسقف اعظم، اسقفان و دیگر صاحب¬مقامان مذهبی آن منطقه در مورد چگونگی عمل و به ثمر رساندن رسالتشان، مشورت کردند.
20. در همان زمان، اسقف اوسما از شهر منپلیه عبور می¬کرد، و از قضا، شورا در این شهر اقامه داشت. از مسافر با احترام زیاد پذیرایی شد و جویای نظر او نیز شدند زیرا او را به عنوان مردی باتقدس و پختگی، عادل و مدافع ایمان می¬دانستند. اسقف، که مردی اندیشمند و عمیق بود و چیزهایی از طرق الهی آموخته بود، در مورد چگونگی رفتار و آداب و رسوم این منحرفان سؤالاتی کرد و متوجه شد که روش عادی آنان برای فریفتن مردم و جذب آنان به سوی اعتقادات شریرانه¬شان این بود که علاوه بر موعظه¬های زیبا و پر از برهان، به گونه¬ای زندگی می¬کردند که گویا به درجه تقدس رسیده¬اند. از طرف دیگر، کشیشان واعظ، تجمل لباس و انبوه اثاث و وسایل آنان را نظاره کرد و گفت:" برادران، به نظر من، از این راه به نتیجه¬ای نخواهید رسید. موعظه تنها برای بشارت به کسانی که بیش از همه، تحت تأثیر سرمشق زندگی این افراد قرار گرفته¬اند، کافی نیست. ببینید این منحرفان در ایمان چگونه عمل می¬کنند: ظاهر تقدس و پارسایی را به خود می¬گیرند و برای اینکه افراد ساده را فریب دهند، سرمشقی دروغین از قناعت و فقر انجیلی و ریاضت در معرض دید آنان می¬گذارند. اگر راه زندگی دیگری را به این مردم نشان دهید، بنا و اساس شما ضعیف خواهد بود و بسیار ویران¬گرانه عمل خواهید کرد و مردم به ایمان راستین برنخواهند گشت. پس میخ را با میخ دیگری از بین ببرید: تقدس دروغین را با روح مذهبی حقیقی از میان بردارید؛ تنها فروتنی راستین می¬تواند برگستاخی این رسولان بدلی پیروز گردد. چنین است که پولس ناچار شد خود را نادان وانمود کند و فضایل راستینش را پنهان نکند: نه ریاضت¬ها را، و نه خطرهایی که با آنها مواجه شده بود، تا بتواند با گستاخی کسانی که به زندگی شایان اجر و پاداش خود فخر می¬ورزیدند، مقابله کند." از او سؤال کردند:" پدر مهربان، به ما چه توصیه¬ می¬کنید؟" و او پاسخ داد:" مطابق اعمال من عمل کنید!" و بی¬درنگ، سرشار از روح خداوند، همراهانش را نزد خویش فرا خواند، ایشان را همراه با اثاث و وسایل خود روانه اوسما کرد و تنها چند تن از کشیشان را نزد خود نگاه داشت. سپس اعلام کرد تصمیم گرفته است برای مدتی در این منطقه بماند و به بشارت کلام بپردازد.
بازگشت به بالای صفحه
21. معاون خود دومینیک را نزد خود نگاه داشت زیرا احترام زیادی برای او قائل بود و در قلب خود نسبت به او احساس محبت خاصی می¬کرد. او، همان برادر دومینیک است، که همزمان مؤسس و برادر انجمن واعظان شد و از آن پس، لقب برادر را به خود گرفت و دیگر هرگز به اسم معاون فرانخوانده نشد. او حقیقتاً "دومینیک" بود (یعنی محفوظ در خدا) و حقیقتاً تحت حفاظت خداوند از آثار گناه محفوظ ماند؛ و نیز "دومینیک" (حافظ اوامر خدا) بود بدین دلیل که اراده خدا را با تمام قدرت، حفظ می¬کرد.
22. با شنیدن این توصیه، و به تشویق سرمش اسقف، کشیشان مبشر تصمیم گرفتند در همین راه گام بردارند. هرکدام از آنان، اثاث و وسایلی که با خود آورده بودند به صومعه بازفرستادند و تنها کتاب¬های لازم برای عبادت¬های کلیسایی، تعلیم و پرورش را با خود نگاه داشتند. اسقف را به عنوان سرپرست و رئیس خود انتخاب کردند و پیاده، در خیابان¬ها به راه افتادند و در فقری ارادی، به بشارت کلام پرداختند. منحرفان ایمان با مشاهده این واقعه، با شدت بیشتری به موعظه پرداختند.
مجالس تبادل نظر ایمانی.
23. مجالس کثیری از برای تبادل نظر ایمان در شهرهای پامیِر، لاوور، مُنرِآل و فانژو برپا شد. سروران، شووالیِرها، بانوان والامقام و جمیع مردم در روزهای تعیین شده در این مجالس حضور پیدا می¬کردند تا به این گفتگوها گوش دهند.
معجزه آتش.
24. روزی در فانژو، جلسه عظیمی برگزار شد و افراد بسیاری برای حضور در آن دعوت شده بودند، چه از میان ایمان¬داران، و چه از میان منحرفان. شاهدان ایمان، نوشته¬¬هایی از دلایل و برهان¬های ایمان حقیقی فراهم کرده بودند. در بررسی یکایک این نوشته¬ها، نوشته دومینیک سعادتمند به نوشته¬های دیگر ترجیح داده شد و تصمیم برآن شد که این نوشته به داوران منتخب از سوی ایمانداران و منحرفان ارائه داده شود تا میان آن و نوشته منحرفان ایمان، قضاوت کنند. داوری می¬بایست بر حسب منطق انجام گیرد.
25. به رغم بحثی طولانی، داوران موفق نشدند یکی از این دو گروه را پیروز اعلام کنند، پس تصمیم گرفتند هر دو نوشته را در آتش اندازند: اگر یکی از آن دو در آتش نمی¬سوخت، نشانه¬¬ای خواهد بود از حقیقی بودن مطالب ایمانی آن. پس آتش بزرگی برپا کردند و هر دو نوشته را در آن انداختند. نوشته منحرفان ایمان بی¬درنگ آتش گرفت و از بین رفت. لیکن کتابچه¬ای که به دست دومینیک، خادم خدا، نوشته شده بود، نه تنها در میان آتش نسوخت، بلکه از میان شعله¬های آتش به خارج پرتاب شد و همه شاهد این صحنه بودند. آن را دو بار دیگر در آتش انداختند لیکن هر دو بار، از آتش خارج شد و آشکارا بر حقیقت ایمان و تقدس مؤلفش، شهادت داد.
26. از طرفی، اسقف اوسما از چنان شایستگی اخلاقی برخوردار بود که حتی منحرفان ایمان نیز به او محبت می¬کردند زیرا قلب همه کسانی را که در اطرافش می¬زیستند، به دست می آورد. به همین دلیل منحرفان ایمان معتقد بودند که چنین شخصیتی یقیناً به زندگی جاودانی فرا خوانده شده است و حتماً به این منظور در میان آنان فرستاده شده است که ایمان حقیقی را از ایشان بیاموزد.
تأسیس یک صومعه برای خواهران راهب در شهر پرویی.
27. او، صومعه¬ای تأسیس کرد تا تعدادی از دوشیزگان والانژادی که فقر زمانه ایشان را ناچار کرده بود تا برای تعلیم و تربیتی که شایسته مقامشان باشد، توسط والدینشان، به دست منحرفان ایمان سپرده شوند، در این صومعه پذیرا گردند. صومعه مابین فانژو و مُنرِآل تأسیس شد، در منطقه¬ای پرویی نام، که هنوز هم وجود دارد. کنیزان خدا هنوز هم در آنجا به عبادت خالق خود می¬پردازند، در تقدسی والا و درخشش مصونیت خود، در زندگی¬ای نجات¬بخش که هم سرمشقی است برای انسان¬ها و هم دلخوش برای فرشتگان و مورد پسند خدا.
بازگشت اسقف به اوسما، در اسپانیا و مرگ او.
28. اسقف دیِگ رسالت واعظی خود را به مدت دو سال ادامه داد. در این زمان، برای آنکه نتوانند او را نسبت به کلیسای اوسما سهل¬انگار بدانند، تصمیم گرفت بیش از آن بازگشت خود را به تعویق نیندازد و راهی اسپانیا شود. او تصمیم داشت پس از بازدید از کلیسای خود، مقداری پول برای اتمام تأسیس صومعه پرویی فراهم آورد و سپس برگردد. تصمیم داشت با اجازه پاپ اعظم، مردان با استعدادی در این مناطق فراهم آورد تا وظایف آنان این باشد که بی¬وقفه علیه اشتباهات منحرفان ایمان به مقابله برخیزند و همواره بکوشند تا از حقیقت ایمان، دفاع کنند.
29. وظیفه راهنمایی روحانی کسانی که در آنجا می¬ماندند را به برادر دومینیک واگذار نمود زیرا حقیقتاً سرشار از روح خداوند بود. وظیفه رسیدگی به نیازهای مادی را به عهده گییوم دو پامیر سپرد به گونه¬ای که ایشان موظف بود در همه امور، به برادر دومینیک رجوع کند.
30. از برادران خداحافظی کرد، از منطقه کاستیل پیاده عبور کرد و به اوسما رسید. چند روز بعد، به شدت بیمار شد و با تقدس زیاد به پایان این زندگی رسید. او با جلال زیادی که حاکی از تلاش¬ها و ثمره¬های نیکش بود، از بهر آرامشی وافر، به سوی آرامگاه خود رهسپار شد. می¬گویند معجزه¬هایی پس از مرگش از او به ثبت رسید. او که در این وادی ضعف و ناله، با آن همه نشان از فیض و جمال فضایل در میان انسان¬ها می¬درخشید، تعجبی نخواهد بود که نزد خدا، شفیع قدرتمندی باشد و معجزه¬هایی انجام دهد.
بازگشت به بالای صفحه
حرکت مبشران منتخب از جانب پاپ اعظم به سوی منطقه آلبیژی
31. زمانی که خبر مرگ خادم خدا به گوش کسانی که در شهر تولوز مانده بودند رسید، هرکدام به ایالت خود بازگشت. تنها برادر دومینیک در آنجا مستقر شد و بی¬وقفه به موعظه¬های خود ادامه داد. چند تن نیز در کنار او ماندند، لیکن هیچکدام نسبت به او نذرِ اطاعت ادا نکردند. از میان آنان، گییوم کلارِ را می¬توان نام برد، که از او قبلاً یاد شده است، و برادری دومینیک نام، از اسپانیا، که بعد¬ها سرپرست روحانی صومعه مادرید (؟) در اسپانیا شد.
دعوت به جنگ صلیبی علیه آلبیژی¬ها
32. پس از مرگ اسقف اوسما، در تمام فرانسه، به جنگ صلیبی علیه آلبیژی¬ها دعوت ¬شد. پاپ اینوسنت، از آن ¬همه گستاخی و حرف¬نشنوی منحرفان ایمان به تنگ آمد و با مشاهده اینکه حاضر نیستند حقیقت را از ترس از شمشیر روحانی - یعنی کلام خدا- بازیابند، برآن شد تا دستکم از راه قدرت شمشیر این دنیا، با آنان مقابله کند.
33. اسقف دیِگ، هنگامی که هنوز زنده بود، این مجازات¬های زمانه¬ای را در شدت خشمی پیشگویانه، پیشگویی کرده بود. روزی، در حضور مردم، بی¬ثباتی منحرفان ایمان را آشکارا ثابت کرده بود. تعداد زیادی از افراد والانژادی که در آن جمع حضور داشتند او را مسخره کردند و با سخنانی کفرآمیز، از سرکشان دفاع کردند. اسقف آنچنان متأثر گشت که دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و فریاد زد:" خداوندا ! قدرتت را نمایان ساز و ایشان را مجازات نما!" آنانی که شاهد این سخن ناشی از وفور روح خدا بوده¬اند، بعد¬ها به یاد آن افتادند – لا اقل، آنانی که در بوته آزمایش، به درک آن پی بردند.
شکنجه¬هایی که از جانب منحرفان ایمان در منطقه آلبیژی انجام گرفت
34. تا زمانی که صلیبی¬ها در منطقه حضود داشتند و تا مرگ جناب کُنت مُنفُر، برادر دومینیک در سمت واعظِ مراقبِ کلام خدا باقی ماند و شکنجه¬های فراوانی را از سوی شریران به جان خرید. از چه دام¬هایی رهایی یافت! روزی، به عده¬ای که او را در محاصره قرار داده بودند و به مرگ تهدید می¬کردند با آرامش کامل پاسخ داد:" من شایستگی آن را ندارم که به جلال شهادت نائل گردم، هنوز اجر این مرگ را کسب نکرده¬ام." روزی دیگر، در حالی که از منطقه¬ای عبور می¬کرد که احتمال قوی می¬رفت دشمنانش در آن جا کمین گرفته باشند، با خرسندی بسیار و با سرودن آوازی شاد حرکت می¬کرد. این واقعه به گوش منحرفان ایمان رسید و عده¬ای از آنان از او سؤال کردند:" از مرگ هراسی نداری؟ اگر تو را دستگیر کرده بودیم، چه کار می¬کردی؟" و او پاسخ داد:" از شما تمنا می¬کردم مرا یکباره به قتل نرسانید، بلکه مرا کم کم به شهادت برسانید، اعضای بدن مرا یکی پس از دیگری شکنجه دهید، و در پایان، چشمانم را دور بیندازید و این تن بی عضو را در همان حالت، در خون خود بگذارید یا به زندگی¬ام خاتمه دهید. با این مرگ کُند، اجر شهادت خونی بزرگتری به من عطا می¬شد." صداقت این سخنان از جانب دشمنشان، ایشان را متحیر ساخت. از این پس تصمیم گرفتند دیگر برای او نقشه نکشند و بر آن نباشند که روان آن شخص امین را از میان ببرند. وحشت آنان این بود که با به قتل رساندن او، خدمت بزرگ¬تری به او رسانده باشند تا اینکه به ضرر او اقدام کرده باشند. وی نیز، با عشقی سوزان، از بهر نجات روان¬های بسیاری برای مسیح، تلاش می¬کرد. در قلب او، آرزویی عجیب و باورنکردنی از بهر نجات همه انسان¬ها شعله می¬زد.
چگونه تصمیم گرفت خود را از بهر کمک به یک نفر بفروشد.
35. او از این نوع محبت زیادی که به از دست دادن زندگی از بهر دوستان فرا می¬خواند نیز، برخوردار بود. وی با شخصی آشنا شده بود که در ¬ایمان منحرف شده بود و از او دعوت می¬کرد که به آغوش مادرانه کلیسا بازگردد. اما آن مرد در جواب پاسخ می¬داد که نیازهای زندگی روزمره او را وادار می¬کرد که در جوار منحرفان بماند زیرا آنان، نان و آذوقه¬ای را که نمی¬توانست از راه دیگری به دست آورد، برای او فراهم می¬کردند. دومینیک در ژرفنای دل خود به رحم آمد و تصمیم گرفت خود را به عنوان برده بفروشد تا نداری آن شخص نگون¬بخت را به بهای آزادی خود بازبخرد. و اگر خداوند که نسبت به همه، روزی¬بخش است راه دیگری برای رسیدگی به فقر این مرد در اختیارش قرار نداده بود، حتماً این کار را می¬کرد.
36. منزلت و شهرت دومینیک، خادم خدا، بدین سان افزایش می¬یافت. و منحرفان به او فخر می¬فروختند. هرچقدر پرمهرتر می¬گشت، همان قدر نیز چشمان بیمار ایشان از تحمل نور و درخشش او عاجزتر می¬گشتند. او را مسخره می¬کردند، به دنبال او به راه می¬افتادند و به او تهمت می¬زدند و شرارت را از شرارت قلبشان بیرون می¬کشیدند. در عوض، در مقابل تهمت¬های منحرفان، ازخودگذشتگی ایمان¬داران نشانه¬ای بود از پاسخ سرشار از سپاس آنان. جمیع کاتولیک¬ها محبت زیادی به او می¬ورزیدند. لطافت تقدس و جمال رفتارش قلب بزرگان و دولتمندان را نیز به دست آورده بود، و اسقفان اعظم، اسقفان و دیگر کشیشان منطقه، احترام خاصی برای او قائل بودند.
37. کنتِ مُنفُر، که محبت خاصی به او داشت، با رضایت مشاورین خود، قصر عظیمی به نام قصر کاسنول به او تقدیم کرد تا با همراهانی که در این رسالت نجات، به او کمک می¬کردند، در آنجا اقامت گزینند. در ضمن، برادر دومینیک مالک کلیسای فانژو و اماکن دیگری نیز بود. خودش و همراهانش، نیازهایشان را از این راه برآورده می¬کردند. در ضمن، تا جایی که برایشان مقدور بود، به خواهران صومعه پرویی کمک می¬کردند. زیرا در آن زمان، انجمن واعظان هنوز تأسیس نشده بود. با آنکه برادر دومینیک با دل و جان وقف رسالت موعظه¬ای شده بود، فقط در مورد تأسیس چنین انجمنی پیشنهادهایی داده شده بود. و هنوز قانونی که بعدها در این انجمن به تصویب رسید، یعنی عدم پذیرش مالکیت هرگونه ملک ارضی، چه تقدیمی، چه ملک شخصی، رعایت نمی¬شد. از زمان مرگ اسقف اوسما تا تشکیل شورای لاتران، حدوداً ده سال گذشت، و در تمام این مدت، برادر دومینیک در این منطقه تقریباً تنها ماند.
نخستین دو برادری که خود را به سرپرستی برادر دومینیک واگذار کردند.
38. در حالی که شورای لاتران نزدیک بود و اسقفان کم کم راهی رم می¬شدند، دو تن از بزرگان شهر تولوز برادر دومینیک را به سرپرستی خود برگزیدند. یکی از آنان، پیِر سِلا، سرپرست آینده صومعه لیموژ، و دیگری برادر توما، که از فیض و زیبایی کلام خاصی برخوردار بود. نخستین آنان، برادر پیِر، مالک خانه¬های چند طبقه¬ای عظیم و گران قیمت¬ در نزدیکی قصر منطقه ناربون بود که آنان را به برادر دومینیک و همراهانش وقف کرد و ایشان از این پس، صاحب نخستین مسکن¬های تولوزانی خود شدند. از این پس، همه همراهان برادر دومینیک در مراحل فروتنی پیشرفت کردند و مطابق عادات روحانی، عمل کردند.
درآمدهایی که خوراک و نیازهای اولیه ایشان را تأمین می¬کرد.
39. فولک، اسقف نیک¬نام شهر تولوز، برای برادر دومینیک، آن محبوب خدا و انسان¬ها، محبت خاصی داشت و زمانی که روال زندگی منظم برادران، فیض کلام و اشتیاق ایشان برای موعظه را مشاهده نمود، در مقابل این سپیده¬دم پر امید و نوین، به وجد آمد. با رضایت مشاورین خود، یک ششم از عشریه تمام منطقه اسقفی خود را به آنان بخشید تا بتوانند آنچه را که از کتاب و خوراک مورد نیازشان بود، تهیه کنند.
چگونه برادر دومینیک و اسقف تولوز نزد پاپ اعظم رفتند.
40. برادر دومینیک به اتفاق اسقف راهی شورا شد تا در آنجا یکصدا از پاپ اینوسِنت درخواست نمایند که انجمن روحانی نوینی به برادر دومینیک و همراهانش از بهر موعظه عطا کند که به همین نام، شناخته شود. در ضمن قرار بر آن بود که درآمدهای تقدیم شده از جانب کنت و اسقف نیز، در آنجا به ثبت برسد.
بازگشت به بالای صفحه
41. اسقف رم، پس از شنیدن این درخواست، از برادر دومینیک خواست تا به نزد برادرانش بازگردد و در این مورد، با آزادی کامل با ایشان مشورت کند و پس از جلب رضایت جمیع ایشان، نسبت به قانون زندگی روحانی، ادای نذر روحانی نمایند. پس از آن، اسقف اجازه آن را کسب می¬نمود که کلیسایی را به ایشان تخصص دهد. در پایان، برادر دومینیک می¬بایست نزد پاپ اعظم بازگردد تا تمامی این نکات به ثبت برسند.
نخستین آداب و رسوم
42. پس از خاتمه شورا، هر دوی ایشان بازگشتند و پاسخ پاپ اعظم را به سایر برادران بازگو کردند. مدتی بعد، نسبت به قانون زندگی آگوستین قدیس ادای نذر کردند، زیرا از واعظان برجسته بود، و سرمشقی برای این واعظان آینده. در ضمن، عادات روحانی مرتاضانه سخت¬تری نیز اختیار کردند: از نظر خوراک، روزه، جای خواب و نیز، الزام به پوشش لباس پشمی. تصمیم برآن شد که هیچ مایملکی را مالک نباشند تا مشغله¬های امور دنیوی مانعی برای انجام رسالت واعظی ایشان نگردد. تصمیم بر آن شد که درآمد، تنها راه زندگی ایشان باشد.
43. علاوه بر این، اسقف تولوز با رضایت مشاورین خود، سه کلیسا در اختیار ایشان گذاشت: یکی در نزدیکی شهر، یکی در منطقه روستایی پامیه و یکی مابین سُرِز و پویی¬لُران، یعنی کلیسای مریم مقدس لِسکوری. قرار بر آن شد که در هر کدام از این سه کلیسا، یک جماعت روحانی تحت سرپرستی یک راهبر روحانی، تشکیل شود.
نخستین کلیسایی که در شهر تولوز به برادران واگذار شد.
44. در سال پر برکت 1216، در فصل تابستان، برادران نخستین کلیسای شخصی¬شان را به عنوان وقف دریافت کردند. این کلیسا به نام رومان قدیس اهدا شده بود. هیچ کدام از برادران در دو کلیسای دیگر زندگی نکرد. در عوض، در کلیسای رومان قدیس، بی¬درنگ به تأسیس صومعه¬ای بسته پرداختند که در آن، یک طبقه به سلول¬های شخصی اختصاص داشت که می¬توانستند در آنها به راحتی مطالعه نمایند و بخوابند. در آن زمان، انجمن حدوداً شانزده برادر داشت.
مرگ پاپ اعظم اینوسنت و برانگیخته شدن پاپ اعظم هُنُریوس. تصدیق انجمن.
45. در این فاصله، پاپ اعظم اینوسنت از دنیا رفت. هُنُریوس جانشین او گشت. برادر دومینیک اندک زمانی بعد به ملاقات او رفت. انگیزه و نحوه اداره انجمن او در همه موارد مورد تصدیق قرار گرفت.
مرگ کنت مُنفُر، که توسط استاد دومینیک پیشگویی شده بود.
46. در سال پر برکت 1217، اهالی تولوز برآن شدند که علیه کنت منفر شورش کنند. بنا بر روایات، خادم خدا، دومینیک، مدتی پیش از وقوع حادثه توسط روح خدا از آن مطلع گشت. او در رؤیتی درخت تنومند و پر جمالی دید که شاخ و برگ آن را انبوهی از پرندگان پر کرده بود. درخت قطع شد و پرندگانی که در آن لانه کرده بودند به پرواز درآمده، به اطراف پراکنده شدند. برادر دومینیک که سرشار از روح خدایی بود دریافت که کنت منفر، آن سرپرست والامقام و پشتیبان انبوهی از تهیدستان، در خطر مرگ قرار گرفته است.
47. به روح¬القدس متوسل شد، جمیع برادران را احظار نمود و به آنان گفت که در اندرون قلب خود تصمیم گرفته است ایشان را به رغم تعداد بسیار اندکشان، به اقصای زمین بفرستد و از این پس دسته¬جمعی در این مکان زندگی نخواهند کرد. همه از قاطعیت کلام او در حیرت ماندند زیرا این تصمیم بسیار سریع گرفته شده بود. لیکن اقتدار کلامی که از تقدس او ناشی می¬شد بر همه آنان تأثیر گذاشت و به سهولت این تصمیم را پذیرفتند، با امید به اینکه ثمره مثبتی از آن حاصل گردد.
48. او برآن شد یک پدر روحانی (ابا) برگزیند تا سرپرستی برادران دیگر را با اقتدار کامل، بر عهده گیرد. لیکن این امکان برای دومینیک محفوظ می¬ماند که بتواند بر کارهای این شخص، نظارت داشته باشد. بدین طریق، برادر متی رسماً به سمت ابایی رسید. در انجمن، نخستین و تنها کسی است که به این لقب شناخته شد زیرا برادران به زودی تصمیم گرفتند که برای حفظ فروتنی، سرپرست انجمن لقب ابا نگیرد بلکه سرپرست نامیده شود.
برادرانی که عازم اسپانیا شدند.
49. چهار تن از برادران به سوی اسپانیا فرستاده¬شدند: برادر پیِر مادریدی، برادر گومِز، برادر میشِل اوچِرُ و برادر دومینیک. این دو نفر آخر بعدها توسط استاد دومینیک، از رم به بُلُنیا رفتند و پس از ملاقات با او، در همان جا ساکن شدند. دلیل آن بود که در اسپانیا به نتیجه¬ای نرسیده بودند. در عوض، دو برادر دیگر با موفقیت کامل به بشارت کلام می¬پرداختند. برادر دومینیک از فروتنی خاصی برخوردار بود، دانش زیادی نداشت لیکن سرشار از فضیلت بود. بیجا نخواهد بود که خاطراتی چند در مورد او به ثبت برسد.
در مورد برادر دومینیک و اینکه چگونه از وسوسه¬های یک زن خلاصی یافت.
50. چند تن از حریفان پرحسادت توطئه¬ای در نظر گرفتند تا به بهانه اعتراف گناه، او را با زن بد سیرتی در رابطه بگذارند و البته این وسیله شیطانی، جز برای به سقوط انداختن او و تجاوز به پاکدامنی و فضایل نیکش، هدف دیگری نداشت. این زن بدین گونه شروع کرد:" در اضطراب هستم، در آتشی بی حد و حدود می¬سوزم، آتش بسیار شدیدی مرا نابود می¬کند. افسوس! کسی که عاشق او گشته¬ام مرا نمی¬شناسد و اگر می¬شناخت، یقیناً نسبت به من بی¬اعتنا می¬ماند. اما عشق او به¬گونه¬ای بازگشت¬ناپذیر در قلب من نفوذ کرد! مرا راهنمایی کنید، به روانی که مشرف مرگ گشته است، کمک کنید. این کار را می¬توانید انجام دهید." در حالی که آن زن نابکار با سخنان پر زهر و حساب شده خود سعی برآن داشت که آن بی¬گناه را مجذوب کند، و در حالی که کوچک¬ترین نشانی از بازگشت او در مقابل انگیزه نجاتی که برادر سعی می¬کرد در مورد آن برایش سخن بگوید، در وی دیده نمی¬شد، برادر دومینیک یک¬مرتبه متوجه شد که چه حیله و خطری او را تهدید می¬کند. پس به او گفت:" چند لحظه¬ای از اینجا دور شوید، مکانی را در نظر خواهم گرفت که بتوانیم همدیگر را آنجا ملاقات کنیم." به اطاقش رفت و دو کانون آتش در نزدیکی هم بنا نهاد. آنگاه که زن بدسرشت به دیدارش آمد، میان آن دو کانون – که بسیار نزدیک هم نهاده شده بودند- دراز کشید و از او دعوت کرد نزدیک او آید و خطاب به او گفت:" این مکان، مکان مناسبی برای مرتکب شدن چنین عمل ناشایستی است. بیایید تا به هم نزدیک شویم." با مشاهده رفتار این مرد که خود را بدون ترس در میان کانون آتش و شعله¬های بلندش می¬انداخت، زن به وحشت آمد و با فریادهای بلند و با قلبی پر از توبه و پشیمانی، از اطاق خارج شد. برادر نیز بدون آنکه آسیبی دیده باشد از جایش برخاست. نه آتش غرایض و نه شعله¬های آتش نتوانستند بر او چیره شوند.
بازگشت به بالای صفحه
نخستین برادرانی که عازم پاریس شدند.
51. از جمله برادرانی که عازم پاریس شدند، برادر متی – که ابای دیر شناخته شده بود – و برادر برتران بود که در آینده، به ریاست حوزه پرُوانس انتخاب شد. او مردی بود سرشار از تقدس که نسبت به خود بسیار سختگیر بود و در ریاضت جسمی شدیدی می¬زیست. در موارد بسیاری زندگی استاد دومینیک را سرمشق خود قرار داده بود و او را در برخی از سفرهایش همراهی نمود. این دو برادر، با نامه¬های پاپ به پاریس فرستاده شدند تا انجمن نوین را در آنجا بنا سازند. دو برادر دیگر نیز به همراه ایشان رفتند تا در آن شهر تعلیم ببینند: برادر ژان دو ناوار و برادر لُرانس انگلستانی. ازجانب خداوند به برادر لرانس الهام شده بود که چه وقایعی برای ایشان در پاریس اتفاق خواهد افتاد، چگونه و در چه مکانی از ایشان استقبال خواهد شد؛ این الهامات را پیش از رسیدن به پاریس به اطلاع برادران دیگر رسانید و وقایع بعد، درستی بسیاری از این الهامات را ثابت کردند. گذشته از این چهار برادر، برادر مَنِس که برادر تنی برادر دومینیک بود، و برادر میخائیل اسپانیولی نیز عازم پاریس شدند و یک برادر خادم به نام اُدِریک به همراه خود بردند.
52. تمام این برادران به پاریس فرستاده شدند لیکن سه نفری که اکنون از ایشان نام برده شد، با سرعت بیشتری مسیر را طی کردند و پیش از دیگران به پاریس رسیدند: آنان در روزهای قبل از شروع ماه سپتامبر وارد شهر شدند و برادران دیگر سه هفته بعد به آنان ملحق شدند. آنان در نزدیکی بیمارستان نُترُدام، مقابل دروازه¬های حوزه اسقفی، خانه¬ای اجاره کردند.
وقف خانه سَن ژاک در پاریس به برادران.
53. در سال پر برکت 1218، برادران خانه سَن ژاک را به عنوان وقف، دریافت داشتند. این وقف هنوز قطعی نبود و از جانب استاد ژان، رئیس دانشگاه سَن کانتَن و دانشگاه پاریس، به درخواست مکرر پاپ اعظم هنُریوس به ایشان عطا گردید. ایشان روز هشتم اوت به آنجا وارد شدند.
نخستین برادرانی که به شهر اُرلآن فرستاده شدند.
54. همان سال، چهار تن از برادران جوان و بسیار ساده¬دل را به شهر ارلآن فرستادند، با اینکه بذر، ناچیز به نظر می رسید، در آینده ثمر انبوهی از آن حاصل گشت.
نخستین برادرانی که به بُلُنیا فرستاده شدند.
55. در آغاز سال پر برکت 1218، استاد دومینیک برادر ژان دو ناوار و برادر برتران را از رم به بُلُنیا فرستاد و مدتی بعد، برادر کرِتیَن و یک برادر خادم را نیز به آنجا منتقل نمود. آنان با فقر زیادی مواجه شدند.
پذیرش معجزه¬آمیز استاد رِژینالد در انجمن توسط استاد دومینیک در شهر رم.
56. در همان سال، در حالی که استاد دومینیک در رم به سر می¬برد، استاد رژینالد، رئیس دانشگاه سَنت اِنیان در اُرلآن، از شهر رم عبور کرد تا از آنجا سوار کشتی شود. او از شهرت و آوازه خاصی برخوردار بود: مردی بود بسیار حکیم، با والامقامی و شهرت بسیار که به مدت پنج سال سمت استادی قوانین کلیسایی را در پاریس بر عهده داشت. به محض رسیدن به رم، به شدت بیمار شد. استاد دومینیک گاه و بی¬گاه به او سر می¬زد. از او دعوت نمود تا فقر مسیح را به طور کامل دنبال کند و به انجمن ملحق شود. او نیز با اراده کامل و آزاد، این دعوت را پذیرفت تا جایی که خود را توسط نذری به این انجمن وابسته ساخت.
57. و چنین برآمد که رژینالد از این بیماری و مرگی تقریباً حتمی، به کمک فیض معجزه¬آمیز خداوند، شفا یافت. مریم باکره، ملکه آسمان، مادر پر از رحمت، به گونه¬ای قابل رؤیت در اوج تب و بیماری بر او ظاهر شد و چشمان، بینی، گوش¬ها، لبان، ناف، دست¬ها و پاهایش را با مرهمی که با خود داشت، تدهین نمود و خطاب به او گفت:" پاهایت را به روغن مقدس تدهین می¬دهم تا برای بشارت انجیل صلح، آماده گردند." در ضمن، لباس انجمن را بر وی نمایان ساخت. او بی¬درنگ شفا یافت و قوت خود را بازیافت به گونه¬ای که پزشکان که دیگر امید چندانی به شفای او نداشتند، از نشانه¬های چنین شفایی در حیرت بودند. بعدها، استاد دومینیک چگونگی این شفا را علناً برای کسانی که در حال حاضر هنوز زنده هستند، بازگو کرد. خود من چند وقت پیش شاهد آن بودم که استاد دومینیک این واقعه را طی یک کنفرانس روحانی در پاریس، برای افراد متعددی بازگو کرد.
چگونه استاد رژینالد از دریا گذشت و پس از موعظه در بُلُنیا، موجب ملحق شدن افراد زیادی به انجمن شد.
58. پس از شفا یافتنش، استاد رژینالد با وجود نذری که وی را به انجمن وابسته می¬کرد، تصمیم گرفت مطابق برنامه¬ریزی¬اش به آن سوی دریا سفر کند. در بازگشت، در روز دوازدهم ژانویه به بُلُنیا رفت و در مدت کوتاهی تمام وقت خود را وقف موعظه کرد. فصاحت کلام او همچون آتشی قوی و گفتارش چون مشعل داغ بود که قلب همه شنوندگانش را از درون شعله¬ور می¬ساخت و تعداد معدودی یافت می¬شد که بتوانند در قبال چنان آتشی، مقاومت نمایند. تمام شهر بلنیا در هیاهو بود، گویا الیاس نوینی برخاسته باشد. استاد رژینالد، افراد بسیاری را در انجمن پذیرفت، بر تعداد شاگردان افزوده شد و تعداد زیادی به آنان پیوستند.
سفر استاد دومینیک به اسپانیا و بازگشت او
59. در همان سال، استاد دومینیک به اسپانیا رفت و دو دیر در آنجا تأسیس نمود: یکی در شهر مادرید که هم اکنون دیر راهبه¬¬هاست؛ دیگری در سگُویا که نخستین دیر برادران در اسپانیا بود. در سال پربرکت 1219، به پاریس رفت و در دیر آنجا مشاهده کرد که تعداد برادران به سی نفر رسیده است.
60. در آنجا مدت کوتاهی اقامت کرد و به بلنیا رفت. در سن نیکُلا، مجمع عظیمی از برادران یافت که تحت رهبری برادر رژینالد، از قوانین مسیح پیروی می¬کردند. همه با شادمانی، احترام و تکریم از او استقبال کردند، همان¬گونه که از یک پدر استقبال می¬شود. در آنجا اقامت گزید و با تعالیم روحانی و سرمشق قرار دادن خود به جوانان این مسکن نوبنیاد، به آموزش ایشان پرداخت.
بازگشت به بالای صفحه
استاد رژینالد را به پاریس می¬فرستد
61. (دومینیک) تصمیم گرفت برادر رژیِنالد را از بلنیا به پاریس اعزام نماید. فرزندانی که جدیداً از راه بشارت کلام او در مسیح تولد نوین یافته¬بودند، از این تصمیم بسیار رنجیدند و هریک از اینکه می¬بایست به این زودی از پستان¬های مقدس مادرانه¬شان جدا شوند، بسیار غمگین بودند.
62. و حال آنکه تمام این تصمیمات از روی الهام الهی صورت می¬گرفت. جای شگفت است که چگونه این خادم خدا، استاد دومینیک، همان¬گونه که به آن اشاره کردیم، برادران را با چه اطمینان قاطعی به اینجا و آنجا اعزام می¬نمود؛ نه تردیدی داشت و نه سنگین و سبک می¬کرد، در حالی که در همان زمان، کسانی بودند که با تصمیماتش هم¬عقیده نبودند. معذالک همه چیز به¬گونه¬ای انجام می¬شد که گویا از آینده خبر داشته باشد، یا روح¬القدس او را از تدابیرش آگاه نموده باشد. و کیست که بتواند در این مورد تردیدی به خود راه دهد؟ در آغاز، تعداد برادرانش بسیار اندک بود، اکثر آنان بسیار ساده¬دل و با آموزش بسیار سطحی، لیکن آنان را از یکدیگر جدا ساخت و برای انجام رسالت در کلیسا، به این سو و آن سو اعزام نمود، تا جایی که فرزندان دنیا که با احتیاط انسانی گام برمی¬داشتند، اینچنین می¬پنداشتند که با این کار، موجب تخریب انجمن نوبنیاد کلیسا خواهد شد. لیکن او، با دعاهای خود، برادران واعظ خود را یاری می¬نمود و قوت خداوند بر تعداد آنان می افزود.
ورود استاد رژینالد به پاریس و مرگ او
63. لذا برادر رژینالد عازم پاریس شد و با کلام و سرمشق خود، با اشتیاق روحانی خستگی ناپذیری به موعظه و بشارت عیسای مسیح، عیسای مصلوب شده پرداخت. اما خداوند به زودی او را از این دنیا به خود فراخواند. او که به این سرعت به خاتمه و کمال راه خود رسید در اندک زمان مسیر طولانی طی نمود. او سخت بیمار شد و آنگاه که به دروازه¬های مرگ جسمانی گام نهاد، او که در تمام زندگی، خود را عاشق قاطع فقر و فروتنی معرفی کرده بود، در خداوند آرمید و عازم غنای پرجلال خانه خدا گشت. او را در کلیسای نتردام دِشان به خاک سپردند زیرا در آن زمان، برادران هنوز جایی برای تدفین اعضاء انجمن نداشتند.
بازگویی از استاد رژینالد در مورد شادمانی او از اینکه عضو انجمن بود
64. به یاد دارم که در زمان حیات استاد رژینالد، برادر متی که او را در زندگی دنیا، خواهان جلال و پرتوقع در تمایلات خود شناخته بود، (روزی) با تعجب از او سؤال کرد: " ای استاد، آیا گاه و بی-گاه نسبت به لباسی که بر تن کرده¬اید، احساس شرم نمی¬کنید؟" و او چشمانش را بر زمین ¬انداخت و گفت:" هیچ اجری از زیستن در این انجمن به دست نخواهم آورد، زیرا همواره از بودن در آن بینهایت احساس شادی کردم."
روئیتی که پس از مرگش اتفاق افتاد
65. در همان شبی که روان آن مرد قدیس به سوی خداوند بازگشت، روئیتی بر من عطا شد. هنوز لباس انجمن را بر تن نکرده بودم لیکن در دستان او، سوگند وفاداری خود را اقرارکرده بودم. برادران را دیدم که سوار بر کشتی، در دریا بودند. کشتی غرق شد لیکن برادران بدون صدمه و کاملاً سالم، بازگشتند. معتقد هستم که این کشتی، خودِ برادر رژینالد است زیرا سایر برادران در آن زمان یقین داشتند که او، روزی رسانی است که یکایک آنان را بر دوش حمل می¬نماید.
یک روئیت دیگر
66. پیش از مرگ این برادر، روئیت دیگری به شخصی عطا شد: چشمه¬ای زلال دیدکه بسته می¬شد و بی¬درنگ، دو چشمه دیگر به خروش درآمدند تا جایگزین آن شوند. نمی¬توانم به یقین بگویم که آیا این روئیت به تحقق پیوسته است زیرا بر بیهودگی خودم کاملاً واقفم. اما می دانم که در پاریس، برادر رژینالد تنها دو نفر را برای ادای سوگند وفاداری پذیرفت که نخستین آنان، من هستم. دیگری، برادر هنری بود که بعدها، سرپرست دیر بلنیا شد. این برادر در مسیح، عزیزترین برادر من از میان جمیع مردگان است، پیاله¬ای از فیض و جلال، آنچنان سرشار از فیض که به خاطر ندارم هیچ مخلوق دیگری در این دنیا با چنان درجه¬ای از فیض دیده باشم. از آنجا که به دلیل پختگی سریع خود به زودی در آرامش خداوند پای نهاد، بی¬جا نخواهد بود که در اینجا، از آن مرد و فضایل او، یاد شود.
برادر هنری. چگونه و در کجا تعلیم دید.
67. براندر هنری که در خاوناده والامقامی متولد شده بود، کشیش مسؤل کلیسای ماستریشت بود. از زمان کودکی، مطابق احکام خدا و در خداترسی مسیحی، زیر نظر پرمهر و محبت یکی از کشیشان پرتقدس این کلیسا بزرگ شده بود. این مرد عادل و نیکو به ریاضت جسمی سختی می¬پرداخت و وسوسه¬های این دنیای شریر را زیرپا می نهاد و به اعمال پرهیزکارانه متعددی می¬پرداخت. لذا روان پر لطافت آن پسر جوان را در راه پیشرفت در فضایل تعلیم داد: به او آموخت که چگونه پاهای فقرا را با دستان خود بشوید، به کلیسا برود، از گناه بیزار باشد، شهوات جسمانی را حقیر شمارد و عاشق پرهیزکاری و عفت گردد. و او، که ذاتاً جوانی خوش طبع بود، به آسانی به این تعالم تن داد و در راه فضایل گام برداشت تا جایی که برای کسانی که کنار او زندگی می¬کردند، کمال به حدی در او طبیعی می¬نمود که تصور آن می¬رفت که او یک فرشته باشد.
68. با گذشت زمان عازم پاریس شد و بی¬درنگ به آموزش الهیات پرداخت. او ذاتاً استعداد زیادی داشت و بسیار منطقی بود. در اتاق دانشجویی من با من شریک شد و در طی این مدت، پیوند قلبی بسیار لطیف و محکمی بین ما برقرار شد.
69. در همان زمان، برادر رژینالد به پاریس آمد و با اشتیاق زیادی به موعظه پرداخت. فیض خدا در من اثر کرد و تصمیم گرفتم حتماً خود را به این انجمن وقف نمایم و اطمینان حاصل کردم که راه نجات را یافته¬ام، همان¬گونه که حتی پیش از آشنایی با برادران انجمن، طی تأملات طولانی در اندرون روان خود نیز به این نتیجه رسیده بودم. زمانی که این تصمیم در قلب من استوار گشت، با جان و دل مشوق دوست و همراه خود گشتم تا او نیز در این راه گام بردارد. برای من واضح بود که استعدادهای طبیعی و برکت¬های حاصل از فیض، او را به گونه¬ای خاص برای موعظه کردن آماده کرده است. او با این انگیزه مخالف بود لیکن مصرانه به تشویق¬های خود ادامه می¬دادم.
در کنار هم بمانیم.
70. سرانجام موفق شدم او را برای اعتراف گناه نزد برادر رژینالد بفرستم تا او را تشویق کند. هنگامی که برادر هنری نزد من بازگشت، کتاب اشعیاء نبی را باز کرد، گویا می¬خواهد پندی در آن بیابد. چشمانش ابتدا به مقطعی افتاد که در آن آمده است:" خداوند يهوه زبان تلاميذ را به من داده است تا بدانم كه چگونه خستگان را به كلام تقويت دهم. هر بامداد بيدار ميكند. گوش مرا بيدار ميكند تا مثل تلاميذ بشنوم. خداوند يهوه گوش مرا گشود و مخالفت نكردم و به عقب برنگشتم" (اشعیاء 50/4-5). این کلام به حدی با انگیزه او مطابقت داشت و با چنان عینیتی از آسمان برای او نازل می¬گشت ( زیرا از خوش¬کلامی خاصی برخوردار بود) که این کللم را به راحتی مطابق با این تصمیم تفسیر کردم و او را بسیار تشویق کردم تا جوانی خود را زیر یوغ اطاعت نهد. در ادامه کلام اشعیاء خواندیم:" با هم بايستيم" (اشعیاء 50/8): گویا از ما دعوت می¬شد تا یکدیگر را در این همبستگی والا ترک نکنیم.
بازگشت به بالای صفحه
71. (آنگاه که به شهر کولُنی فرستاده شد و من به بُلُنیا، در این باب برای من نامه نوشت و گفت:" پس این امر: با هم بایستیم چه شده است؟!) به او پاسخ دادم:" چه اجری است ماندگارتر و چه تاجی است پرشکوه¬تر از آن که در فقر مسیح سهیم گردیم، همان¬طور که خود او به ما آموخت و رسولان نیز مطابق آن گام برداشتند و دنیا را تماماً از بهر محبت او، ناچیز انگاشتند!" به یاری قضاوت منطقی، راضی می¬شد، لیکن اراده سرکش و ضعیف او بر خلاف این امر احساس می¬کرد.
چگونه اراده برادر هنری تغییر یافت
72. همان شب برای دعای نیمه شب به کلیسای نتردام آمد و تا سپیده¬دم در آنجا دعا کرد و از مادر خدا درخواست کرد تا اراده¬اش را در راه پاسخ این دعوت یاری دهد. لیکن دعایش چندان ثمربخش واقع نمی¬شد و او کماکان این سختی دل را در خود احساس می¬کرد. کم کم دلش نسبت به خودش به رحم آمد و تصمیم داشت از جای خود بلند شود و کلیسا را ترک کند:" ای باکره سعادتمند، می-بینم که هیچ توجهی به درخواست¬های من نمی¬کنی. در کنار فقرای مسیح، مرا جایی نخواهد بود." لیکن قلبش حقیقتاً تشنه آن بود که در راه فقر اختیاری گام بردارد زیرا آن را کمال واقعی می-دانست، به خصوص آنکه چند وقت پیش، خداوند در رؤیتی به او آشکار کرده بود که فقر چه مدافع امینی در مقابل داور سختگیر است.
اشاره به یک رؤیت
73. یک روز، در یک رؤیت، به نظر او آمد که گویی برای داوری خود در دادگاه مسیح حاضر گشته است. انبوهی از مردم به منظور داوری شدن یا داوری کردن به همراه مسیح، در آن مکان حضور داشتند. خود او جزو گروهی بود که می¬بایست داوری شوند، هرچند وجدانش او را سرزنش نمی-کرد. به دلیل بی¬گناهی¬اش تصور می¬کرد که صحیح و سالم از آن دادگاه خارج خواهد شد اما یکی از همکاران قاضی به سمت او اشاره کرد و او را اینچنین سرزنش کرد:"تویی که امروز در این دادگاه حاضر می¬شوی، برای آنکه از پی مسیح گام برداری از چه چیزی گذشت کردی؟" و او از این خشونت لفظی بسیار مضطرب گشت زیرا پاسخی برای دادن نداشت. و رؤیت به پایان رسید. با این هشدار، بیش از پیش تمایل داشت تا به والاترین درجه از فقر اختیاری دست یابد اما ضعف اراده¬اش مانع از آن می¬شد.
74. همان¬طور که گفتم، در حالی که درکمال ناراحتی و در حین مبارزه با خود می¬خواست از کلیسا خارج شود، خدایی که فروتنان را با محبت نظر می¬افکند، قلب او را کاملاً دگرگون ساخت: خود را تماماً به پای خداوند انداخت، اشکانش سرازیر شد و روحش بالاخره آرام گرفت. سخت¬دلی او به قوت روح توانای روح¬القدس آب شد و یوغ پرلطافت مسیح که تا چند لحظه پیش آن همه سنگین به نظرش می آمد، یکباره سبک و بسیار خواستنی تجلی نمود. در این شوق و اشتیاق با عجله خود را نزد استاد رژینالد رسانید و نذر خود را ادا کرد. سپس با سرعت نزد من آمد. اثر اشک روی چهره¬ فرشته¬گون او به چشم می¬خورد و از او سؤال کردم که از کجا می آید. پاسخ داد:" نذر خود را به خداوند ادا کردم و به آن پایبند خواهم ماند". شروع مراحل آموزشی او را تا فصل توبه به تعویق انداختیم و این فاصله زمانی به ما اجازه داد تا بتوانیم یکی از همراهانمان، برادر لِئون را که بعدها در سمت رئیس دیر جانشین برادر هنری شد، به همین راه بکشانیم.
ورود براد ژوردن، برادر هنری و برادر لِئون به انجمن
75. در روز خاکسترکه منشأ و بازگشت انسان به خاکستر به ایمانداران یادآوری می¬شود، تصمیم گرفتیم در چنین فرصت مناسب برای آغاز توبه و ریاضت، نذری را که در خفا و در غیاب هم¬دوره¬ای¬های خود ادا کرده بودیم، به تحقق برسانیم. لذا، در حالی که برادر هنری از خانه خارج می¬شد به سؤال هم¬دوره¬ای خود که می¬پرسید:" جناب هنری، کجا می¬روید؟" پاسخ داد:" به بتانیا." مخاطبش معنای این سخن را درک نکرد اما هنگامی که شاهد ورود هنری به بتانیا – یعنی خانه اطاعت – گشت، منظورش را دریافت. هر سه نفر ما در کلیسای سَن ژاک، در حالی که برادران انجمن برگردان رخت خویش را عوض کنیم immitemur habitu (بنگرید به یوئیل 2/13) را می¬سرودند، بدون آنکه خبر داده باشیم اما دقیقاً به موقع، به ایشان پیوستیم. بیـدرنگ و در همان جا انسانیت کهن را ترک کرده، به آدم نوین ملبس گشتیم و با این عمل، آنچه را که سرودها به آن فرا می¬خواند در خود به تحقق رساندیم.
76. ورود برادر هنری به زندگی روحانی موجب رنجش شدید مرد پرتقدسی شد که تعلیم و تربیت او را بر عهده گرفته بود و دو تن از روحانیون نیکوی آن کلیسا نیز از این خبر بسیار ناراحت شدند زیرا محبت زیادی نسبت به او داشتند. آنان چیزی در مورد این انجمن جدید نمی¬دانستند زیرا هنوز کسی در مورد آن صحبتی نمی¬کرد و از نظر ایشان، این جوان که آینده درخشانی در پیش رو داشت، به بی¬راهی رفته بود. حرف از آن بود که تعدادی از آنان یا حداقل یک نفر را روانه پاریس نمایند تا سعی کنند او را از این تصمیم غیر منطقی بازگردانند. اما یکی از ایشان گفت:" بهتر است با عجله کاری را در پیش نگیریم؛ یک دل و یک¬صدا شب را در دعا بمانیم و از خداوند درخواست کنیم اراده خود را در این باب به شناخت ما برساند." شب فرا رسید و در حالی که دعا می¬کردند یکی از ایشان یک صدای ملکوتی شنید که می¬گفت:"این کار خداست و کسی قادر نخواهد بود آن را تغییر دهد." با این الهام الهی، اضطرابشان به پایان رسید و نامه¬ای خطاب به این برادر در پاریس نوشتند. او را تشویق کردند تا با وفاداری در این راه پشتکار نشان دهد و جریان الهام الهی را برای او توضیح دادند. این نامه¬ها را شخصاً خواندم: نامه¬هایی سرشار از روح تقدیم و به شیرینی عسل.
77. این هست داستان برادر هنری که خداوند فیض¬های متعدد و عجیبی به او عطا کرد تا بتواند با کشیشان پاریس به صحبت درآید؛ کلام زنده و مؤثر او با شدت تمام در قلب مخاطبانش جا می¬گرفت و تا جایی که به خاطر دارم، پیش از او هیچ واعظی یافت نشد که به رغم جوانی¬اش، تا این حد خوش¬کلام و سرشار از همه نوع فیض باشد و مورد توجه همه کشیشان پاریس واقع شود.
78. حقیقتاً خدا نشانه¬های متعددی از فیض به این جام برگزیده عطا کرد! بی¬درنگ اطاعت می¬کرد، در صبر و بردباری ثبات داشت، آرام و مهربان بود، به خاطر شادی خود، نزد همه پسندیده بود و محبت خود را به همه نمایان می¬ساخت. علاوه بر این قلبی صادق داشت و بکارت خود را کاملاً نگه داشت زیرا هیچ¬گاه در طول زندگی خود به انگیزه ناپاک به زنی نگاه نکرد یا به او نزدیک نشد. در سخنانش میانه¬رو بود، با اقتدار سخن می¬گفت، از هوشمندی والا برخوردار بود، چهره¬ و هیکل او زیبا بود، مهارت زیادی در نگارش و شعرگویی داشت و با صدایی فرشته¬گون آواز می¬خواند. هیچ-گاه او را ناراحت و غمگین یا مضطرب نمی¬دیدیم، بلکه روانش همواره در ثبات خود باقی می¬ماند و همیشه خوشحال بود. عدالت، او را از بند ریاضت¬های سخت رها ساخته بود و رحمت، او را تماماً ازآن خود کرده بود. آنچنان بر همه قلب¬ها می¬درخشید و آنچنان به همه جمع¬ها می¬پیوست که هرکس با او رابطه¬ای داشت تصور می¬کرد که بیش از دیگران مورد لطف او واقع شده است. و آیا حال که خدا او را از فیض خود سرشار نموده بود، به جا نبود که همه او را دوست داشته باشند؟ و با اینکه در همه این زمینه¬ها از دیگران برتر بود تا جایی که می توانستیم او را در همه موارد به کمال رسیده بدانیم، هیچ احساس غرور در او یافت نمی¬شد زیرا از مسیح آموخته بود که چگونه حلیم و افتاده¬دل باشد.
اعزام او به کُلُنیا
79. او را به ریاست دیر کلنیا اعزام کردند. این شهر هنوز هم تماماً به غنا و پرثمرگی دِروی او از بهر مسیح شهادت می¬دهد زیرا موعظه¬های بی¬وقفه او چه در میان باکره¬ها، چه در میان بیوه¬زنان و توبه¬کاران حقیقی ثمره زیادی به دنبال داشت و با توجه خاصی در قلب بسیاری آتش به پا کرد و آن آتشی را که خداوند از بهر روشن کردن آن به زمین آمده بود، مشتعل نمود. عادت داشت نام عیسی را به زبان آورد، نامی که فوق همه نام¬هاست و شایسته احترام خاص و حتی آیین پرستش خاص است تا جایی که حتی امروزه نیز، کافیست این نام مقدس در کلیسا یا در هر موعظه¬ای به زبان آید تا احساس تقدیم خادمانه در انبوهی از مردم شکوفا گردد و ایشان را به احترام و تکریم فرا خواند. مرگ او
80. سرانجام به پایان زندگی خود رسید و با مرگی پرتقدس در حضور جمیع برادران که برای او دعا می¬کردند، جان سپرد. در حالی که پیش از مرگ، از راز مقدس تدهین بیماران برخوردار می¬گشت، دعای ذکری و دعاهای خاص از بهر مشرفان به مرگ را با اشتیاق زیاد خواند گویا او نیز از حاضران باشد. پس از اتمام دعا، با کلامی سرشار از زهد و تقوی با برادران سخن گفت و بسیاری از آنان را به اشک آورد. مرگ او موجب ناله، گریه و زاری بسیاری از بیوه¬زنان و باکره¬ها شد و همه برادران و دوستان او افسوس خوردند.
بازگشت به بالای صفحه
81. نکات بسیاری است که می¬توانستم آنها را یادآوری کنم اما نباید سخن بیش از حد به درازا کشد. کافیست یکی از وقایع متعددی را که پس از مرگش شاهد آن بوده¬ام و افراد بسیاری به آن شهادت دادند، یادآوری شود.
چگونه به برخی از روحانیان ظاهر شد
82. در شهر کُلُنیا خانم محترمی می¬زیست که برادر هنری را در زمان حیاتش با دل و جان محبت می¬نمود. لذا از او درخواست کرده بود اگر مرگ او زودتر فرا رسد، پس از مرگش به او ظاهر شود. و برادر به او وعده داده بود که در صورتی که با اراده خدا مغایر نباشد حتماً این کار را انجام دهد. پس از مرگش، این خانم در انتظار مشاهده وعده¬ای که او به او داده بود، به سر می رفت. در آن زمان، شیطان او را در زمینه ایمانی بسیار وسوسه می¬کرد و با اضطراب، در مورد زندگی پس از مرگ، در شک و تردید بود که آیا روان درگذشتگان حقیقتاً زنده¬اند یا اینکه به فنا می¬روند. این انتظار کماکان ادامه داشت و هیچ پاسخی به آرزوهای او داده نمی¬شد. لذا وسوسه با شدت بیشتری در او اثر می¬کرد و آن خانم با خود می¬گفت:" اگر ایمان ما در مورد زندگی آینده حقیقت داشت، این برادر که او را آن همه تکریم و محبت نمودم، تا حال این را به من ثابت کرده بود."
83. در حالی که این¬گونه با خود ناله می¬کرد و آه می¬کشید، برادر هنری به یکی از روحانیون ظاهر شد و خطاب به او گفت:" نزد فلان خانم برو" و از نام حقیقی آن زن استفاده کرد، نامی که آن مرد از آن بی اطلاع بود زیرا نوعی اسم محبت¬آمیز در زمان کودکی آن زن به او داده شده بود و اسم مستعار او گشته بود به گونه¬ای که دیگر اسم تعمیدی او را زمانی که برادر هنری به او گفت و آن را برایش توضیح داد، شناخت. به او گفت:" نزد او برو و از طرف من به او سلام برسان و بگو: تا اکنون عادت داشتید فلان اعمال خیر انجام دهید، از این پس آنها را دیگر به آن نحو انجام ندهید بلکه به این نحو." و این اعمال خیر آنقدر در خفا انجام می¬شد که جز برادر هنری، کس دیگری از آنها اطلاع نداشت. در حین این گفت¬و¬گو، مرد روحانی سنگ گرانبهایی بر سینه برادر هنری نظاره کردکه با درخشندگی خاصی می¬درخشید؛ همچنین در مقابل چهره¬اش دیواری سنگ¬فرش از سنگ¬های قیمتی دید و آن را با نگاهی تفحص¬آمیز نظاره کرد. پرسید: ای سرور، معنای این سنگ درخشان و این دیوار ارزشمند چیست؟ و او پاسخ داد: این سنگ نماد طهارت قلب است که آن را در دنیا حفظ نموده¬ام؛ هرگاه به آن نظر می¬افکنم، تسلی بزرگی برای من است. این دیوار نیز قسمتی از بنای خداوند است که آن را در طول زنگی خود از راه توصیه¬ها، موعظه¬ها و راز اعتراف بنا نهادم." در این هنگام، مریم باکره، ملکه آسمان و مادر رحمت ظاهر شد. در حالی که نزدیک می¬شد، برادر هنری به مرد گفت:" اینک مادر نجات¬دهنده و بانوی من، که مرا به خدمت خود گرفت. پس خودت شاهد باش که بودن در حضور او چقدر پر سعادت است!" و با این سخن بی¬درنگ به او پیوست و با اوخارج شد.
84. پس مرد نزد آن زن رفت و همه جیز را برای دخترش تعریف کرد؛ برای آنکه درستی گفتارش را ثابت کند، به چند نکته از اعمال خیری که کاملاً پنهان بودند و بر وی مکشوف گشته بود، اشاره کرد. آن زن تسلی بزرگی یافت و از شدت وسوسه¬هایش رهایی پیدا کرد.
بر سینه عیسی
85. لیکن واقعه دیگری برای او پیش آمد که شخصاً آن را تجربه کرد و تسلی بس بزرگ¬تری به او عطا نمود. یک روز، در حالی که در اتاق خواب خود بر قفسه¬ای که نامه¬های برادر هنری را در آن نگه می¬داشت خم شده بود و این نامه¬ها را با لذت روحانی زیادی مرور می¬کرد، در یکی از آنها چشمش به این جمله خورد که معنای آن به زبان لاتین چنین بود:" بر سینه پرمهر عیسی استراحت کنید و عطش روانتان را سیر کنید. قلبش به یاد این سخن شعله¬ور شد، گویا آنها را دوباره از دهان برادر هنری می¬شنید که هنوز زنده است و در آنجا حضور دارد. پس حالت عروج به او دست داد و خود را از یک طرف بر سینه عیسای مسیح و از طرف دیگر بر سینه برادر هنری دید. و این جاذبه به-قدری دلپذیر و سرشار از تسلای الهی شگفت¬انگیز بود که مست¬کنان در این جریان وسیع و نجات-بخش فرو رفت تا جایی که دیگر هیچ¬کدام از صحبت¬های خادمین خانه را که در آنجا حضور داشتند نمی¬شنید که از او درخواست می¬کردند با عجله خود را نزد شوهرش برساند زیرا برای صرف ناهار منتظر او بود. تا اینکه از این حالت مستی روح که به شیرینی عسل بود بیرون آمد و حواس خود را باز یافت. پس از بازگوی این خاطرات در مورد برادر هنری، به ادامه وقایع می¬پردازیم.
نخستین جلسه انجمن که در بلنیا برگزار شد.
86. در سال پر برکت 1120، نخستین جلسع نجمن در شهر بلنیا برگزار شد. خود من در آن حضور داشتم و به همراه سه برادر دیگر از پاریس اعزام شدم زیرا درخواست کتبی استاد دومینیک آن بود که چهار تن از برادران پاریس به منظور این انجمن به بلنیا بروند. زمانی که این مسؤلیت به من محول شد هنوز دو ماه از ورود من به انجمن نگذشته بود.
87. در این جلسه به توافق جمیع برادران تصمیم بر آن شد که جلسه عمومی یک سال در بلنیا و سال دیگر در پاریس برگزار شود؛ لیکن جلسه بعد نیز در بلنیا برپا شد. همچنین این قانون به تصویب رسید که از این پس، برادران دیگر هیچ ملک شخصی یا دارایی نداشته باشند و از آنچه در شهر تولوز به ایشان وقف شده بود نیز صرف¬نظر کنند. قوانین بسیار دیگری نیز در این جلسه تصویب شد که اکنون نیز مطابق آنها عمل می¬شود.
سرپرستی دیر لومباردی به برادر ژوردن محول می¬شود. برادران برای انجام رسالت عازم انگلستان می¬شوند.
88. در سال پر برکت 1221، در جلسه عمومی بلنیا، برادران حاضر در جلسه صلاح بر آن دانستند که خدمت سرپرستی دیر لومباردی را به من بسپارند. در آن زمان، تنها یک سال از ورود من به انجمن می¬گذشت و هنوز آن¬طور که می¬بایست در آن ریشه نزده¬بودم؛ مرا برای هدایت و سرپرستی دیگران انتخاب می¬کردند در حالی که هنوز بر عیب و نقص¬های خود پیروز نشده بودم. در این جلسه، جمعی از برادران را به سرپرستی برادر ژیلبرت عازم انگلستان کردند. من در این جلسه حضور نداشتم.
برادر اِورارد، که قبلاً شماس اعظم لانگرس بود.
89. در آن زمان، برادر اورارد، شماس اعظم لانگرس، در پاریس به انجمن پیوست. او مرد پر فضیلتی بود: مرد عمل و در عین حال، مشاوری دور اندیش. از اقتدار کلام خاصی برخوردار بود و به همین خاطر سرمشق بزرگی برای دیگران شد زیرا از مشهوریت زیادی در دنیا برخوردار بود لیکن راه فقر را انتخاب نمود.
90. قرار بر آن شد که به همراه من عازم لومباردی گردد زیرا مرا محبت خاصی می¬نمود و می¬خواست استاد دومینیک را ببیند. پس راه را در پیش گرفتیم و در حالی که از نواحی فرانسه و بورگونی – که در آنجا از شهرت زیادی برخوردار بود - می¬گذشتیم، در همه جا به نام عیسای فقیر موعظه می-کرد و با جسم خود به گفتارش شهادت می¬داد. تا جایی که سخت بیمار شد و خیلی زود به این زندگی سرشار از سختی و گریه با مرگی سعادتمند خاتمه داد. او در شهر لوزان که پیش از آن در آنجا به سمت اسقفی برگزیده شده بود ولی دعوت را پذیرا نگشته بود، از دنیا رفت.
بازگشت به بالای صفحه
91. کمی پیش از آن، پزشکان مرگش را حتمی اعلام کرده بودند لیکن حقیقت را به او پنهان کرده بودند. به من گفته بود:" اگر تشخیص پزشکان آن است که زمان مرگ من فرا رسیده است، چرا آن را به من نمی¬گویند؟ مرگ را بر کسی پنهان کنید که فکر آن او را غمگین می¬سازد! لیکن من وحشتی از مرگ ندارم. مردی که زمان دگرگون شدن مسکن خاکی و جسم نگونبخت خویش، با تسلای زیاد، انتظار دریافت مسکن ابدی در بهشت را می¬کشید، اینگونه جسم نگونبخت خود را به زمین داد و روحش را به خالق خود واگذار نمود و از دنیا رفت. علامتی دریافت کردم که سعادتمندی این مرگ را به من آشکار کرد. در لحظه¬ای که جان می¬سپرد، تصور می¬کردم درد شدیدی در قلب خود و اظطراب روحی در خود احساس خواهم کرد اما بر عکس، احساس زهد و تقوای عمیق و خوشحالی بزرگ مرا فرا گرفت. گویا وجدانم شهادت می¬داد که هرگز دلیلی برای اشک ریختن بر کسی که وارد شادی شده بود وجود نداشت.
مرگ استاد دومینیک
92. در همان زمان، زندگی زائر استاد دومینیک رو به پایان بود و در شهر بلنیا به سختی بیمار شد. در حالی که بر تخت بیماری خود دراز کشیده بود دوازده تن از برادران را از میان بهترین ایشان نزد خود فرا خواند و ایشان را به زهد و تقوی فرا خواند، از ایشان خواست تا در راه گسترش نظم بکوشند، در راه تقدس با پشتکار گام بردارند. به ایشان توصیه کرد تا از روابط مشکوک با زنان برحذر بمانند، به خصوص زنان جوان زیرا می¬توانند بسیار خطرناک باشند و روان¬هایی را که هنوز به طهارت کامل دست نیافته¬اند به راحتی در این دام¬ها اسیر می¬شوند. به ایشان گفت:" رحمت خدا جسم مرا تا این ساعت عاری از فساد محفوظ داشته است، هرچند باید اعتراف کنم که از سخن گفتن با دختران جوان لذت بیشتری بردم تا از سخن گفتن با زنان مسن."
93. پیش از مرگش به برادران گفت که پس از مرگ خود، منفعت بیشتری برای ایشان خواهد داشت. زیرا بدون شک خدایی که خزانه تلاش و کوشش زندگی پر ثمر خود را به او واگذار کرده بود به خوبی می¬شناخت و تردید نداشت که تاج عدالت در انتظار او بود: پس از دریافت آن و سهیم شدن در قدرت خدا، آیا از توانایی بیشتری از بهر درخواست¬های خود برخوردار نخواهد بود؟
94. بیماری به شدت پیشرفت کرد و از تب و لرز شدیدی رنج می¬برد. تا اینکه این روان روحانی بالاخره از جسمش رهایی یافت و به سوی خداوندی که آن را به او عطا کرده بود بازگشت و این سرزمین تبعید را به تسلی ابدی سکونت ملکوتی مبدل نمود.
ظاهرشدن دومینیک سعادتمند به برادر گوالا پس از مرگش
95. در همان روز مرگ دومینیک ، برادر گوالا، سرپرست روحانی دیر برِشیا که بعدها به سمت اسقفی همان شهر فراخوانده شد، در نزدیکی منار ناقوس برادران دیر استراحت می¬کرد. به خواب سبکی فرو رفته بود که در آسمان، همچون دریچه¬ای به نظر او آمد و گویی دو نردبان زیبا از آن به سمت پایین سرازیر بودند. مسیح نخستین نردبان را از بالا، نگه می¬داشت و مادرش، نردبان دوم را. و فرشتگان از هر دوی آنها بالا و پایین می آمدند. در پای دو نردبان، یک صندلی بود و بر روی آن شخصی نشسته بود. به نظر می آمد که از برادران انجمن باشد. همان¬گونه که بنا بر رسم، برادرانمان را به خاک می¬سپاریم، چهره¬اش توسط سرپوش لباس پوشیده شده بود. مسیح و مادرش نردبان¬ها را به آرامی به سمت بالا کشیدند تا اینکه آن شخص را نزد خود بردند. پس از ورود او به بهشت، با آواز فرشتگان، در جمال و درخشندگی عظیمی، آن دریچه نورانی بسته شد و دیگر چیزی به چشم نیامد. برادری که این روئیت را مشاهده کرده بود، به رغم بیماری و ضعف زیاد، بی¬درنگ از جا برخاست و عازم بلنیا شد. به او گفتند که دومینیک، خادم مسیح، در همان ساعت و در همان روز از دنیا رفته است. این داستان را از دهان خود او شنیده¬ایم.
خاک¬سپاری استاد دومینیک – معجزه¬هایش
96. به مراسم خاک¬سپاری آن مرد سعادتمند بازگردیم. از قضا، در روز مرگش، اسقف محترم شهر اُستی که در آن زمان نماینده پاپ اعظم در منطقه لُمباردی و هم اکنون پاپ اعظم رم: پاپ گریگوار می¬باشد، از شهر بلنیا گذر کرد و لذا کشیشان و افراد محترم کلیسایی متعددی به همراه او در آن شهر حضور یافتند. با مطلع شدن از مرگ استاد دومینیک، شخصاً نزد او رفت زیرا او را از نزدیک شناخته بود و او را صمیمانه، محبت زیادی می¬نمود زیرا او را عادل و مقدس می¬دانست. مراسم خاک¬سپاری را شخصاً، در حضور انبوهی از مردم تا پایان انجام داد و همه به صراحت، سعادتمندی مرگ و تقدس زندگی او را در قلب خود احساس کردند و همه از درون قلب یقین داشتند که لباس جاودانگی و ابدی را بر تن کرده است. این مراسم، همچون موعظه¬ای بود در باب حقارت دنیا و برای همه، شهادتی بود بر یقین به اینکه زندگی سرشار از فروتنی، به مسکنی بهشتی و جایگاهی سرشار از آرامش ابدی منتهی می¬شود و اینکه حقیر شمردن زندگی روزمره، مرگی پر اجر به دنبال دارد.
97. اقرار به تقدس او در میان مردم و جماعت حاضر تجدید یافت و بیماران زیادی خود را با سرعت نزد او رساندند. آنان شب و روز آنجا ماندند و بر بازیافتن سلامتی خود شهادت دادند و به این منظور، ترسیم¬هایی از چشم، دست، پا و دیگر اعضای شفا یافته خود را مبنا بر نوع درد و چگونگی شفای خود در جسم یا در دارایی خود، بر قبر او آویزان کردند.
98. در آن زمان، در میان برادران، تقریباً هیچ برادری یافت نشد که با شکرگزاری مناسب، از فیض خدا سپاسگزاری نماید. اکثر آنان چنین پنداشتند که بهتر آن است که این معجزه¬ها به ثبت نرسد مبادا به نام دینداری، در پی کسب منفعت دیگری باشند. به همین خاطر هم، بنا بر عقیده شخصی خود و اشتیاق نادرست در راه تقدس، هم از منفعت کل کلیسا گذشتند و هم جلال خدا را در خاک مدفون کردند.
99. و حال آنکه از بدیهیات است که دومینیک سعادتمند حتی در زمان حیات خود، به نور قوت ماوراءطبیعی و معجزه درخشید. تعداد زیادی از آنها برای ما بازگو شده¬اند لیکن به دلیل تعدد بازگوکنندگان، آنها را به رشته تحریر درنیاورده¬اند زیرا بازگویی نه چندان دقیق، موجب می¬شود شناخت نه چندان دقیقی به کسانی داده شود که محتاج آن هستند بازگو، صحیح و دقیق باشد. لیکن دوست داریم تعدادی از آنها را که از منشأ قابل اعتمادتری به ما رسیده، بازگو کنیم.
رستاخیز یک مرد جوان در شهر رم
100. طی یکی از مسافرت¬هایش به شهر رم، یک جوان، از خاندان کاردینال اتیِن دی فُسُوانا، بدون احتیاط اسب¬سواری می¬کرد و اسب خود را با سرعت می¬دواند؛ تا اینکه سخت بر زمین خورد. او را با گریه و زاری زیاد از زمین بلند کردند و او را در حال مرگ یا مرده می¬پنداشتند زیرا در بیهوشی برگشت¬ناپذیری فرو رفته بود. غم و اندوه به اوج خود رسیده بود که استاد دومینیک و برادر تانکرِد به آنجا رسیدند. این برادر، مردی با صلابت در ایمان و نیکوکار بود و تا چندی پیش، سرپرستی روحانی دیر رم را به عهده داشت و خود او این واقعه را برایم بازگو کرد. به دومینیک گفت:" چرا عمل نمی¬کنی؟ چرا از خداوند درخواست نمی¬کنی؟ پس ترحم تو برای همنوعت کجا رفته؟ اعتماد قوی تو به خداوند چه شده؟ " دومینیک از سخنان سرزنش¬آمیز برادرش بسیار متأثر گشت و چون احساس ترحم شدیدی در خود داشت، مرد جوان را در خفا به مکانی برد که می¬توانست در آن را قفل کند، سپس به قوت دعا، گرمای حیات را به او بازگردانید و او را صحیح و سالم بازآورد.
بازگشت به بالای صفحه
چگونه باران را با نماد صلیب دور کرد
101. برادر برتران – که در مورد رسالت او در پاریس صحبت شد – برایم بازگو کرد که طی سفری همراه با دومینیک، باران سختی باریدن گرفت. این باران طوفانی تمام زمین را خیس کرده بود؛ دومینیک با نماد صلیب باران را از ایشان دور نگاه داشت به گونه¬ای که در سه قدمی، باران به شدت بر زمین می افتاد اما حتی یک قطره آب هم به لباسشان ننشست.
102. شفا یافتن بیماران زیادی به گوش ما رسیده است که حاکی از تقدس اوست، لیکن این وقایع هنوز به ثبت نرسیده¬اند.
آداب زندگی استاد دومینیک
103. گذشته از معجزه¬ها، آنچه با درخشندگی و شکوهمندی بیشتری در زندگی او آشکار بود، کمال اخلاقی او و کشش الهی بود که در او موج می زد. این کشش به حدی بود که تردیدی نیست که پیاله¬ای بود سرشار از فیض و جلال، پیاله¬ای که به انواع سنگ¬های گرانقیمت آراسته است. او از ثبات اخلاقی خاصی برخوردار بود، مگر زمانی که مشاهده بدبختی، او را متأثر می¬ساخت و او را به ترحم و رحمت می آورد. و از آنجا که شادی قلب، چهره را شادان می¬سازد، تعادل و آرامش قلب او در اظهارات محبت¬آمیز و شادابی چهره¬اش نمایان می¬گشت. در تصمیمات خود چنان ثباتی نشان می¬داد که اگر آنها را از روی منطق و در حضور خدا گرفته بود، به ندرت پیش آمد که از آنها برگردد یا آنها را تغییر دهد. همان¬گونه که گفتیم، از آنجا که وجدان نیکویش بهترین شاهد او بود و چهره¬اش را همواره از شادی عمیقی روشن می ساخت، از نورانیت چهره¬اش نیز کاسته نمی¬شد.
104. این گشاده¬رویی موجب می¬شد محبت همه را به آسانی به دست آورد، بدون هیچ مشکل، با همان نگاه اول، در محبت همه جا می¬گرفت. در همه زمینه¬های رسالت خود، چه در سفرها با همسفران خود، چه در خانه با مهماندار و دیگر اعضاء خانواده؛ در میان بزرگان، شاهزادگان و صاحب¬مقامان مذهبی، هیچ¬گاه در به زبان آوردن سخنی که موجب تقوی و تقدس باشد دریغ نکرد؛ داستان¬های آموزنده بسیاری می¬دانست که روان را به سوی مسیح می¬کشاند و به حقیر شمردن دنیا فرا می¬خواند. به خصوص اینکه در همه جا، با کلام و رفتار، خود را نماینده انجیل معرفی می¬نمود. در طول روز، هیچ¬کس به اندازه او به جمع برادران یا همسفران خود نمی¬پیوست و هیچ¬کس به اندازه او، شادان و خوش¬رو نبود.
دعای دومینیک
105. لیکن ساعت¬های شب، هیچ¬کس مثل او شب¬زنده¬داری نمی کرد؛ در دعا و تمنا، به گونه¬های مختلف، در شب گریه¬ می¬کرد و در روز شاد بود. روز را با همنوعانش تقسیم می¬کرد و شب را با خدا، زیرا می¬دانست خدا رحمتش را در روز عطا می¬کند و آوایش را در شب به گوش می¬رساند. با شدت زیاد و در بسیاری از مواقع اشک می¬ریخت؛ در شب و روز، اشک، نان و خوراک او بود: در روز، به خصوص هنگام برگزاری راز قربانی مقدس- و این کار را تقریباً هر روز انجام می¬داد- و در شب، به هنگام شب¬زنده¬داری¬های خستگی¬ناپذیرش.
شب¬زنده¬داری¬های او
106. عادت داشت در اکثر مواقع تمام شب را در کلیسا بماند تا جایی که به ندرت پیش آمد برای خوابیدن او جایی سراغ داشته باشیم. او شب هنگام به دعا می¬پرداخت و تا جایی که ضعف بدن به او اجازه می¬داد، شب¬زنده¬داری می¬کرد. آنگاه که از فرط خستگی و نیاز به استراحت به خواب می¬رفت، سرش را به سوی میز قربانگاه بر می¬گرداند، و اگر چنین امکانی وجود نداشت، در هر مکان دیگر به استراحت می¬پرداخت، لیکن سرش را هموراره روی سنگ می¬گذاشت؛ همانند یعقوب پاتریارخ مدتی استراحت می¬کرد و باز بیدار می¬شد و با ذهن آماده و اشتیاق به دعا بازمی¬گشت.
107. همه را در محبت وسیع خود پذیرا بود و از آنجا که همه را محبت می¬نمود، همه نیز او را محبت می¬نمودند. از قوانین زندگی شخصی او بود که به همراه خوشان، خوش باشد و به همراه غم¬زدگان، اندوهگین؛ او سرشار بود از محبتی روحانی که موجب می¬شد خود را تماماً وقف همنوع خود کند، به رفع نیازمندی¬هایشان بپردازد و نسبت به فقیران ترحم کند. از مشخصات دیگرش که او را برای همه عزیز می گرداند، سادگی رفتار و اعمالش بود: هیچ¬گاه در او اثری از ریا یا تلاش برای کتمان یا دورویی دیده نشد، نه در رفتارش و نه در گفتارش.
108. عاشق راستین فقر و نداری بود. از لباس¬های کم¬بها استفاده می¬کرد. چه در خوراک و چه در مشروبات، اعتدال کاملی رعایت می¬کرد. تا جای ممکن از هرآنچه خوش¬مذاق¬تر بود اجتناب می¬کرد و در بیشتر مواقع به یک خوراک ساده قانع می¬شد. سلطه زیادی بر جسم خود داشت. به¬گونه¬ای در شراب آب می افزود که در کنار رسیدگی به نیازهای جسم، کوچک¬ترین لطمه¬ای به استعدادهای ذهنی او وارد نشود.
ستایش دومینیک سعادتمند، مرد خدایی
109. کیست که بتواند به پای فضایل این مرد برسد؟ لا اقل می¬توانیم او را تمجید نماییم و با مشاهده سرمشق زندگی او، به اتلاف وقت¬ خود پی ببریم. آنچه او انجام داد از توان انسانی به دور است، ثمره یک فیض خاص است، مگر آنکه رحمت خدا و نیکویی او اراده نماید که چنین درجه¬ای از فضیلت به شخص دیگری عطا کند. اما کیست که آمادگی آن را داشته باشد؟ لیکن، برادران من، تلاش کنیم تا مطابق با توانایی¬¬هایمان بتوانیم از پی پدرمان گام برداریم و در عین حال، از نجات¬دهنده¬مان سپاسگزار باشیم که چنین سردسته¬ای به خادمانش عطا نمود تا سرمشق آنان در طول راه باشد و به واسطه او، ما را دگر بار به نور زندگی مقدسش متولد نمود. و از پدر پر رحمت بخواهیم تا به راهنمایی روح قدوسش که پسران خدا را به حرکت در می آورد، شایستگی آن را داشته باشیم تا بدون عبور از بی¬راهی، در حد و حدود تعیین شده توسط پدرمان، به همان شادی جاودانی و سعادتمندی ابدی که برای همیشه در آن وارد گشته است، نائل آییم. آمین.
در مورد برادر برنارد که تحت آزمایش شیطان بود
110. حال که آنچه را می¬خواستم از وقایع زمان دومینیک بازگو کنم به اتمام رسیده است، باید چند وقایع دیگر را که پس از آن رخ داد نیز به زبان آورم. پس از مرگ برادر اِورارد در شهر لوزان، همان¬طور که گفته شد، به راه خود ادامه دادم و به منطقه لومباردی رسیدم که می¬بایست در آنجا رسالتی را که به من محول شده بود انجام دهم. در آن زمان، برادری بود به نام برنارد که تحت سلطه روح پلید بسیار ستمگری در آمده بود و شب و روز او را در وسوسه¬های وحشتناکی می انداخت تا جایی که موجب رنجش شدید سایر برادران دیگر می¬شد. رحمت خداوند بدون شک این آزمایش را بدان جهت اجازه داد تا راهی باشد برای پیشرفت در صبر و بردباری خادمانش.
بازگشت به بالای صفحه
111. باید توضیح دهم که چگونه این بلا بر سر آن برادر آمد. از زمان ورود به انجمن، در راه توبه از بهر گناهان خود، چندین بار از خداوند درخواست کرده بود که او را به جهت طهارت، به گونه خاصی تحت آزمایش قرار دهد. و این فکر به کرات به ذهن او خطور می¬کرد که خدا به او پیشنهاد می¬کند به عنوان آزمایش بپذیرد تحت سلطه یک روح پلید در آید، لیکن افکارش به شدت از این پیشنهاد وحشت داشت و حاضر به قبول آن نبود. لیکن، روزی که بیش از همیشه از بی کفایتی اعمالش رنج می¬کشید، پس از نجواهای درونی زیاد، در قلب خود پذیرفت که جسمش به منظور طهارت، تحت سلطه شیطان در آید. و بی درنگ آنچه را که در قلبش پذیرفته بود، به اجازه خدا، عملاً به تحقق پیوست.
112. شیطان حرف¬های بسیار تعجب آوری از دهان او می¬گفت. و در عین حال، در زمان اسارتش، این برادر که آموزش چندانی در زمینه الهیات نداشت و کتاب مقدس را تقریباً نمی¬شناخت آنچنان عمیق در مورد کتاب مقدس سخن می¬گفت که گویا این سخنان از آگوستین قدیس باشد. و در ضمن، تحت وسوسه غرور، زمانی که دیگران به گفته¬هایش توجه می¬کردند، احساس تکبر زیاد به او دست می¬داد.
113. به یاد دارم که در آن زمان، معامله¬ای به من پیشنهاد کرد: از موعظه دست بکشم تا او برادران دیگر را در وسوسه نیندازد. پاسخ دادم:" خدا نکند که هرگز به چنین معامله¬ای با مرگ یا جهنم تن بدهم! وسوسه¬هایت برای برادران هم سودمند است و ایشان را قوت بیشتری می¬بخشد تا در فیض زیست نمایند، زیرا زندگی انسان در این دنیا، تماماً وسوسه است".
114. او به کرات تلاش می¬کرد تا زیر پوشش سخنان دروغین خود، اثری از شرارت در قلبمان بیندازد. متوجه این امر شدم و به او گفتم:" چرا به حیله¬بازی¬هایت ادامه می¬دهی؟ از عمق افکارت بی خبر نیستیم!" لیکن پاسخ داد:" می¬دانم از چه خاکی ساخته شده¬ای، آنچه را که با یک پیشنهاد، از خود دور می¬کنی و حقیر می¬شماری، با سقوط در گناه تحت اثر پشتکار مصرانه¬ام، با شادی و به راحتی خواهی پذیرفت." ای سربازان مسیح، که نبرد شما علیه جسم و خون نیست بلکه علیه شاهزادگان و نیروهای این جهان ظلمت و ارواح پلیدی که در اطراف ما پراکنده¬اند: از این سخنان پند بگیرید و از پشتکار مصرانه همین دشمنان بیاموزید که چگونه در اشتیاق مخالف، ثبات داشته باشید و برحذر باشید تا در بی¬شهامتی روانی که به خواب رفته، سقوط نکنید.
115. بدتر از همه آنکه در آن زمان، آنچنان موعظه می¬کرد که تُن صدا، دینداری و عمق کلام او، اشک¬های زیادی از چشمان شنودگانش می¬کشید. در ضمن، پیش می آمد که از جسم این شخص سقوط¬یافته، رایحه بسیار معطری بلند می¬شد که از ساختار انسانی خارج بود. روزی این وسوسه را با شرارت تمام به خود من پیشنهاد کرد و چنین وانمود کرد که این عطرها را که گویی فرشته¬ای از آسمان برایش می آورد، به شدت برای او آزاردهنده بود و حال آنکه این حیله¬ها از بهر آن بود که این تخیل نادرست را در ذهن ما ایجاد کند که به تقدس دست یافته¬ است.
شیطان وسوسه¬های بویایی ایجاد می¬کند
116. روزی، در حالی که شیطان این برادر را به سختی در حضور برادران دیگر وسوسه کرده بود، به حیله نشان داد در اضطراب عمیقی است و با جدیت کامل گفت:" اینک آن بو، آن بو، آن بو!" کمی بعد، عطر دلپذیری از این برادر بلند شد و او چنین وانمود کرد که سخت در عذاب است و این عطر را کاملاً هیچ می¬شمارد. از من پرسید:" آیا می¬دانی چرا اینچنین در عذابم؟ اینک فرشته آمده و می¬خواهد با این عطرهای دلپذیر، این برادر را تسلی دهد. اما با این تسلی¬ها، مرا سخت می آزارد. لیکن اکنون از گنجینه خود عطر دیگری خارج می¬کنم که عادت دارم در بازدید¬های خود، از آنها استفاده نمایم". و در حالی که سخن می¬گفت، جو را از بوهای متعفن و گوگردی انباشته کرد و تلاش نمود تا با این عطرهای متفاوت، دروغی بودن آن عطر اولیه را پنهان کند.
117. پس از اینکه چندین بار مرا با چنین حرکت¬هایی حیله زد، به شک و تردید افتادم و حالت دودلی در من به وجود آمد. به اجرهای خود دل نمی¬بستم لیکن نسبت به آنها بی تفاوت نمی ماندم، در شک و تردید بودم. در هرکدام از سفرهایم، عطر دلپذیری به همراهم بود تا جایی که حتی دیگر از نمایان ساختن دستانم نیز اجتناب می¬کردم زیرا ترس از آن داشتم که چنین لطافت نا آشنا را از دست دهم. هنگامی که پیش می آمد جام را برای حمل تن و خون مسیح با خود بردارم، به نظرم می آمد که عطر بسیار دلپذیری از خود جام بلند شود تا جایی که تحت تأثیر آن کاملاً دگرگون می¬شدم.
118. لیکن روح راستی اجازه نداد ریاکاری روح شریر مدت زیادی به درازا کشد. روزی، در حالی که خود را برای برگزاری قربانی مقدس آماده می¬کردم و مزمور خداوندا، بر من حکم کن، مرا بیازمون را می¬سرودم تا از وسوسه¬ها محفوظ نگه داشته شوم، در روح، این بند مزمور را تکرار می¬کردم: خداوندا: هریک از استخوان¬¬هایم می¬گوید: چه کسی مثل توست؟" و در آن لحظه آنچنان لطافت و عطر دلپذیری سراپایم را فرا گرفت که به راستی احساس کردم گویا مغز استخوان¬هایم نیز از آن سرشار شده است. بسیار متحیر شدم و چون تعجب من بسیار بود، این درخواست را از خداوند کردم:" اگر اینها اثر شیطانی لست، باشد تا فیض خدا آن را آشکار نماید و اجازه ندهد آن قوت به ناحق بر شخصی درمانده چیره شود که او کسی را ندارد مگر خدا که پشتیبان امین اوست". پس از این دعا – و اینها را از بهر جلال او بازگو می¬کنم – چنان نور درونی روانم را دربرگرفت و چنان نشانی از حقیقت خدادادی، عاری از هرگونه شک و تردید به من عطا گشت که دیگر یقین حاصل کردم که اینها همه از حیله¬های دشمن دروغگوست.
119. به محض آنکه نادرستی این راز و وسوسه شیطانی این برادر را آشکار بیان کردم، این عطرهای دلنشین از هر دومان ناپدید گشت. پس شروع کرد به گفتن سخنان توهین آمیز و کثیف، در حالی که عادت بر آن داشت که با کلامی سرشار از دینداری با ما سخن گوید. وقتی سؤال کردم:" پس کلام زیبایت چه شده؟" به من پاسخ داد:" حال که حیله من آشکار شد، شرارتم را آشکارا نمایان خواهم ساخت."
تصمیم قرائت سرود درود بر تو ای ملکه پس از دعای شب
120. این آزمایش سخت برادر برنارد موجب شد تا تحت تأثیر این واقع، در دیر بلنیا تصمیم گرفته شد سرود درود بر تو ای ملکه پس از دعای شب قرائت شود. این عادت به کل دیرهای منطقه لومباردی انتقال یافت و در نهایت این رسم سرشار از ایمان و پرمنفعت در تمام انجمن برگزار شد. چه زیاد هستند کسانی که تحت تأثیر این ستایش مادر مقدس مسیح، دگرگون شده، به اشک آمدند! و چه زیادند کسانی که، چه در میان نوازندگان و چه در میان شنوندگان، طهارت درونی احساس کردند، از سنگدلی خود بازگشتند و نوعی اشتیاق عاشقانه و روحانی در قلب خود احساس نمودند! مگر نه این است که این ستایش¬ها مورد پسند مادر نجات-دهنده واقع می¬شود و از تمجیدهایمان دلخوش می¬گردد؟ شخصی روحانی و با ایمان قوی برایم بازگو کرد که مادر خداوند را به کرات در رؤیت مشاهده کرد که، به هنگام قرائت بند "ای مدافع ما"، خود در حضور پسرش به زانو افتاده و از او برای پیشرفت در تقدس کل انجمن، تمنا می¬کرد. باشد تا خاطره این واقع موجب گردد تا از این پس، برادران باکره اعظم را با اشتیاق بیشتری بستایند! (... جا افتادگی...)
بازگشت به بالای صفحه
سال¬های پیش از جابجایی جسد دومینیک
121. نیکویی الهی در حکمت درک¬ناپذیر خود عادت دارد نیکی را گاه به تأخیر اندازد، نه از بهر محو ساختن آن بلکه بدین منظور که با این کار، در موقع لزوم، با وفور بیشتری نمایان گردد. خواه آنکه خدا خواسته باشد از این راه پیشرفت کلیسا را فراهم آورد خواه آنکه به دلیل باورهای متفاوت (... جا افتادگی...) ، عده¬ای از ایشان راه سادگی را بدون احتیاط می¬پیمودند : به گفته آنان کافی بود بهره حاصل از خاطره جاویدان دومینیک قدیس، آن خادم والا مقام خدا و بنیانگزار انجمن برادران واعظ، تنها نزد خدا شناخته شده باشد و لزومی برای شناساندن او به انسان¬ها نمی¬دیدند. همان¬گونه که قبلاً هم اشاره شد، نوعی ظلمت قلب برادران را پوشانده بود به گونه¬ای که در میان برادران، تقریباً هیچ برادری یافت نشد که با شکرگزاری مناسب، از فیض خدا سپاسگزاری نماید.
جلوگیری از اقرار تقدس او
122. پس از مرگ این مرد خدایی، برای اقرار تقدس او، نوعی اشتیاق در میان مردم برپا شد. بیماران زیادی خود را با سرعت نزد او رساندند. آنان شب و روز آنجا ماندند و بر بازیافتن سلامتی خود شهادت دادند و به این منظور، ترسیم¬هایی از چشم، دست، پا و دیگر اعضای شفا یافته خود را مطابق با نوع درد و چگونگی شفای خود در جسم یا در دارایی خود، بر قبر او آویزان کردند. این قدیس به گونه¬ای آشکار، با معجزه¬هایی که بر زمین انجام می¬داد، بر زندگی ملکوتی خود شهادت می¬داد. اکثر برادران چنین پنداشتند که بهتر آن است که این معجزه¬ها به ثبت نرسد مبادا به نام دینداری، در پی کسب منفعت دیگری باشند. به همین خاطر هم، نمادهای شکرگزاری را از میان بردند و بنا بر عقیده شخصی خود و اشتیاق نادرست در راه تقدس، هم از منفعت کل کلیسا گذشتند و هم جلال خدا را در خاک مدفون کردند. کسانی بودند که عقیده دیگری داشته باشند لیکن از پیش، نا امید شدند و به جهت کم¬دلی، مقاومتی نشان ندادند.
123. بدین گونه، جلال پدر سعادتمندمان حدود دوازده سال در خفا باقی ماند، بدون آنکه هیچ حرکتی برای اقرار تقدس او انجام گیرد. گنج، بدون استفاده، در نهان بود، و برکت¬های کسی که قوت معجزه را از بالا عطا می¬کند، نادیده می¬گرفتند. آیا عدالت ایجاب نمی¬کرد این فیض از کسانی که آن را از فیض و جلال خدا می¬گرفتند، ساقط شود؟ بذر چگونه می¬تواند میوه دهد آنگاه که به محض ظاهر شدنش، آن را لگدمال کنند. قدرت دومینیک به کرات پرثمر واقع می¬شد لیکن غفلت فرزندان او، آن را خفه می¬کرد. خدا که بردبار و رحیم است با بردباری انتظار می¬کشید، لیکن از آنجا که تقریباً هیچ کلام یا احساسی نبود که از بهر جلال بخشیدن به دومینیک قدیس، به حرکت درآید، خداوند موقعیتی فراهم آورد تا برادران را از غفلتشان بیدار سازد.
تصمیم جابجایی جسد دومینیک
124. افزایش روزافزون تعداد برادران در بلنیا ایجاب کرد تا بر وسعت دیر و کلیسا افزوده شود. زمانی که ساختمان¬های جدید حاضر شد، ساختمان¬های قبلی را از میان برداشتند و جسد خادم خدا، بدون سقف، بیرون ماند. چه کسی می¬تواند منطقاً قبول کند که شایسته است چنین آینه¬ای از طهارت، این پیاله سرشار از نجابت، این مقبره بکارت، این عضو زنده روح¬القدس اینچنین در قبری حقیر باقی بماند، در حالی که به گفته دوازده کشیشی که برای واپسین اعترافش نزد او بودند، وی هرگز روح¬القدس را با هیچ گناه مهلکی از مقبره روانش دور نساخته بود... برخی از برادران که به خود آمده بودند، تصمیم داشتند جسدش را در مکان شایسته¬تری منتقل سازند لیکن حتی این کار را هم جرأت نداشتند بدون رضایت پاپ اعظم انجام دهند. حقیقتاً در بسیاری از مواقع، فروتنی است که والاترین جلال را به دنبال دارد. آنان که برادران و فرزندان دومینیک بودند یقیناً می¬توانستند پدرشان را به دست خود به خاک سپارند، لیکن رجوع به مقامات عالی منفعت زیادی برای ایشان به همراه داشت زیرا در مدت زمان کم از ایشان خواسته شد که نه تنها جسد را جابجا کنند بلکه این جابجایی رسماً و مطابق رسوم کلیسایی انجام پذیرد.
125. حتی در این مورد هم غفلت شد؛ برادران در سفارش تابوتی شایسته، تأخیر کردند، و عده¬ای برای صحبت مجدد در این مورد، خود را نزد پاپ اعظم، گریگوار، رساندند. با ایمان عظیم و اشتیاق روحانی خود، ایشان را سخت سرزنش کرد که چگونه در جلال بخشیدن به چنین پدری، اینگونه غفلت می¬کنند و ادامه داد:" او مردی بود که تماماً مطابق احکام رسولان زندگی کرد و تردیدی ندارم که در بهشت، سهیم جلال ایشان گشته است." و از آنجا که مسائل زیادی مانع از حضور شخصی او در این مراسم می¬شد، نامه¬ای به اسقف اعظم شهر راوِن نوشت تا به همراه نمایندگانش در این مراسم مهم حضور داشته باشند.
تعدد معجزه¬¬ها
126. خدای قادر مطلق که اراده کرده بود ابرهای غفلت را به اقتدار کلام شبان جهانی کلیسا از میان بردارد، خود نیز دستش را از بالای آسمان¬ها گشود و با معجزه¬های تکان¬دهنده¬ای آشکارا به گوش همه رسانید که اورشلیم ملکوتی در شادمانی، به وجد آمده و با سرور بی حد و مرز به ساکنین دنیا اعلام کرد که این قدیس از چه جلالی برخوردار است. زیرا قدیسین که از بذر خودخواهی نجات یافته¬اند و در آغوش محبت خدایی جای گرفته¬اند آرزو دارند تا کثرت برکت¬ها به یکایک افراد عطا گردد. نابینایان بینا شدند، لنگان به راه افتادند، فلج¬زدگان شفا یافتند، لالان به سخن درآمدند، شیاطین میدان را ترک کردند، تب و لرزها بهبود یافت، بیماری¬های مختلف از میان رفتند و بدین گونه، تقدس دومینیک، برگزیده خدا، آشکار شد. به چشم خود دیدیم که نیکولای انگلیسی که سال¬ها پیش، فلج شده بود، در روز برگزاری این مراسم به راه افتاد و از شادی پرید؛ درد علاج¬ناپذیر زگیل اسب به محض ادای نذر، از میان رفت، تومرها شفا یافت و معجزه¬های بسیار دیگر که همه در روز اعلام رسمی تقدس دومینیک در حضور پاپ اعظم، کاردینال¬ها و انبوه جماعت به روشنی ذکر شد. و جای تعجب نیست که از لحظه حضورش نزد خداوند توانسته باشد آن همه معجزه را انجام دهد، او که به رغم پوشش فناپذیر جسم، کتاب خود در باب ایمان را بدون صدمه از میان آتش بازیافت، او که ظاهر شدن مریم باکره نزد یکی از بیماران را احساس کرد، باران را با نماد صلیب از خود دور کرد، به قوت دعا، شمعی را که در آب گل آلود افتاده بود روشن کرد، یک برادر تازه¬وارد را از سوزش عجیبی که لباسش بر تن او ایجاد می¬کرد شفا بخشید، شیطان را با نماد صلیب دور ساخت، مرگ جسمانی را به دو نفر پیش¬گویی کرد و مرگ روان را به یک نفر دیگر؛ دو نفر را در شهر رُم، از مرگ برخیزانید، در هنگام مرگ خود، مسیح را مشاهده کرد که او را به سوی خود فرا می¬خواند؛ تاج بر سر، بر یکی از روحانیان که از شاگردانش بود ظاهر شد؛ در روئیتی، نشسته بر تخت جلال ظاهر شد که مابین دو نردبان از نور توسط باکره اعظم و پسرش به بالا کشیده می¬شد. نامه¬های اعلام تقدس او که توسط پاپ اعظم گریگوار نوشته شد، همه و همه نمایان آن هستند که معجزه¬های بسیاری انجام داد و از راه زندگی پر فضیلتش به درجه¬های والایی از جلال دست یافته است.
جابجایی جسد در سال 1233
127. روز جابجایی جسد مقدس این عالم بزرگ کلیسا فرا رسید. اسقف اعظم و انبوهی از اسقفان و مقامات عالی مذهبی حضور داشتند. و نیز انبوهی از جمعیت که برای ابراز محبت و ایمان خود از مناطق مختلف آمده بودند، و نیز گارد حفاظت بلنیا که وظیفه داشتند از جسد و حامیان آن دفاع کنند. لیکن برادران مضطرب بودند، با چهره¬ای از رنگ و رو رفته، در اضطراب زیاد دعا می¬خواندند، گویی از چیزی وحشت دارند که جایی برای ترس در آن یافت نمی¬شد: آنان از این وحشت داشتند که مبادا جسد دومینیک قدیس که این همه مدت زیر باران و آفتاب باقی مانده است و در تابوتی معمولی همچون دیگر مردگان، به خاک سپرده شده است، پر از کرم¬هایی باشد که او را از داخل تجزیه کرده¬اند و بوی تعفن حاصل از آن، موجب آزار حاضران گردد و از ابراز ایمان این اشخاص نسبت به چنین مرد والامقامی بکاهد. و چون نمی¬دانستند چه کنند، خود را تماماً به خدا ¬سپردند. اسقفان با احترام کامل و با ابراز ایمان نزدیک شدند، گروهی نیز با ابزار لازم. سنگ قبر را که با سیمان سفت و سختی به قبر بسته شده بود برداشتند و در زیر آن، تابوتی چوبی پوشیده از خاک یافتند، همان¬گونه که اسقف شهر اُستیا – هم اکنون پاپ گریگوار – این جسم مقدس را به خاک سپرده بود و دریچه کوچکی در قسمت فوقانی آن بود.
128. همین که سنگ قبر برداشته شد، عطر بسیار معطری از دریچه به مشام رسید. در حالی که همه از این رایحه در تحیر بودند، تخته¬ای که تابوت را می¬بست برداشتند و بنا بر آنچه به ما گفته شد، میان هر چه در عطاری یافت شود، میان بهشتی از بهترین رایحه¬ها، باغچه¬ای از گل رز، چمنزاری از سوسن و بنفشه، و بوی این عطر، فرسنگ¬ها فاصله بود. تا چندی پیش، به دلیل رفت و آمد گاری¬ها، بلنیا از بوی بسیار بدی پر شده بود و اکنون، با باز شدن تابوت دومینیک جلال¬یافته، از آن بو¬ها طاهر¬گشته بود و از عطری سرشار شده بود که تا کنون رایحه¬ای به دلپذیری آن به مشام نرسیده بود. جماعت در تحیر ماند و وحشت¬زده به زانو افتاد؛ سپس در حالی که هم اشک می¬ریختند و هم شادی می¬کردند، با اشتیاق زیاد به جلو دویدند، در حضور چنین عطر دلنشینی، در عمق روان، ترس و امید در مقابل هم ایستادند و به نبردهای شگفت انگیزی برخاستند. ما نیز لطافت این عطر دلنشین را بوییدیم و به آنچه دیدیم و لمس کردیم شهادت می¬دهیم. با آنکه اشتیاق، ما را مدت طولانی نزد حامل مقدس کلام یعنی نزد دومینیک قدیس نگاه داشت، هرگز از چنین لطافتی سیر نشدیم. این لطافت هرگونه احساس سیری را از میان می¬برد، دینداری و ایمانداری را تشدید می¬کرد، زمینه را برای معجزه فراهم می¬ساخت. اگر به جسد یا به کمربند یا هر شیء دیگری دست می¬زدیم، این عطر برای مدت زیادی بر دستمان باقی می¬ماند.
129. جسد را به مقبره مرمر بردند تا به عطر ریاحین خود به خاک سپرده شود. این عطر شگفت¬انگیز از جسم مقدس بلند می¬شد و بر همه آشکار می¬نمود که تا چه حد عطر نیکویی از مسیح است. اسقف اعظم مراسم پرشکوه قربانی¬مقدس را برگزار می¬کند و گروه کُر سرود سرور جلالتان را دریافت دارید را به عنوان سرود سرآغاز خواندند زیرا سومین روز پنطیکاست بود و برادران، این کلام را چون کلامی که از آسمان نازل شده باشد، دریافت داشتند. شیپورها به صدا درآمدند، انبوه جمعیت شمع¬های بی¬شمار روشن کرد، راه¬پیمایی¬هایی تشکیل شد و سرود مبارک باد عیسای مسیح در همه جا به صدا درآمد. این وقایع در بلنیا، نهم ژوئن سال پربرکت 1233، (؟) آنگاه که گریگوار نهم در سمت اسقف اعظم رم و فردریک دوم امپراتور بود، به وقوع پیوست.
130. گرچه تنها خداست که از تعداد معجزات اطلاع داشته باشد، فقط برخی از آنها را که یقین صحتشان بیشتر بود و در روز اعلام رسمی تقدس در حضور پاپ اعظم، کاردینال¬ها، جمیع کشیشان و جماعت قرائت شد، به رشته تحریر درآوردم.
خاتمه ترجه در روز پنطیکاست 2008
بازگشت به بالای صفحه
|